تقريظ رهبر انقلاب بر كتاب «پنجرههاي تشنه» در كربلا رونمايي ميشودتقريظ رهبر معظم انقلاب بر كتاب «پنجرههاي تشنه» همزمان با ايام اربعين حسيني در كربلاي معلي رونمايي ميشود.
عقیق: مراسم رونمايي از تقريظ رهبر انقلاب بر كتاب «پنجرههاي تشنه» كه شامل سفرنامه مهدي قزلي از انتقال ضريح مطهر امام حسين (ع) است در كربلاي معلي رونمايي ميشود. بر اساس اين گزارش، مراسم رونمايي از اين اثر روز سهشنبه ۱۸ آذر ماه با حضور جمعي از مسئولان ايراني و عراقي برگزار خواهد شد. اين مراسم به صورت زنده توسط يكي از شبكههاي تلويزيوني پخش ميشود. قزلي پيش از اين درباره اين تقريظ گفته بود، امسال هم مثل سه چهار سال اخير براي نوشتن گزارش حاشيه ديدار شاعران با رهبري به بيت رفته بودم. وقتي كه حضرت آقا براي صرف افطار به داخل ميرفتند صدايم كردند: «سلام آقاي قزلي» و بعد تبسمي فرمودند. من هم خودم را معرفي كردم. در ادامه فرمودند: «كتابتان را خواندم. الحمد الله خيلي كتاب خوبي بود» و رفتند در جاي خودشان و افطار ميل كردند. من هم نشسته بودم و مثل هميشه حواسم بود كه چه كساني ميآيند و ميروند كه در گزارشم بيايد. مدتي كه گذشت ديدم حضرت آقا اشاره كردند كه خدمتشان بروم. دور و اطرافم را نگاه كردم. ديدم نه، منظورشان با من است. خدمتشان رفتم. فرمودند: شما ترك هستيد يا فارس؟ گفتم: حاج آقا ما تُرك هستيم و از اسممان هم مشخص است، قزلي يعني طلايي. در ادامه آقا گپي زدند درباره كتاب كه خوابي كه آن خانم ديده بود خيلي خوب شده يا سوال پرسيدند كه چرا هيات امنا در مقدمه فلان جمله را آورده… كه برايم معلوم شد ايشان همه كتاب را و با دقت خوانده اند. به نكاتشان جواب دادم و براي اينكه حرفي هم زده باشم پرسيدم: آقا چيزي هم در كتاب نوشتيد؟ فرمودند بله اتفاقا نوشتهام. گفتم اگر ميشود من هم متنتان را داشته باشم. قبول كردند، اطرافشان را نگاه كردند اما كسي نبود كه بگويند اين كار را انجام بدهد. اين گذشت تا چند روز قبل كه فرصت شد در بيمارستان و براي نوشتن گزارشي از عيادت هنرمندان از ايشان دوباره خدمتشان برسم. من به دليل اينكه از موضع گزارشگري آنجا بودم، كنار فيلمبردارها ايستاده بودم. وقتي داشتم ميرفتم آقا صدايم زد: آقاي قزلي بيا اينجا ببينمت. رفتم نزديك و سلامي كردم و به ايشان گفتم كه از ديدن لبخند بر لبشان خوشحالم. ايشان هم بيمقدمه دوباره فرمودند: چهار خطي در كتاب شما نوشتهام. ** در بخشي از اين كتاب آمده است: رسيديم به روستاي نهر ميان. مردم يا حسينگويان ميدويدند سمت ضريح، انگار كه بخواهند تريلي را فتح كنند. چند دقيقه ايستاديم و موقعي كه تريلي داشت حركت ميكرد، به مردم ميگفتيم لبه حفاظ را ول كنند كه يك وقت زمين نخورند. پسر جواني سماجت ميكرد. گفتم: پسرجان ول كن الان زمين ميخوري. پسر كه فهميد دير يا زود بايد تريلي را رها كند به من گفت: ببين من فرشادم، من را به اسم دعا كن كربلا. بعد تريلي را ول كرد. داشتيم دور ميشديم كه داد زد: فرشاد… يادت نره. همانجا نشست به گريه كردن و كف دستش را كوبيد زمين. دور ميشديم و فرشاد نشسته بود كنار جاده. من هم نشستم پشت تريلي به گريه. حاضر بودم همه چيزم را بدهم جايم را با فرشاد عوض كنم. گفتني است، چندي پيش در آستانه عاشورا و تاسوعاي حسيني نسخه الكترونيك اين اثر نيز روانه بازار شد.