«شما کسانی هستید که اهل خدعه و نیرنگ هستید، فریبکار هستید، گریه میکنید؟! فلا رقأت الدمعه، ولا هدات الرنه، هیچ موقع گریه های شما آرام نگیرد و از بین نرود و پیوسته باشد، گریه میکنید برای دلسوزی ما! ...
عقیق:از این پس برای خود و بدبختی خود زیاد گریه خواهید کرد.» گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمین شاه آبادی در ارتباط با خطبه حضرت زینب(س)- که بخشی از آن ذکر شد- را بخوانید. در آغاز سخن و برای ورود به موضوع، لطفاً در ارتباط با کلیت قیام عاشورا و حوادث پس از آن اگر نکتهای هست، بفرمایید. ابتدا توجه داشته باشید که به طور طبیعی حوادثی که برای انسانها رخ میدهد، روی رفتار و گفتار انسان اثر میگذارد، انسانهای طبیعی این طور هستند، اما گاهی انسان میبیند که بعضی از شخصیتها ورای حوادث هستند. اگر بخواهم مثال خیلی جزیی بزنم، مثل این است که شما وقتی از نزدیک منظره ای را میبینید، ممکن است یک درخت را بیشتر نبینید، اما اگر از جایگاهی که هستید، دویست متر به عقب بروید، آنگاه چشم اندازی را میبینید که آن وقت متوجه میشوید اینجا جنگل یا دشت است. حوادث هم این گونه هستند، گاهی اوقات اتفاقاتی که برای انسان میافتد، تمام وجود انسان را در بر میگیرد، یعنی انسان خودش را در آن حادثه بسیار نزدیک و هم وزن و هم اندازه خودش میبیند و وقتی بزرگ میشود و فاصله میگیرد، میبیند آن ریگ کوچکی است که در رودخانه حرکت کرده و از جایی به جای دیگر رفته است. پس انسان هم حرکت آن را میشناسد، هم منتهی الیه آن را میشناسد. از شخصیتهای واقعه کربلا، زینب کبری(س) و علی بن حسین امام سجاد(ع) چنین موقعیتی در آنها دیده میشود. این حوادث نتوانسته آنها را متزلزل و مضطرب کند؛ به طوری که توانستند در زمانها و مکانهای مختلف ، تصمیم درست بگیرند. این موضوع را میشود از صحبتهای آنها فهمید، زینب(س)، یزید را به طورمستقیم مخاطب قرار میدهد و این آیه را تلاوت میکند: «ثُمَّ کانَ عَقِبَه الَّذِینَ أَسئُوا السوأَى أَن کذَّبُوا بآیَتِ ا... وَ کانُوا بهَا یَستَهْزِءُونَ؛ یعنی یزید را مصداق این آیه میشناسد، یعنی تو از جمله کسانی هستی که دست از کار بد خود بر نمی دارند، اینها منجر شده که در پایان تکذیب میکنند نشانه های خدا را». خوب این نشانه های خدا برای یزید بسیار ذکر شده است. میخواهد نشان دهد که آن حس پیروزی که یزید دارد، پیروزی واقعی نیست و تعبیرشان این است «أظننت یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السماء فأصبحنا نساق کما تساق الأسراء إن بنا هوانا علیه و بک علیه کرامه، ای یزید! خیال میکنی در این دنیای کوچک ما را اسیر کردی و در شهرها از این منطقه به آن منطقه گسیل داده ای، آیا این سبب خواهد شد ما در چشم خدا کوچک شمرده شویم و تو بزرگ دیده شوی؟» به طور طبیعی یک زن باید چنین موقعیتی مقهور شود، سرهای بریده بستگانش دور او هستند، یک مرد فقط حامی اوست که او هم بیمار است و در میان زنجیرها پیچیده شده است، اما حضرت زینب(س) مقهور چنین شرایطی نمی شود و بر همه اوضاع مسلط است. ویژگی خطبه حضرت زینب(س) و تفاوت آن را با خطبه امام سجاد(ع) بیان کنید. خطبه حضرت زینب(س) در کوفه کاملاً متفاوت است، اولاً اصلاً صحبت از اینکه من و حسین، برادر و خواهر هستیم، نمی کند، آیا این بدین معناست که خودش را جدا میداند؟ دوم اینکه بیان حضرت اصلاً بیان مصیبت نیست، یعنی شروع صحبت به مصیبت نیست. سید محسن جبل عاملی در کتاب المجالس الفاخره تعبیر میکنند که پیرمردی در شهر کوفه در بازار مشغول نجاری بود، وقتی حضرت شروع به صحبت میکند، آن چنان صدای حضرت رسا بود که وقتی پیرمرد صدای حضرت را شنید، میگوید، صدای علی میآید. در تعبیر دیگر میگوید، حضرت زینب(س) وقتی شروع به صحبت میکند، همین که میخواهد بگوید بسم ا... الرحمن الرحیم، همه مردم شروع به گریه میکنند، در تاریخ نقل میکنند، چون یاد آور صدای علی بود. همه مردم زینب(س) را میشناختند و چنین بود جایگاه حضرت زینب(س). راوی میگوید، وقتی زینب (س) سخن را آغاز کرد، نفسها در سینه ها حبس شد و زنگ شترها از صدا ایستاد، فعندها اندفعت بخطابها، شروع به سخنرانی کرد، مع طمأنینه نفس، با یک آرامش درونی، گویی شنونده این آرامش را نیز میشنیده، دیدند که هم آرامش دارد و هم ثبات قدم؛ اضطراب در او نیست و با وجود مأموران واهمه ای از هیچ کس ندارد. حضرت زینب(س) در خطابه خود به مردم کوفه، هویت آنان را چگونه توصیف میکند؟ وقتی حضرت شروع به صحبت میکند، اول با درود بر خدا و پیغمبر، اما از پیامبر(ص) به عنوان رسول خدا اسم نمی برد، میفرمایند والصلاه علی ابی. پیامبر، به عنوان پدر، به عنوان میراث بر، بعد میفرماید، اما بعد اهل الکوفه، شروع به معرفی اهل کوفه میکند، «یا أهل الختل والغدر»، میگویند، شما کسانی هستید که اهل خدعه و نیرنگ هستید، فریبکار هستید، «أتبکون»، گریه میکنید؟! «فلا رقأت الدمعه، ولا هدات الرنه»، هیچ موقع گریه های شما آرام نگیرد و از بین نرود و پیوسته باشد، بعد میفرماید، شما مانند کسانی هستند که قرآن میفرماید «انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثاً، تتخذون أیمانکم دخلا بینکم»، شما مانند آن زنی نباشید که چون مردم او را دیوانه میپندارند، پشمها را رشته میکند و رشته ها را میبافد و بعد آنها را با چنگ از هم میدرد». بعد نشانه ای که قرآن برای این جماعت میشمارد، عجیب است «تتخذون أیمانکم دخلا بینکم» شما به خدا قسم میخورید، اما قسمهای خود را وسیله ای قرار دادید تا در دل دیگری نفوذ کند و دیگری را فریب دهد. پس ببینید تفاوت صحبتهای حضرت را با یزید و با مردم. به یزید میگوید، تو دین نداری، تو ایمان نداری، تو قبول نداری، اما اینجا قبول میکند که اینها مسلمان بودند، اینها ایمان داشتند، قبول میکند که اینها از اسلام دفاع کردند، اما الان همه چیز واِژگون شده، یک موقع اینها پشمها را رشته کردند، و رشته ها را بافتند، و با این اسلام گسترش پیدا کرد، جامعه اسلامی شکل گرفت، اما امروز همه چیز از هم گسیخته میشود ، برای همین میفرماید: «انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثاً، تتخذون أیمانکم دخلا بینکم». بعد وقتی حضرت آن صفت اصلی را میشمارند که جلوه بیرونی و صفتی است که همه میبیند و میشمارند عواملی را که دست به دست هم دادند و شما امت فریبکار شدید، «الا وهل فیکم الا الصلف والنطف، والعجب والکذب والشنف، وملق الاماء، وغمز الأعداء»؛ هفت صفت را میشمارد که در میان شما صلف وجود دارد، یعنی مداحی بیجا، فرومایگانی هستند بی ارزش و بی مقدار، و شما آنها را مدح میکنید، و النطف، یعنی تهمت ناروا و در مقابل این کسانی که شما مدح آنها را میکنید و ارزش ندارند، عده ای محترم و بزرگ هستند که در گوشه قرار گرفته اند، و چون اینها بی پناه شده اند، و شما قصد نزدیکی به آنها را دارید، به اینها تهمت ناروا میزنید. والعجب والکذب والشنف، از آن طرف وقتی به خودتان نگاه میکنید، در درون خودتان چیزی وجود ندارد، ولی خود را بزرگ میبینید و تصور میکنید نزد خدا چنین و چنان هستید، چون گمان میکنید یک موقعی در یک جنگی شرکت کردید، و منطقه ای به دست شما فتح شده و شما دچار عجب شده اید و دروغ میگویید، دروغی که کلید همه بدیها و شرارت در میان شما رواج دارد، «الا و هل فیکم الا الکذب»، یعنی غیر از دروغ و عجب در میان شما نیست، و الشرف، یعنی بغض و کینه نابجا، که این در روز عاشورا هم دیده میشود که سید الشهدا(ع) هم میفرماید که آیا من حرامی را حلال کردم یا حلالی را حرام کردم، چه شده که شما خون من را حلال شمردید؟ که میگویند «بغضا لابیک»، به خاطر بغضی که از پدرت داریم.... و در ادامه میفرماید: «وملق الاماء، وغمز الأعداء»؛ شما از آن طرف از کنیزکان و غلامان و فرومایگان تملق میکنید و با دشمنان خودتان خوش و بش میکنید، گوشه چشمی هم با دشمنان خود دارید. مجموع آنها و برآورد همه این صفتها در دیدگاه حضرت زینب(س) شده نیرنگ و فریبکاری. از نمونه ای از عجایب این روایات بگویم، شخصی به اسم عمر بن ابی مقدام، میگوید: خدمت امام صادق(ع) رسیدم، اولین کلمه ای که در اولین برخورد خودم با حضرت داشتم، فرموند، «تعلم الصدق قبل الحدیث»، یعنی قبل از اینکه صحبت کردن را بیاموزی، درستی و صداقت را یاد بگیر. یعنی اگر تا آخر عمر مجبور نشدی، هیچ حرفی نزن، مگر اینکه صادقانه حرف بزنی. به هر حال اینجا با این خطبه، هیچ نشانه ای از مصیبت زدگی و اسارت در آن نیست، هیچ نشانه ای از اقلیت واقع شدن حضرت دیده نمی شود، یعنی نشاندهنده این است که یک شخصیتی به یک جامعه ای وارد شده و دارد حوادث را ریشه یابی میکند و دلایل را میشمارد. و بعد از این حضرت وارد موقعیت خاص خود میشود، «و تبکون وتنتحبون، ای وا... فابکوا کثیراً، واضحکوا قلیلاً»، آیا گریه میکنید، بله از این به بعد زیاد گریه خواهید کرد و ناله خواهید کرد، گریه میکنید برای دلسوزی ما، نه! برای خود گریه خواهید کرد و بر بدختی خود گریه خواهید کرد.