عقیق: حاج محمد نوروزی از مداحان اهل بیت (ع) است که در اکثر هیئتهای تهران سابقه مداحی و مجلس داری داشته و اغلب بچههای مذهبی و هیئتی تهران او را میشناسند و با روضههایش مأنوس هستند و خوب میدانند که او استاد استفاده از هر بهانه و اتفاقی در مجلس خود برای گریز زدن به روضه است. به قول حاج علی انسانی: محمد آقا طوری روضه میخواند که آدم احساس میکند از بچههای امام حسین (ع) در کربلا بوده و همهٔ وقایع کربلا را دیده است. البته حاج محمد نوروزی خود را شاگرد حاج علی انسانی معرفی میکند.
لطفاً برای شروع بحث ابتدا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید از کجا وارد عرصه ستایشگری اهل بیت (ع) شدید و اگر خاطرهای هم در طول عرصه فعالیت از اساتیدتان داشتید برایمان نقل کنید.
من متولد 1334 روستای خرم دشت کاشان هستم. تا سال 1344 آنجا بودم و بعد برای خواندن کلاس ششم ابتدایی به تهران آمدم که تا به امروز هم در تهران زندگی میکنم. مداحی را از 8 سالگی و با خواندن اشعار «جودی» و «صامت» در کاشان شروع کردم و قرآن را هم در همانجا آغاز کردم اما در تهران تکمیل کردم. به طور رسمی خوانندگی را از سال 1347 آغاز کردم که مصادف با اولین آشنایی من با مرحوم کافی بوده است. هنگامی که در مسجد توفیق خیابان صدر الاشراف قرآن میخواندم از همانجا رسم شد که قبل از وعظ قرآن خوانده شود. تا سال 1348 صبحهای تاسوعا و عاشورا منهای جلسات هفتگی که دعای ندبه و زیارت عاشورا میخواندیم، جلوی هیئت علی اصغر (ع) کاشانیها که پس از هیئت طیب همان مسیر را طی میکرد اشعار محتشم را میخواندم و از همان زمان با حاج آقای انسانی آشنا شدم و کار خود را آغاز کردم و بعد هم در حدود سال 1349 و 1350 با آشنایی با حاج آقای سازگار به خواندن ادامه دادم که این دو نفر از اساتید من بودند. در آن زمان رسم نبود که مداحان به همه هیئتها بروند و هر مداح برای هر هیئتی که بود در همه زمانها در همان هیئت باقی میماند، من هم تا سال 1359 در همان هیئت حضرت علی اصغر (ع) بودم، البته من تنها مداح گریز پایی بودم که به همه هیئتها از جمله بازار، بنی فاطمه، فاطمیون، جمعیت حسینی و هیئتهای مهم در تهران میرفتم.
آنهایی که من با آنها خواندم و هم دوره من هستند عبارتند از؛ شاه حسین، احمد شمشیری، علامه، حسن ذوالفقاری، احمد دلجو، شهید غلامعلی رجبی، غلامحسین رضوی، غلامرضا رجبی، حاج حسن ارضی، استادان من هم آقای انسانی و آقای سازگار بودند.
حاج آقا چه سری در هیئت و دستگاه ابا عبدالله (ع) است که حتی کفش جفت کن و چای ریز هم در آنجا عزیز است. این تفکر از کجا نشأت میگیرد؟
برای پاسخ به این سوال ابتدا باید بدانید برای چه کسی کار میکنید، گاهی من برای یک استاد در حد حقوقی که میگیرم کار میکنم، اما بعضی وقتها برای او منت میگذارم و میگویم چون آدم خوبی است و ممکن است به من اضافه کار یا مرخصی بدهد، برایش بیشتر کار میکنم. اما وقتی برای امام حسین (ع) کار میکنم عزتش تمام شدنی نیست؛ هرکس هم برای او کار بکند چه در حد قند دادن، کفش جفت کردن تا برسد به مداحی و بالاتر، چون او برای آدم عزیزی کار میکند او هم در این دستگاه عزیز میشود.
میخواهم خاطرهای بگویم که به درد کسانی میخورد که فقط به فکر پول امام حسین (ع) هستند، البته من نمیگویم پول نمیگیرم اما این پول گرفتن من به رسوایی نیست، روزی من از سه راه امامزاده معصوم (ع) تهران رد میشدم دیدم جمعیتی بالای 10 هزار نفر به طرف میدان بریانک میروند و خیلی هم شلوغ بود، من فکر کردم شهیدی را آوردهاند اما گفتند؛ جنازه «رضا پاپتی» را برای تشییع آوردهاند وقتی پرسیدم او کیست گفتند او اسمش رضا پاپتی است. او کسی بود که با دوچرخه وسیله هیئتهای مختلف را حمل میکرده است و اکثر مواقع هم پا برهنه این وسایل را میبرد؛ مردمی که در آنجا بودند از قول رضا پاپتی میگفتند که او میگفت وقتی برای خودم بخواهم کاری کنم کفش میپوشم اما اگر بخواهم کاری برای امام حسین (ع) انجام بدهم با پای برهنه میروم. از سر امامزاده معصوم تا میدان بریانک دو کلیومتر راه است اما آن جمعیتی که برای تشییع او آمده بودند نشان از عزت رضاپاپتی داشت که این عزت را قطعاً امام حسین (ع) به او داده بود. بنابراین خود ارباب باید این عزت را به ما بدهد.
ما چگونه میتوانیم امام حسین (ع) را ارباب خود ببینیم و این چه تاثیری میتواند در شخصیت و زندگی ما داشته باشد؟
قیام و نهضت امام حسین (ع) نهضتی نبوده که من بیایم بخوانم، سینه بزنم و یا هیئت درست کنم اما انتهای آن چارهای جز این نداریم. امروز که در برج 8 سال 1393 هستیم میبینیم که امام حسین (ع) هنوز هم در وسط میدان است حتی یزید، خولی، شمر، عبیدالله، عمر سعد و... هم هستند و فقط نام آنها فرق میکند، برای مثال امروز نمیتوانیم داعش را غیر از اشرار کربلا فرض کنیم اما باید ببینم که ما در کجای کار قرار داریم.
مثلاً من باید پیام امام حسین (ع) را توسط روضه به جوانها نشان بدهم. همه ما باید بدانیم وظیفه ما در راه نهضت امام حسین (ع) چیست؟ مثلاً اگر شخصی میخواهد بنویسد باید به اندازهای بنویسد و به اندازهای قلم او برش داشته باشد که بتواند نسل امروز را از نظر فکری به ایده امام حسین علیه السلام نزدیک کند. بنابراین او مانند کسی میشود که در صحرای کربلا حضور داشته است. هیئت داری که بلد نیست بخواند یا پرچمداری بکند اما یک عدهای را جمع میکند و برای هیئت خرج میکند و با این کار گویی به امام حسین (ع) کمک میکند.
همه ما هم میتوانیم در صحرای کربلا باشیم و هم میتوانیم نباشیم، همه افرادی که در صحرای کربلا بودند هم در آنجا بودند و هم نبودند. وقتی ابی عبدالله (ع) از مکه حرکت میکند شخصی به ایشان میگوید من تا وقتی در کنارت هستم که تو مقتدر باشی یعنی تا وقتی که تو در میدان ایستادگی بکنی و جنگ به نفع تو باشد من هم در کنارت میمانم اما اگر ببینم جنگ به ضرر تو است دیگر نمیمانم؛ این شخص تا زمانی که همه اصحاب امام حسین (ع) کشته شدند در کنارشان ماند و تقریباً وقتی دو ساعت به شهید شدن امام حسین (ع) باقی مانده بود به ایشان گفت که عهد من با تو این بود که تا وقتی شکست نخوردی بمانم، امام حسین (ع) گفت این شکست ظاهری است، فردا علم ما از این چاه بلند میشود پس بمان، من میروم پیش پیغمبر (ص)، او گفت من به پیغمبر (ص) کاری ندام در نهایت آن شخص نماند و رفت. فردای آن روز در کوچههای کوفه او را دیدند که داشت دستش را میجوید و خون از دندانهایش بیرون میآمد و میگفتای کاش یک ساعت دیگر با ابی عبدالله (ع) باقی میماندم تا میرفتم به آنجایی که او رفته است.
ما مداحان میگوییم که اگر مسببین واقعه کربلا محاکمه شوند اولین کسی که باید در کربلا مجرم شناخته شود «حر بن ریاحی» است که ابی عبدالله (ع) سه خواسته از او داشتند، که فرمودند: «یا بگذار بروم مدینه، یا راهم را باز کن به ایران بروم یا اینکه به یک کشور بیطرف مثل یونان بروم». حر این خواستهها را قبول نکرد، اما همین «حر» وقتی به در خانه ابی عبدالله (ع) میرود امام کاری برایش میکند که برای هیچ کس نکرد، بند را از دستش باز کرده و زیر بغلش را گرفت و به خیمهها برد تا به مردم بگوید: کهای مردم این کسی که پشت به من کرده بود امروز من خودم زیر بغلش را گرفتم. بنابراین حری که مجرم بوده استف امروز حضرت ولی عصر (عج) دست به سینهاش میگذارد. بنابراین ما باید بدانیم کجای کار امام حسین (ع) ایستادیم و باید بدانیم هرجای آنکه ایستادهایم به اندازه توان خود کار کنیم نه برای خود نمایی، تنها چیزی که در خانه امام حسین (ع) خریدار دارد اخلاص است چون خودش هم مخلصترین انسان روی زمین است.
توجه به این مسائل اثر گذاری خواندن و نفس یک مداح را به دنبال دارد؟ به نظر شما چه عواملی موجب ماندگاری یک مداح و تبدیل شدن او به پیرغلام امام حسین (ع) میشود اما یک مداح دیگر ماندگار نمیشود؟
هر هنرمندی اعم از خواننده و بازیگر یک دورهای دارد، اما برخیها مثل کمال الملک، سعدی و اوستا و... ماندگار میشوند، به نظر من هر کس ابتدا روی خود و نفساش بهتر کار کند و در این خانه مخلصتر باشد، ماندگاریش هم بیشتر و هم وجه مردمیاش بهتر میشود. ماندگاری علاوه بر اخلاص به یک چیز دیگر نیاز دارد و آن این است که ما باید برای زمان خودمان کار کنیم. اگر هر ده سال را یک نسل حساب کنیم از سال 50 تا به امروز 5 نسل میشود، بنابراین اگر خودمان را بشناسیم تا آخر عمرمان میتوانیم با همه نسلها زندگی کنیم، بعضیها برای یک یا دو نسل هستند، گاهی یک خواننده با یک آهنگ کار خودش را تمام میکند، یکی دیگر هم با یک آلبوم و شخص دیگری هم در تمام عمرش حضور دارد اما به نظر من در دستگاه امام حسین (ع) هرکس مخلصتر باشد ماندگارتر میشود.
حاج آقا آهی میفرمودند برخی از افراد بودند که یک یا حسین (ع) میگفتند مجلس به هم میریخت، شما از این دست افراد سراغ داشتید؟ چه میشود که یک انسان به این مرحله میرسد؟
ما بعضیها را در این حیطه قبول نداریم، ما افرادی را قبول داریم که ادبیات کلی ایران مثل حافظ، سعدی، فردوسی، کلیم کاشانی؛ بیدل؛ صائب و... را قبول داشته باشند، اما اینکه فقط از میو جام و... بخوانند را قبول ندارم. آنهایی که میگفتند یک یا حسین... مگر همه عاشورا یک یا حسین است؟ به نظرم نباید همه را با آن انطباق بدهیم، در ابتدا شما در مورد راه و هدف امام حسین پرسیدید، باید بگویم هدف امام حسین (ع) را نباید گم کنیم و بازیچه هم قرارش ندهیم. من شنیدهام که در دانشگاه رشته مداحی است اگر چنین رشتهای وجود دارد باید امثال ما آن را تدریس کند، من امیدوارم که حاج محسن طاهری استاد آن باشد ولی اگر نمره دهندهاش کسی باشد که متری که روی شعرش میگذارد پس و پیش باشد درست نیست.
در کشور ما در مورد این موضوع اغفال شده است اگر این اغفال عمدی بوده است که خدا میداند چه میشود و اگر سهوی بوده است که اغفال بدی بوده است. من میبینم که عدهای روبه روی مقام معظم رهبری میخوانند ولی من بدنم میلرزد چون آن شخصی که آنجا نشسته است را من میشناسم و میدانم ایشان چقدر از ادبیات و شعر اطلاعات دارند و میدانم زیر و روی ادبیات جدید و قدیم را ایشان میداند و متوجهام که اگر من شعری را اشتباه بخوانم ایشان زجر میکشد، نه تنها ایشان بلکه خیلیها زجر میکشند. همه مداحیها قابل قبول نیست و حداقل آنچه از رادیو و تلویزیون پخش میشود مورد قبول من نیست و من آن را نمیپسندم. بداقبالی هم اینجاست که وقتی میخواهند تسری بدهند میگویند مداحان اما شاید این 50 نفر که میگویند در همه ایران و جهان پخش نشده باشد، پس پخش شدهها است که مورد ایراد قرار میگیرد که ما نصف آن را و شاید همه آن را ما قبول نداشته باشم.
مداحی اصول دارد، مداح باید استاد داشته باشد نه اینکه هرکسی استاد باشد. آن اوایل که ما میخواستیم مداحی بخوانیم یا ببینیم به ما میگفتند که شعرهای مختلف را بخوان و آن استاد میفهمید که من میتوانم کدام کتاب را بخوانم، برای مثال میتوانم کلیم یا جودی را بخوانم، میتوانم صائب و برجرودی را بخوانم یا نظیری نیشابوری را بخوانم الان اینگونه نیست هم شعرها ضعیف شدهاند و هم خوانندهها و استاد هم ندارند. نسل نو درست است که شعر میگویند اما ادبیاتمان واقعاً ضعیف است و هرکس هم آمده و مداح شده است. برخی هم این کاره نیستند، در 400 سال اخیر از فرصت الدوله شیرازی که بالاترین عروضشناس در ایران بوده است بعد از وی غیر از ایشان بهتر نداریم، اما من در مورد مداحی ایشان را قبول ندارم ایشان واعظ و روحانی مکلا هستند.
برخی میگویند این حسن است که واعظ مداح هم باشد؟
همه واعظها مداح هستند اما همه مداحها واعظ نیستند و اصلاً دلیلی هم ندارد که واعظ باشند، واعظ برخی از مواقع مجبور است که روضه بخواند بعضی مواقع هم مجبور نیست اما مداح کارش روضه خوانی است که برای این روضه خوانی باید سه کار را بلد باشد اول اینکه ادبیات را تا حدی که بداند وزن و بحر شعر چیست را بلد باشد، دوم اینکه حداقل تاریخ اولیاء را خوانده باشد و تا حدی هم عربی بلد باشد که بتواند چند تا مقتل بخواند، هرکس این سه ویژگی را به علاوه استاد داشته باشد مداح است و هرکس هم ندارد به اشتباه میخواند.
بعضیها میگویند اگر آدم اخلاص داشته باشد نیاز نیست سرو صدا کند و فقط همان «یا حسین» حال مجلس را عوض میکند.
من این را قبول ندارم، این شدنی نیست که به هرمجلسی که برویم یک «یا حسین» بگوییم و تمام شود. یک چیزهایی را به اشتباه به نسل شما رساندهاند، من با شیخ رضا، شیخ محمود و با بزرگان روضه خوانی، روضه خواندهام اینگونه نبوده است که با یک کلمه همیشه بتوان مجلس را گرم کرد بله گاهی این اتفاق میافتد اما برای همیشه کافی نیست. این را بگوییم مداح جوان راه را گم میکند و میرود دنبال همان یک کلمه و از استاد هم غافل میشود. صدهزار رکعت هم نماز بخوانید باید شعر بلد شوید و باید درس بخوانید. یک طلبه اگر هرشب نماز بخواند عربی بلد نمیشود، بنابراین باید درس خواند و سواد یاد گرفت. من از پامنبریها میپرسم که درس میخوانید و به آنها میگویم حرام است که جوانان درس نخوانند. اوایل انقلاب ما داد میزدیم که بروید دانشگاه چون همه منافقان و تودهایها به دانشگاه میروند و آخر دکتر و برای خود کارهای میشوند امروز هم من داد میزنم به عنوان یک مداح و میگویم هرکس در این دانشگاهها جا بگیرد و درس نخواند بزگترین گناه را در حق این کشور، شهدا و بودجه کشور میکند. من اگر یک دکتر پای منبرم بنشیند بهتر از یک بیسواد برایش میخوانم، اگر من بیسواد برای یک عده بیسواد بخوانم نتیجه یک جامعه بیسواد میشود.
استادان شما چه چیزهایی را به شما یاد میدادند؟
استادان ما فقط خوانندگی را به ما یاد دادهاند. این ادب را نه در مدرسه و نه در دانشگاه به آدم یاد میدهند بلکه باید در خانواده به انسان آموزش داده شود. البته یک چیزهای کلی را به ما میگفتند مثلاً میگفتند که حق نداریم بعد از بزرگترمان بخوانیم. در زورخانه به ترتیب کسوت میچرخند ما هم حق نداریم روی دست بزگتر یا بعد از بزگتر بخوانیم. یا به ما میگفتند شعر حفظ کن، رو دست کسی نخوان، اینجا نباید بخوانی و این هیئت نخوانید اما بقیه چیزها را باید خودمان یاد میگرفتیم. ادب این نیست که موذی بازی در بیاوریم، ادب ظاهر آراستن و کله پایین انداختن نیست بلکه ادب این است که با مردم روراست باشیم، ادب حرف درست و راست زدن است. در این کشور خیلیها در ظاهر مؤدب هستند اما در واقع بیادب هستند.یک مسائلی در قدیم وجود داشته است که آن را به امروز تسری میدهند و همین تسری دادن به امروز هم برای گوینده و هم برای پخش کننده مشکل ساز میشود. ما قبل از انقلاب انجمن حجتیه داشتیم که خیلی از آنها امروز ماندهاند که خیلیهایشان اعتقادات عجیبی داشته و دارند و تقریباً میتوان گفت داعش فکری هستند. داعش فکری این است که میگویند باید آنقدر بدی کرد تا زمینه برای ورود امام زمان (عج) فراهم شود، آن زمان هم همین را میگفتند یعنی اعتقاد داشتند حکومت اسلامی جلوی گناه را نباید بگیرد البته تعدادی از آنها این اعتقاد را داشتند.
از خاطرات خود در زمینه مداحی برای ما تعریف کنید؟
ما در عید سال 1357 با یک عدهای برای رفتن از راه زمینی به سوی مکه همسفر شدیم. اکثرا آنهایی بودند که سرشان درد میکرد چون این طرف بوهایی از انقلاب میآمد و کشتار تبریز شده بود، خبرها در این طرف قفل بود و بیشتر آنطرف خبرها بود و تقریباً مرکز خبرها سوریه بود از جمله کسانی که من در آن سفر دیدم «اکبر آقای ترک» و «حاج فیروز تبریزی»، «حاج محمودزاده مشهدی»، «حاج غلامحسین صلواتی»، «سرهنگ سرافروز» از هیئت دیوانگان و آقای «کرومیان» بودند. من در مدینه با شخصی به نام عبدالله آشنا شدم که شوهر خواهرش رئیس استخبارات مدینه بود که میگفت من پاکستانی هستم و در آنجا درس میخوانم اما فارسی حرف میزد، من در آنجا کتاب نهج البلاغه به علاوه چند کتاب از شریعتی را به وی دادم و او هم در مقابل یک کتاب در مورد وهابیت به من داد، فردای آنروز به من گفت که بگذار این کتاب پیش من باشد اما آن را نزد خودت نگه دار چون شوهر خواهرم در اینجا شخص مهمی است. بقیع در آن زمان مثل الان نبود و یک در گاراژی چوبی داشت و دیوارهایش هم گلی بود و روی آن شعارهای مرگ بر شاه هم نوشته شده بود، من به او گفتم یک شرط دارد و آن این است که وقتی همه را از بقیع بیرون میکنند ما یک ساعت در آنجا بمانیم او هم قبول کرد، یک نامهای هم به ما داد البته تشکیلات امروزی هم نبود و تنها یک دربان داشت. کاغذ را به دربان دادیم و داخل شدیم به من گفتند میخواهید چه کار کنید.
من هم گفتم میخواهم بروم کنار قبر امام حسن مجتبی (ع) و امام زین العابدین (ع)، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و زیارتشان کنم. من در آنجا چیزی را از امام مجتبی (ع) خواستم چون احساس میکردم وقتی میخوانم خیلی باید تلاش کنم تا مردم گریه کنند. من خاکهای قبر امام را روی صورتم ریختم و گفتم میخواهم نتیجه آن را صبح ببینم و دو ساعت و نیم زیارت عجیبی خواندم. صبح در آنجا خواندیم چون آنموقع خواندن دربقیع آزاد بود «غلامعلی رجبی، پدر و برادرانش» هم بودند؛ من در آنجا احساس کردم که خواندنم فرق کرده بود. همانطور که نشسته بودیم و آقای ذوالفقاری میخواندند آخرین پادشاه افغانستان، داوود خان آمد از میان مجلس ما رد شد و مجلس ما را دو تکه کردند، حسن ذوالفقاری هم در آن حال گفت الهی به حق امام حسن مجتبی نمانی و سرنگون شوی که درست ده روز بعد سرنگون شد.
آن زمان مانعی برای رفتن سر قبور مطهر در بقیع نبود؟
نه نبود، ما حتی مینشستیم روی خاکها و میخواندیم.
شما بعد از آقای ذوالفقاری روضه میخواندید؟ خاطراتی هم از آن دوران دارید؟
بله ما شبها دور هم جمع میشدیم. در سال 66 در جریان کشتار حجاج نیز ما بودیم. چون مدینه مثل الان نبود یک کوچه قدیمی بود. البته در سال 57 کوچه بنی هاشم بود و در سال 64 دیگر نبود. در سال 66 «اصغر زنجانی، علی انسانی، از کاشان آقای اخباری، از اصفهان آقای اصغر شیشه بر» بودند همه آقایان به نوبت با بلندگو پشت بقیع میخواندند. آن سال ما چند تا کار کردیم که همه پلیسهای مدینه به بقیع آمدند البته میخواستیم اینگونه بشود چون با ما لج کرده بودند؛ ما هم پیش بینی میکردیم مسائل مکه پیش بیاید چون در آن زمان در مدینه سخت گیری میکردند و اصلاً از بدو ورود ما از فرودگاه جده به همه زوار گیر میدادند و معلوم بود میخواستند توطئه کنند و ما هم هرچه توانستیم در آنجا روضه خواندیم.
یک مسئلهای که میخواهم بگویم این است که دو سه جا در مدینه است که آن را خراب کردند که یکی از آنها مسجد حضرت زهرا سلام الله علیها است و از همه مهمتر نیز بیت الاحزان حضرت زهرا سلام الله علیها است که تا سال 66 هم بیت الاحزان بود و ما در سال 57 در آنجا روضه خواندیم که عکسهای آن نیز وجود دارد. ما دنبال این نبودیم که بخوانیم بلکه دنبال این بودیم که از چه راههایی میتوانیم به جریان انقلاب کمک کنیم البته درآن زمان تبریز آشفته بود.
در برگشتمان
به سوریه رفتیم شخصی به نام حاج اصغر تهرانی، آقای بلند قامتی را که به حرم آمده بود
به من نشان داد و گفت که ایشان امام موسی صدر هستند و چمران را هم به من نشان داد و
گفت اینها فراریهای ایران هستند و من به حاج اصغر گفتم امام موسی صدر چه کسی است
و گفتند که رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان است، حاج اصغر درس خوانده مدرسه حجتیه بود
و البته امام موسی صدر را میشناخت من به وی گفتم من را هم میتوانید ببرید و به این
ترتیب سه تا ماشین شورلت گرفتیم و دنبال امام موسی صدر رفتیم نزدیک مرز ایشان وقتی
گفت این سه ماشین با من هستند هیچ کس گذرنامه ما را نگاه نکرد، وقتی به بیروت رفتیم
ایشان پیاده شد خیلی هم انسان عجیبی بود ما گفتیم میخواهیم پیش چمران برویم با امام
موسی خداحافظی کردیم هتلی در لبنان گرفتند و گفتند که صبح به دیدن چمران بروید ما فردا
بعد از ظهر پیش آقای چمران رفتیم، رفتن ما به آنجا مصادف با این شده بود که سه روز
قبلش مرحوم سید احمد خمینی به آنجا رفته بود. چهار روز با چمران بودیم و مرزهای اسرائیل
و لبنان و جاهای دیگری را به ما نشان دادند، از آنجا من به اسرائیل و زیارت مسجد الاقصی
رفتم، پس از آن به مصر رفته و به لبنان بازگشتیم و از سوریه هم به ایران بازگشتیم
منبع: تسنیم.
خداوند ایشونو برامون حفظ کنند
همه چیز خوب بود فقط خط آخر کشور اسرائیل زیاد جالب نبود !!!