17 ارديبهشت 1401 6 شوال 1443 - 52 : 00
کد خبر : ۴۳۹۹۴
تاریخ انتشار : ۰۵ دی ۱۳۹۳ - ۲۳:۵۷
حکایت عبرت آموز؛
زمين چه بسيار بدن ارجمند و صاحب رنگ شگفت ‏آورى را خورده است كه در دنيا متنعّم به نعمت و خوشگذرانى و بزرگوارى بوده است.
عقیق:اميرالمؤمنين(ع) براى عبرت گرفتن از گذشتگان مى ‏فرمايد:
اهل گورستان همسايگانى هستند كه با هم انس نمى ‏گيرند و دوستانى كه به ديدار يكديگر نمى ‏روند، نسبت‏ هاى آشنايى بينشان كهنه و سبب‏ هاى برادرى از آن‏ها بريده شده است، با اين كه همه در يك جا جمع اند تنها و بى كسند و در عين اين كه دوستان هم بودند از هم دورند، براى شب صبح و براى صبح شب نمى‏ شناسند، هر يك از شب و روز كه در آن كوچ كرده‏اند برايشان هميشگى است.
سختى‏ هاى آن جهان را سخت‏تر از آنچه مى ‏ترسيدند مشاهده كردند و آثار آن جهان را بزرگ‏تر از آنچه تصور مى‏ نمودند ديدند، اگر بعد از مرگ به زبان مى‏ آمدند، نمى‏ توانستند آنچه را به چشم ديده و دريافته ‏اند بيان كنند، اگر چه نشانه ‏هاى آنان ناپديد شده و خبرهايشان قطع گرديده، ولى چشم‏ه اى عبرت‏پذير، آنان را مى‏ نگرد و گوش‏هاى خرد از آن‏ها مى ‏شنود كه از راه غير گويايى يعنى به زبان عبرت مى ‏گويند:
آن چهره‏ هاى شكفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد و آن بدن‏هاى نرم و نازك بى ‏جان افتاده، جامه‏هاى كهنه و پاره و كفن پوسيده در برداريم و تنگى گور ما را سخت به مشقت انداخته، وحشت و ترس را به ارث برديم و منزل‏هاى خاموش به روى ما خراب شد.
اندام نيكوى ما نابود و صورت‏هاى خوش آب و رنگ ما زشت و اقامت ما در قبور ترسناك طولانى شد، از اندوه، رهايى و از تنگى، فراخى نيافتيم!
زمين چه بسيار بدن ارجمند و صاحب رنگ شگفت ‏آورى را خورده است كه در دنيا متنعّم به نعمت و پرورده خوشگذرانى و بزرگوارى بوده، هنگام اندوه به شادى مى ‏گراييده و به جهت بخل ورزيدن به نيكويى و حرص به كارهاى بيهوده و بازيچه، چون مصيبت و اندوهى به او وارد مى ‏گشت متوجّه لذت و خوشى شده خود را از اندوه منصرف مى ‏نمود، پس در حالى كه او به دنيا و دنيا به او مى ‏خنديد، در سايه خوشى زندگانى كه همراه با بسيارى غفلت بود، ناگهان روزگار او را با خار خود لگدكوب كرد و قوايش را درهم شكست و از نزديك ابزار مرگ و علل موت به سويش نگاه مى‏ كرد، پس او به اندوهى آميخته شد كه با آن آشنا نبود و با رنج پنهانى همراز گشت كه پيش از اين آن را نيافته بود و بر اثر بيمارى ‏ها ضعف و سستى بسيار در او به وجود آمد، در اين حال هم به بهبودى خود انس و اطمينان كامل داشت و هراسان رو آورد به آنچه اطبّا او را به آن عادت داده بودند از قبيل علاج گرمى به سردى و برطرف شدن سردى به گرمى، پس داروى سرد، بيمارى گرمى را خاموش نساخت و بلكه به آن افزود و داروى گرم بيمارى سردى را بهبودى نداده، جز آن كه آن را به هيجان آورده سخت كرد، با داروى مناسب كه با طبايع و اخلاط درآميخت مزاج معتدل نگشت مگر آن كه طبايع هر دردى را كمك كرده مى ‏افزود، تا اين كه طبيب او سست شد و از كار افتاد و پرستارش او را فراموش كرد و زن و فرزند و غمخوارش از بيان درد او خسته شدند و در پاسخ پرسش كنندگان حال او گنگ گشتند و نزد او از خبر اندوه ‏آورى كه پنهان مى‏ نمودند با يكديگر گفتگو كردند، يكى مى‏ گفت: حال او همين است كه هست و ديگرى به خوب شدن او اميدوارشان مى‏ كرد و ديگرى بر مرگ او دلداريشان مى ‏داد، در حالى كه پيروى از گذشتگانِ پيش از آن بيمار را به يادشان مى‏ آورد كه آنان رفتند ما هم بايد برويم.
پس در اثناى اين كه او با اين حال بر بال مفارقت دنيا و دورى دوستان سوار است ناگاه‏ اندوهى از اندوه‏هايش به او هجوم آورد، پس زيركى ‏ها و انديشه‏ هاى او سرگردان مانده از كار بيفتد و رطوبت زبانش خشك شود و چه بسيار پاسخ پرسش مهمى را دانسته ولى از بيان آن عاجز و ناتوان است و چه بسيار آواز سخنى كه دل او را دردناك مى ‏كند مى ‏شنود، ولى خود را كر مى ‏نماياند و آن آواز يا سخن از بزرگى است كه او را احترام مى‏ نموده يا از خردسالى كه به او مهربان بوده است.
به حقيقت مرگ را سختى ‏هايى است كه دشوارتر است از آن كه همه آن‏ها بيان شود يا عقول مردم دنيا آن را درك كرده و بپذيرد .

 
منبع :عرفان
211008
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: