عقیق: به مناسبت اربعین شهادت شهادت ابا عبدالله الحسین(ع) استاد «علی معلمدامغانی» شعری سروده است که در ادامه میآید؛دعوت یا دعوی کربلاعشق را غیر عشق راوی نیستکربلا دعوت است، دعوی نیستیار وقتی فضول باید شدیا ظلوم و جهول باید شدهم جهولیم هم ظلوم اماشمع، شمع است و موم ، موم امالابد از سوز و دمع میگویمقصه موم و شمع میگویمتا چه بود است داغ و دل ز نخستکه فلک هاست داغْ دل بدرستیار شطری زیار میگویمشرح مهر نگار میگویمیار یارست و یارسان در عرشقهر و غوغای فارسان در فرشیار زی یارسان نیارم شدخسته زی فارسان نخواهم شدیارسان مات نرد بیغارندسیر سوداست گرم بازارندگاهی از خاج و دار میگویندگاهی از ساج نار میگویندیار یاران یارسان دورندخیره در نور ساج شب کورندروز کوران ره بسی دورندروز شبْ کور هرکه معذورندما چه دانیم روز و شب کوریشجر است آنک و تو در طوریبر سر طور در حضور درختفارغت دیدهام نگیری سختیار من یارسان سلامٌ علیکدر طُوائید اِخْلَعُ النَعْلِیْکیار در ساج کس نمیبیندکز شجر حاج گُل نمیچیندطور یا نور دیدة بیناَرد از نور صَرفه سیناگرنه حوریب حامل طور استحمل فاران حرای مسطور استاندکی مانده غیبت و غیبتنوبتی عرضه میکند هیبتنه که نوبت به نام کس بزنندسنگ بر شاخ دسترس بزنندیار هرگز چنین نخواهد شدیارسان یاربین نخواهد شدکار گیتی که هفت در هفت استیار من جمله بر قلم رفته استبا قلم نقش لوح محفوظ استتا نگویی که نور ملفوظ استنور معنی است مِهر و ماهی هستیار ما یوسف است و چاهی هستتا برآید زچاه یوسف چاهدر دو یوسف نگر مشو گمراهنه چو ماه است یوسف اندر چاهمهرِ فرداست مهربان برگاهلیک امروز در گذر زین هفتتا که زان هفت در گذارم تفتیار از مهر مهربان یادآرگوسفند و گُوْ و شبان یادآرگَوْ و گاوی و غار تاریکیصبح و شامی به رمز باریکیگاو را گَوْ به دشنه قربان کردکوی و کَرپَن چه میکنند آن کردکوی و کَرپَن دو مهری دورندبقره ماده و نران ثورندگاو ورزاست نزد ما ای یارای به پندار و کرده خود عیَارگاو و گوساله پِنگِلی برخوانبا پنیره تلی سه وقت بُقانثور و ورزا نرند و گُوْ مادهگَوْسِفَند است نذر سجادهگوسفند و شبان اگر زندهزنده میراست خود برازندهزنده میراست گر کیومرث استهمچو گیتی که از در حرث استکشتکاریم کار کارستانیارسان کیست یارِ یارستانیار در زمره الف لام آیوقت یاریست کام و ناکام آیخانهها را خراب باید کردخانه بر روی آب باید کردملکوت است و این جهان ملک استهرکه مملوک نوح در فلک استچندگاهی بر آب باید شدتندرستی خراب باید شددر خرابی بقای آبادی استبندگی خود بنای آزادی استیار بسیار میشود این گفتکه خود از یارسان خزر آشفتتا محیط از خلیج آشوبدخواب این خلق گیج آشوبدباید اول به یار شد یکبارکه به یک برق بشکفد رگباررعدی آید که خلق را رعدهنگذارد ز قائم و قعدهکه حساب از حصار برگیرندو قصص از قصار برگیرندکه بر این جاده آنچه مقصود استغیر مقصد نبوده و بوده استیار یک فُرجه سوی یونان گیرسوی نیکان و سوی دونان گیرزی اُلمپ بلند شو زآتنمردم قهرمان نگر فاتنجوش مرد و نَمَرد اگر در پارتدِوَ و آدمی است در اسپارتدِوَ و آدمی دئوس شوندبر اُلمپ عجم زئوس شوندظلمت هادس و فروغ زئوسضد و نِدَّند نطفه کرنوسچون اهورا و همچو اهریمنیَسنة آریایی و ارمنهمچو افسانه کبوتر و بازهرچه مرغ و پرنده در پروازمجمع الطیر و منطق مرغانتا که بَق از وزغ کنی فرقانواکه از وُک وزغ وق است ای یارخلق نمرود یا بَق است ای یاروین دو در عرض هم مبالغهاندبد و رد هر دو لفظ بالغهاندبد و رد نیست روز و شب باریتا به آسان دو ضد نپنداریمَکمَن و رهزن از پی غاراتقاف قاز و اُلمپ و آراراتبه صفت قاف را اُلمپ انگارتا فسانه عیان کند اسراروهم هندوست در لیاهیمایا به چین تائوی فُجی یاماحق و افسانه را شکوه نبودگر گذرگاهشان به کوه نبودکوه اگر مشرقی اگر غربیخود سلامی، حرامی و حربیهمه در وی چو گوهر اندر کانکان و ما کان متاع این دکاناز سراندیب و خواجه تافارانباز حوریب تا حرا یارانیار ای یار گر بود یاراتآلپ است و اُلمپ و آراراتزاگرس وآگری به یال و به بُرزسر هندوکش و بُن البرزجمله گر قصه است و اسطورهغله و میوه است از این کورهوین دو را اهل قریة کژدمغم و شادی اگر نه شادی و غمهم به جان می خرند محض نیازهم زجان میخورند از در آزلیک اساطیر تا قصص ای یارتای فصل است در میان بگذارتا به گاهی فراخ در جاییلابد از کیِّسی و رعناییسر کنم آنچه در زمان بایستوز در وقت با مکان شایستکاین دو در نزد رفتگان کانندنزد ما درهم اند و زمکانندشفع و وتریست در میان باریکروز این معنی و شب تاریکروز و شب شفع و وتر بارزه اندمهر و کین ریشة مبارزه اندمهر اگر نیست مهر و گر کینهچیست سودای آب و آیینهو مِنَ المَاء کُلُّ و شَیء حَیعالمی زنده مرده گیر از ویشاهدند و شهید زندة دوستکه نمرده است هرکه کشته اوستکه اگر میکشد به تیر و به تیغخود نشاید به داغ کشته دریغاینچنین است شفع و وتر اینجارود ریکا و دُت بود کیجاغور در علت العلل صعب استکه کمِ ثلث و رُبع از این کعب استاز اماء بگذریم در عقربمشرق ماست روز و شب مغرببامدادان وُلوجشان بنگرشامگاهان خروجشان بنگراین دو خود در زمان یکی است تو راتجربت کن اگر شکی است تو رازین دو پیوسته جز یکی حاضرنیست در پیش منظر ناظرتو اگر روز کرده ای شب نیستسرد و کند است نبض اگر تب نیستاین دو را یک شمار در هستیکه از آن یک به جهل خود رستیاین دو را گیر مبدا لولاککه بدانی حقیقت لولاکگفت در حق احمد مختارکه تویی واحدیت اظهاربه تو و از تو سر شد این آهنگکه تویی در زمانه سر آهنگآنکه بر بام عرش آدم بودشام بر خام فرش خاتم بودبامدادان صلای مکتب دادانس و جان را ردا و مذهب داددر مقامی که لی معلی بودعشق آموزگار اسماء بوداولین محنه اولین کنکورفاش شد لَیْسَتِ الظُّلَم کَالنُّورگرنه شیطان رفوزه شد آن روزنیست آدم در امتحان فیروزحالی این هر دو را صفت انگارتا بدانی حدیث گنج از مارشیطنت آدمیت و آدمچیست گیتی تفاضل این کمآدمی ماند ما بواقع ماممتحن ما مواقع این دنیاچند نوبت نگر که اِقْرَا گفتوآدمی گوهر مروت سفتقْل یا آدم فرشته بود و خدااِقْرَا بِاسمَ به مکه بود و حرااِقْرَا بِاسمَ قرآن و عترت شدبحث و درس کلاس فطرت شدبالغی گر برو به دانشگاهشایقی گر برو به دانشگاهشو کتابت نُبی ولی استادلیک مَدْرَس نکوست در فُستادمُسلِما تالی جُهود مباشپیرو خالی یهود مباشمیر مکتب خدایگان برجاستپیر و تحصیل رایگان برجاستدرسمان لا اله الا اللهشیخمان مصطفا رسول اللهتا رُوات حدیت برجاینداز محمد حدیث فرمایندبشنو اول حدیث، قرآن استوانگهی فرض فقه و برهان استگرچه اصل است خود حلال و حراممَرَّ بِاللَغو باش و مَر کرامحد مباح است محسن و مکروههمچو سگ کَن که می شود یبروحفرض مکروه و مستحب فرض استکه سماوات بر سر ارض استحالیا سوی کربلا کن رویشو به فُسطاط خواهرا گیسویبر هر آنچه است رفتنی مگشاما و زین گونه گفتی حاشاخواهرا کربلا بسی کهن استوآدمی درنگر که ممتحن استنه در اینجا که در بهشت عَدنمبحثی رفت در قبیح و حَسنما به وجه قبیح سر کردیملاجرم بحث را دگر کردیمسعد ما نحس شد به همت ماسلب شد آز و ناز و نعمت ماپدر اول به هند شد تبعیدمادر از شهر جده شد به صعیدمار و ابلیس در ری و سمنانآن مَر این را خَصیم و این را آندار، دار البلا شد از اولخود جهان کربلا شد از اولکربلا دعوت است دعوی نیستعشق را غیر عشق راوی نیستلیک تا قصة زمان شنویشاید افسانة مکان شنویمنبع:فارس211008