گزارشی از دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید «حمیدرضا مزینی»
قاری قرآن، شاگرد استاد مولایی و معلم قرآن آموزش و پرورش بود اما برای تدریس قرآن حقوق نمیگرفت، به دلیل فعالیتهای انقلابی مورد سوء قصد قرار گرفت و نهایتاً در والفجر ۴ در پنجوین عراق به شهادت رسید.
عقیق:دیدار با خانواده شهید «حمیدرضا مزینی» مقصد این هفته جامعه قرآنی بود که نمایندگانی از سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، بنیاد شهید، به همراه جمعی از اصحاب رسانههای قرآنی جهت عرض ادب خدمت خانواده این شهید عزیز رسیدند.
تلاوت آیاتی از کلامالله مجید توسط «محمد خورشیدی» قاری و حافظ کل قرآن کریم آغاز بخش مراسم بود و پس از وی «علیاکبر مرجانی» نماینده سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ به ارائه گزارشی از برگزاری یادواره «سورههای سرخ» پرداخت.
تهدید شهید به مرگ به دلیل فعالیتهای انقلابی
از آنجا که پدر و مادر این شهید عزیز به رحمت خدا رفتهاند در این دیدار میهمان «محمدرضا مزینی» برادر شهید بودیم که درباره برادرش گفت: حمیدرضا متولد سال 1338 بود و دوران کودکی و نوجوانی ما در محله نیروی هوایی تهران سپری شد. در سالهای انقلاب هم به مبارزه مشغول بود و از آنجایی که پدر، هم در مبارزات فعالیت میکرد چندین بار توسط منافقین تهدید شده بودیم که دست از فعالیت برداریم و دست آخر هم یک نارنجک به درون منزل ما پرتاب کردند که شکر خدا به کسی آسیب نرسید.
برادرم قاری قرآن بود و در مسجدانصارالحسین تلاوت را نزد آقای فلاحتی یاد گرفت و همان زمان وی به عنوان هدیه 10 تومان در یک حساب پسانداز به حمیدرضا هدیه داد که دفترچه این حساب را هنوز داریم. وی در جلسات استاد مولایی و استاد موسویبلده هم شرکت میکرد و صدای تلاوت وی برای ما به یادگار مانده است.
معلمی که برای تدریس قرآن حقوق نمیگرفت
حمیدرضا بعد از انقلاب در آموزش و پرورش مشغول تدریس درس قرآن شد و حدود یک سال هم تدریس کرد اما حقوق دریافت نمیکرد زیرا عقیده داشت که برای کار قرآنی نباید پول گرفت. حتی بعد از شهادت فیش حقوقی وی را برای ما آوردند اما ما هم نپذیرفتیم و گفتیم: این مبلغ را برای بچههای مدرسه هزینه کنید.
در سالهای پس از انقلاب در کمیته فعالیت میکرد و نیازی رفتن به سربازی نداشت اما به خدمت سربازی رفت و پس از سربازی دوباره در کمیته و سپاه مشغول فعالیت شد.
مادر شهید: هدیهای که در راه خدا دادهام دیدن ندارد
در جبهه مجروح شد و برای مداوا او را به شیراز منتقل کردند، اما نگذاشت کسی از مجروحیت وی با خبر شود و حتی ما هم نمیدانستیم که وی مجروح شده است. در منطقه تخریبچی بود و وظیفه خنثی کردن مین را برعهده داشت و نهایتاً در سال 13 آبان ماه 1363 در عملیات والفجر چهار مفقودالاثر شد. بعد از روی عکس تعدادی از همرزمان او را شناسایی کردند و گفتند: حمیدرضا بر روی مین رفت و مجروح شد و عراقیها به او تیر خلاص زدند و در تاریخ 29 مهرماه 1372 پیکرش پس از 9 سال در منطقه پنجوین عراق پیدا شد و به میهن بازگشت. به یاد دارم به مادرم گفتم: پیکر حمیدرضا پیدا شده بیا و برویم او را ببینیم اما مادرم گفت: هدیهای که در راه خدا دادهام دیدن ندارد و حتی برای دیدن فرزندش هم نیامد.
حضور مقام معظم رهبری در منزل شهید
مقام معظم رهبری هم در سال 1371 به منزل ما آمدند که حضور سرزده ایشان ما را غافلگیر کرد. معظمله از پدرم پرسیدند: چند فرزند داری، پدرم گفت: چهار پسر داشتم که یکی از آنها شهید شده و اکنون سه پسر دارم. آقا فرمودند: هیچ وقت شهید را از قلم نیندازید و همواره او را زنده بدانید.
فرازی از وصیتنامه شهید
جنگ از اهم امور است. ندای «هل من ناصر ینصرنی» را شنیدم و لبیک گویان به سوی عشق و شهادت در رکاب امامحسین(ع) و فرماندهی امام مهدی(عج) آمدم که انشاءالله مرا در لیست جانبازان و سربازان خاص خود بنویسد.
امروز معبود کریمم بر من منت نهاد و مرا به دیاری رهسپار کرد که خانه عشاق خدا و عشاق مهدی(عج) است. مرا به محلی آورد که هر کجای آن را نگاه میکنی نشانی از خون میبینی. خون عزیزانی پاک و پیروان به حق حسین(ع) مرا به محل حضور مولایم مهدی(عج) آورد.
من نمیدانم چگونه شکر خدای عزیزم را به جای آورم که مرا در محیطی پرورش داد که به حق در دامان پر مهر پدر و مادر و برادران و خواهران عزیزی بزرگ شدم که جز مهر اهلبیت(ع) عصمت و طهارت نیاموختم ولی نتوانستم شاکر خوبی برای این نعمات باشم. شاید که خون من بتواند موجب غفران و بخشش در درگاه خدای بزرگ و رضایت ائمه (ع) و امام گرانقدر شود...
یک مسئله به عنوان آخرین مطلب مهم میگویم: قرآن را بخوانید. شاید جنازهام نیاید، دلتنگ نباشید و مراسم ساده باشد ولی اگر جنازهام را آوردند عکس شهدای محراب و شهید مظلوم بهشتی و رجایی و ... را در کفنم بگذارید.
منبع:فارس