روزگار زندگى امام سجّاد(ع) به ويژه اندكى پس از واقعه عاشورا را عصر قيام ها و انقلاب ها نامگذارى كرد.
عقیق پس از شهادت امام حسين(ع)، مدينة الرسول به قيام برخاست و عامل يزيد بن معاويه را در مدینه از حكومت بر كنار كرد. در مكّه عبداللَّه بن زبير قيام كرد و خواهان خلافت شد. در كوفه، قيامى به رهبرى سليمان بن صرد و سپس به رهبرى مختار صورت پذيرفت. بدين سان، وقوع قيام ها و انقلاب ها، ويژگى حيات سياسى حاكم بر كشور اسلامى و شيوه و روش شاخص آن در رويارويى با طغيان و تباهى به شمار مى آمد. از اين رو مىتوان روزگار زندگى امام سجّاد(ع) به ويژه اندكى پس از واقعه عاشورا را عصر قيام ها و انقلاب ها نامگذارى كرد. انقلاب قرآنی کدام است؟ انقلاب به خودى خود، هدفى مقدّس نيست، بلكه هدف مقدّس، همين ارزش هاى والايى است كه موجبات انقلاب ها را فراهم مىآورد. و گرنه زيان اين انقلاب ها فراتر و بزرگ تر از سود آن خواهد بود. آيا مگر انقلاب فى نفسه، طغيان عليه نظام حاكم و آشفته ساختن فضاى امنيّت و ايجاد اضطراب و خونريزى نيست؟. البته! بنابراين انقلاب، وضعيتى استثنائى است كه عقلا آن را نمى پسندند امّا همين انقلاب شرعيت و قداست خود را از همان اهداف والايى كه قصد رسيدن و تحقّق بخشيدن به آنها را دارد، كسب مى كند. انقلاب به معنى كلّى خود، مردم را از تاريكي هاى جمود و نادانى و ستم به روشنايىِ حركت، عقل و عدالت هدايت مىكند که ويژگى و شاخصه زندگى پيامبران و امامان و بندگان نيك خداوند گشته است. از آنجا كه انقلاب زنگار غفلت و بى تفاوتى را از دل مىزدايد و ابرهاى درهم و تاريك ستم و تجاوز را از تشكيلات انقلابيون دور و پراكنده مىسازد، و كابوس طغيان و تباهى را از جامعه ريشه كن مىكند، مسئوليّت هر رزمنده و نشان حقانيت هر فرد با كرامت و با شرف مىگردد. از اين روست كه وحى نيز در ضمن تعبير "قيام براى خدا"بر هدف انقلاب ها تأكيد كرده است. خداوند متعال مىفرمايد: (قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِِ. "بگو همانا شما را به يك سخن پند مىدهم آن كه به خاطر خدا قيام كنيد..." و نيز می فرمايد: (قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّهِِ. "نگهداران عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد." همچنين وضعيّت انقلاب هايى كه به بركت شهادت امام حسين عليه السلام، تمام آفاق ديار اسلام را فراگرفته بود، به هويّت و رنگ و روح و ارزش نياز داشت تا در ضمير امّت استوار گردد و همچون بارقهاى زود گذر و طوفانى گذرا از پرتو افشانى و حركت باز نايستد. اين انقلاب مىبايست راهى، مكتبى و مستقيم براى خود برگزيند تا آلت دست افراد آزمند يا متهورى همچون عبداللَّه بن زبير، كه از انقلاب به بدترين شكل سوء استفاده مى كردند، قرار نگيرد. ابن زبير پس از شهادت امام حسين(ع) به منبر مىرود و بر آن حضرت درود مى فرستد و قاتلش را لعن کرده و آنگاه يزيد را از خلافت خلع مى كند؛ امّا همين كه پايه هاى حاكميتش را مستحكم مىپندارد، كينه خود را با اهل بيت پيامبر آشكار مىگرداند و حتّى بر پيامبر(ص) هم درود نمى فرستد. «نقش امام سجاد در هدایت انقلاب ها» بنابر اين، به خاطر آن كه اوضاع انقلابى، مَركب راهوار هر قدرت طلب نشود، و كسانى همچون ابن زبير از آن سوء استفاده نكنند، امام سجّاد(ع) گام به صحنه نهاد تا هويّت مكتبى و رنگ الهى و شكوه و جلال انقلاب را كه در ارزش هاى وحى نمود مىيافت و راه راست و استوارى را كه شريعت خداوند آن را ترسيم كرده بود، بدان باز ببخشد. شايد بتوان گفت كه اين حياتى ترين نقش رهبرى بود كه امام سجّاد(ع) بدان همّت گمارد. اين نقش هيچ گاه پيامد وضعيّت مزاجى و جسمانى امام نبود و يا ربطى به اين نداشت كه مثلاً آن حضرت خود شاهد وقايع فاجعه آميزى همچون واقعه كربلا بوده و آن واقعه در وى تأثير بسيار نهاده و جز گريه و شيون و زارى در طول زندگى خود، دست به كارى ديگر نزده است!. «خطبه آتشین امام در کوفه و شام» آرى، واقعه كربلا "عاشورا" در روح بزرگ آن حضرت اثرى ژرف از خود بر جاى نهاد. امّا نبايد فراموش كرد، كه امام معصوم تكليف الهى خويش را انجام مىدهد. نه آنچه را كه حالت هاى روحى روانى اش بر وى مقرّر مىدارند. دليل ما بر اين امر آن است كه امام زين العابدين كه روح بزرگوارش به تهجد و گريه عجين گشته پس از شهادت پدرش، همراه با حضرت زينب پيام رسان عاشورا مى شود. آيا مى دانيد پيام عاشورا چه بود؟؛ اين پيام، پيام زخم هاى فردى انقلابى، و خونى جوشان، و دردى طغيانگر و قيامى آرام ناپذير بود. مگر خطبه آتشين آن حضرت در ميان كوفيان، آن هم پس از گذشت سه روز از فاجعه كربلا را نشيندهايد كه چه سان احساس همدردى آنان را برانگيخت و از دل هايشان زنگار ترس و ترديد را زدود تا آنجا كه مردم به آن حضرت گفتند: هر چه مىخواهى به ما فرمان ده. مطيع فرمان توييم. ما يزيد را خواهيم گرفت و از كسانىكه به تو و ما ستم كردهاند، بيزارى مىجوييم. امّا آن حضرت به آن ها فرمود: "درخواست من از شما اين است كه نه با ما باشيد و نه بر ما". اينك به قسمتهايى از اين سخنرانى پر شور و انقلابى گوش فرا دهيد. امام سجّاد(ع) به مردم اشاره كرد. همه ساكت شدند. آنگاه خدا را ستود و بر پيامبر(ص) درود فرستاد و فرمود: "اى مردم! هر كه مرا مىشناسد، خوب مىداند كه من كيستم و آن كه مرا نمى شناسد، اينك خودم را به او معرفى مىكنم. من على پسر حسين پسر على هستم. من پسر كسى هستم كه در كنار رود فرات سر بريده شد. من پسر كسى هستم كه حرمتش دريده شد و ثروت و دارايىاش به يغما رفت. پس شما با كدامين چشم به رسولخدا(ص) مى نگريد، آن هنگام كه به شما مىفرمايد: عترتم را كشتيد و حرمتم را دريديد پس از امّت من نيستيد" سپسآن حضرت گريست. و نيز هنگامى كه آن حضرت را به اسيرى نزد ابن زياد بردند، با وى كه مىپنداشت تا ابد بر خط مكتبى پيروز شده، به ستيز برخاست و فرمود: "به زودى ما و شما در پيشگاه خداوند خواهیم ایستاد و مورد پرسش قرار خواهيم گرفت. آنگاه شما چه پاسخى خواهيد داد؟ ولى، به خاطر دشمنى با جدّ ما به دوزخ برده خواهيد شد". زمانى كه ابن زياد آهنگ قتل امام را كرد، آن حضرت به او فرمود: "آيا تو مرا به قتل تهديد مىكنى؟! مگر نمىدانى كه قتل براى ما عادت است، و شهادت، كرامتى براى ما از جانب خداوند است". موضع گيرى آن حضرت در برابر طاغوت و جنايتكار بزرگى مانند يزيد كه از هيچ جنايت زشتى در سال هاى كوتاه حكومتش فرو گذارى نكرد، اوج مبارزه و نمونهاى والا در جهاد با كلمه به شمار مىآيد. يك بار ديگر نيز، زمانى كه خطيب يزيد در مسجد جامع اموى، اهلبيت پيامبر(ص) را مورد دشنام و ناسزا قرار داد، امام سجّاد به پاسخ گويى برخاست و گفت: "واى بر تو اى سخنران! خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدى و دوزخ را جايگاه خود گردانيدى!" سپس به يزيد نگاه كرد و از او خواست كه بر منبر رود. يزيد چارهاى جز قبول درخواست امام نداشت. چون امام سجّاد(ع) بر منبر قرار گرفت آن خطبه بليغ را كه هنوز صداى آن در جهان انعكاس دارد، ايراد كرد. وقتى طاغوت عراق، حجاج بن يوسف ثقفى، خانه كعبه را ويران كرد امام سجاد(ع) به او گفت "اى حجاج! آهنگ بناى ابراهيم و اسماعيل كردى و آن را در كوى و خيابان افكندى و به يغمايش بردى. انگار مىپندارى كه اين ميراث توست". حجاج با شنيدن اين سخنان بر فراز منبر رفت و مردم را سوگند داد كه هر چه بردهاند باز پس بياورند. بنابراين شجاعت، خوى و خصلت امام چهارم بود امّا شرايطى كه آن حضرت در آن به سر مىبرد، از كمبود انقلاب و شجاعت خبرى نبود. زيرا واقعهكربلا، ضمير امّت را از شجاعت آكنده بود در عوض اين دوران به ويژگى ايمانى كه مرتبط با انقلاب و اهداف ارزشمند آن بود، نياز شديد داشت، و از همين رو، امام كوشش خود را به اين سمت متوجّه كرد! برخى از ساده انديشان مى پندارند كه اين امر، از شخصيّت امام سجّاد(ع) نشأت مىگيرد چنان كه در باره پيامبران نيز معتقدند كه فداكارى ابراهيم و صبر نوح و تندى موسى و زهد عيسى(ع) و اخلاق حضرت محمّد(ص) و ديگر صفات متمايز هر يك از فرستادگان خدا، ويژگى خاصّ شخصيتى آنان و معلول حالات مزاجى ايشان بوده است. حال آنكه اينان از ياد بردهاند كه خداوند خود آگاه تر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد. در واقع خداوند هر كجا حكمتش اقتضا كند رسالت خويش را همان جا مى نهد. ويژگي هايى كه از هر يك از پيامبران ظاهر شده، مطابق با شرايطى بوده كه در آن مى زيسته و نيز طبق روحيه مردمانى بوده كه با آن ها سروكار داشتهاند. تا آنجا كه اگر فرض كنيم پيامبرى در مقام و موقعيّت پيامبرى ديگرمبعوث مىشد، بدون ذرهاى كم و كاست همان رفتارى را پيش مىگرفتكه آن پيامبر(ص) در پيش گرفته بود. هر يك از ائمه همچون انبيا، برنامهاى داشته اند كه مطابق آن عمل مىكردهاند و اين برنامه در ضمن سياق تاريخى كه در آن مى زيسته اند، طراحى شده بود. امام سجّاد(ع) نيز بر مبناى اين برنامه الهى عمل كرد. زندگى آن حضرت قلّه عبادت و زارى به درگاه خدا و نشر روح ايمان در جامعه و تربيت مردانى بزرگ همچون زهرى و سعيد بن جبير و عمر بن عبداللَّه سبيعى و... در زهد و تهجد بود. بدين سان برنامه امام سجّاد(ع) راه امامتش را ترسيم كرده بود. برنامه آن حضرت تأكيد بر بُعد روحى بود مضافاً آنكه آن حضرت طلايه دار ديگر امامان در حوادث دشوار پس از خود بود با اين تفاوت كه نياز به اين بُعد روحى در زمان امام زين العابدين بيشتر احساس مى شد و براى همين آن حضرت نيز بيشتر در اين جهت تلاش مىكرد. امّا پرسش اينجاست كه: امام از چه راهى براى رسيدن به اين هدف بزرگ استفاده كردند؟. از آنجا كه ائمه هُدى، براى تمام نسل ها در هر ديار و دورهاى مشعل هاى فروزان حقّند و از آنجا كه شرايط حاكم بر يك ديار و دوره با آن چه بر ديار و دورهاى ديگر تفاوت دارد و از آنجا كه خداوند، رسالت هاى خويش را با بر انگيختن حضرت محمّد(ص) و جانشينان معصوم حضرتش پايان بخشيده است، پس حكمتش اقتضا مىكند كه سيره هر يك از آنان جهت هدايت با روشى خاص متمايز باشد، تا روش هاى گوناگون آنان، گنجينهاى پر بار براى مردم باشد. تا هر كس مطابق با خود و شرايط ويژهاى كه در آن به سر مىبرد، از آنها بهره گيرد. شيوه ايمانى امام على بن الحسين(ع) همان شيوهاى است كه به طور كلى با شرايطى كه اينك در برخى از كشورهاى ما به چشم مىخورد، تناسب دارد. زيرا خداوند حالت انقلابى را به ما ارزانى داشته كه اين حالت همواره به روح ايمانى روز افزون، نيازمند است تا مبادا انقلاب از راه مستقيم و دينى خويش جدا گردد، و سياست، منافع و شرايط آن، طهارت ايمانى را كه تلاش گران راه خدا بدان نيازمندند از بين ببرد. «روش و برنامه امام در تربیت شاگردان ممتاز» اولاً: بندگان مخلص و پاكدل پيش از آنكه به زبان، مردم را به خدا فرا بخوانند، با كردار خويش، راه خدا را تبليغ مىكنند. آنان به مردم فرمانى نمىدهند مگر آنكه خود پيش از آنان، آن كار را انجام داده باشند. صحابى مشهور پيامبر(ص)، جابر بن عبداللَّه انصارى در باره امام سجّاد گفته است: در فرزندان پيامبران كسى را چون على بن الحسين نديدم!. ثانياً: تربيّت نسلى از علماى ربّانى كه آنان نيز به نوبه خود دانشمندان، انقلابيون و بندگان صالح را تربيت كردند. بدين سان تعاليم امام از طريق جان هاى پاك سلسله وار به ديگران انتقال مىيافت. در ميان اين افراد، مردانى از عرب و موالى بودند و هر يك داستان و تاريخى براى خود داشتند. الف - سعيد بن جبير يكى از اين تابعين بود كه روح ايمان را از امام زين العابدين(ع) بر گرفته بود. او در عبادت و جهاد سر مشق بود و به"بصير العلماء" شهرت داشت. تمام قرآن را در دو ركعت مى خواند و آوازه علم و دانش او در ميان دانشمندان چنان بود كه مى گفتند: بر روى زمين كسى نيست جز آن كه به دانش سعيد بن جبير نيازمند است. سعيد به دست طاغوت عراق، حجاج، به شهادت رسيد. امام صادق علیه السلام درباره او فرمود: "سعيد بن جبير به على بن الحسين اقتدا مىكرد و على هم او رامى ستود. علّت اينكه حجاج او را كشت نيز همين بود. سعيد مردى راستكردار بود". از متن گفتگوى پر شورى كه ميان او و جلاّد فرومايه بنىاميّه رد و بدلشده، مىتوان به اوج استقامت و پايدارى اين دانشمند ربّانى پى برد. گفتهاند چون او را نزد حجاج بن يوسف ثقفى بردند، حجاج به او گفت: تو شقى بن كسير هستى. سعيد پاسخ داد: مادرم مرا بهتر مى شناسد او مرا سعيد بن جبير نام نهاد. همچنين نقل كرده اند: حجاج از وى پرسيد كه دوست دارى چگونه كشته شوى؟. سعيد پاسخ داد: تو خود انتخاب كن. حجاج گفت: چرا؟. سعيد پاسخ داد: چون مرا به هر روشى كه بكُشى من تو را در روز قيامت به همان شيوه به قتل مىرسانم. ب - ابو اسحاق عمر بن عبداللَّه سبيعى همدانى از ياران مورد اعتماد امام سجاد(ع) بود. وى در عبادت به مرتبهاى رسيده بود كه دربارهاش مىگفتند: در آن روزگار عابدتر از وى كسى نبود، چرا كه هر شب يك بار قرآن را ختم مىكرد و چهل سال نماز صبح را با وضوى نماز شب به جاى مىآورد. او محدّث بود و در نزد عام و خاص، هيچ كس در نقل روايت از او موثّقتربه شمار نمىآمد. ج - "زهرى" در دربار امويّان كار مىكرد. روزى مردى را مجازاتكرد و آن مرد هنگام مجازات جان سپرد. اين امر موجب ترس و وحشت او شد و در نتيجه از دربار گريخت. و براى مدت نُه سال در يكى از غارها، اعتكاف گزيد. امام سجّاد(ع) در سفر خود به حج، در ميان راه او را ديد و به وى فرمود: "من بر تو از يأست بيش از گناهت مىترسم. ديهاى براى خانواده مقتول بفرست و خود به سوى خانوادهات روانه شو. در پى دينت باش". زهرى گفت: سرورم! مشكل مرا حل كردى. خدا خود آگاه تر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد. زهرى به خانه خود رفت و در شمار ياران امام على بن الحسين(ع) جاى گرفت. از اين رو يكى از بنی مروان به طعنه به او مىگفت: زهرى، پيامبرت، يعنى امام سجاد چه مىكند؟! از اين روايت مىتوان پى برد كه خداوند چگونه مردم را به وسيله امام هدايت مىكند تا آنجا كه كارگزار بنى اميّه و يكى از بزرگ ترين و مشهورترين علما در نزد فرقههاى اسلامى همچون زهرى را به راه راست رهبرى مىنمايد. د - سعيد بن مسيب بن حزن از تابعين بزرگى بود كه به دست اميرمؤمنان تربيّت شده بود و در خط اهل بيتعليهم السلام جاى داشت و جزو اصحاب برگزيده امام سجّاد بود آن حضرت در باره وى فرموده است: "سعيد بن مسيب، داناترين مردم به آثار گذشتگان است". روزى، مردى به سعيد گفت: هيچ كس را از فلانى، پرهيزگارتر نديدم. سعيد گفت: آيا على بن الحسين را ديدهاى؟. مرد گفت: نه. سعيد گفت: من هيچ كس را از او پرهيزگارتر نديدم. علاوه بر اينها گروه بسيارى از علماى بزرگ اسلام نيز بوده اند كه درس زهد، تقوا، تفسير، حكمت و فقه را از محضر امام سجّاد(ع) فراگرفتند. «فعالیت های امام از زبان علمای شیعه» شيخ مفيد در اين باره مىگويد: فقها از آن حضرت، دانش هاى بسيارى فراگرفتند و مواعظ، دعاها، فضايل قرآن و حلال و حرام را از آن حضرت ياد گرفته، و حفظ كردند. ابن شهرآشوب گويد: كمتر كتابى در زهد و موعظه يافت مى شود كه در آن از قول امام زين العابدين روايتى نقل نشده باشد. امام سجّاد به طلاب علم كه در مدينه به ديدارش می آمدند، بسيار احترام مى گذاشت و اين امر را سفارش رسول خدا(ص) مى دانست. دانشمندان پيش از آنكه از علم و معرفت آن حضرت بر خوردار گردند از رفتار ايشان، هدايت و پرهيزكارى را الهام مى گرفتند. به راستى چه كسى بود كه نور خدا را در اين چهره الهى و از چشمى كه از ترس خدا سرشار بود و پيشانى كه در اثر سجود پينه بسته بود و زبانى كه هيچ گاه از ياد خدا غافل نمى شد و كلاً از سيره او كه نور خدا از آن تابان بود، الهام نگيرد؟!. عبداللَّه بن حسن مى گويد: مادرم فاطمه دختر امام حسين(ع) به من مى گفت: در محضر على بن الحسين بنشينم. من هيچ گاه در محضر او ننشستم، مگر آن كه وقتى بر مى خاستم از او خيرى آموخته بودم. اين خير يا ترس از خدا بود كه با ديدن خدا ترسىِ امام، در دلم ايجاد مى شد و يا دانشى بود كه از ایشان بهره مند مى شدم. «فتوحات جدید و نیاز تازه مسلمانان به معارف الهی» موج فتوحات اسلامى، هر روز كشور جديدى را فرا مىگرفت و بخش تازهاى به پيكر حكومت اسلامى اضافه مىكرد امّا اين پيكر به محركى ايمانى نياز داشت تا فرهنگ ها، سنّت ها و منافع گوناگون را در بوته امّت واحده، ذوب كند. امام زين العابدين(ع)، ياران و هواداران وى، با به كار بستن راه ها و شيوههاى گوناگون مسئوليّت اين مهم را بر دوش داشتند. آن حضرت به موالى بسيار احترام مى گذاشت. موالى مردمى بودند كه پس از فتح كشورهايشان به وسيله اسلام و بهره ورى كافى از معارف الهى؛ به دين اسلام گرايش مى يافتند. بسيارى از موالى، جزو ياران خوب امام سجّاد(ع) بودند امام نيز در استوار ساختن ارزش هاى الهى در دل گروهى از افراد برگزيده آنان، شيوه اى بى نظير داشت. بدين ترتيب كه بردهاى را مىخريد و با بهترين شيوه با او بر خورد مىكرد و پس از مدّتى وى را آزاد مىكرد و براى آنان امكانات يك زندگى خوب را فراهم مىنمود بنابراين هر يك از اين بردگان آزادشده، به صورت يك رسانه تبليغاتى براى امام سجّاد در ميان افراد قوم خود در مى آمدند. يكى از راويان به نام عبد الرزاق مىگويد: كنيز على بن الحسين(ع) براى ايشان آب آورد تا آماده نماز شود. ناگهان آفتابه از دست كنيز افتاد و به صورت امام سجّاد اصابت كرد و صورت آن حضرت را مجروح نمود. امام سرش را بلند كرد و به كنيز نگريست. كنيز گفت: خداوند مىفرمايد: وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ امام فرمود: خشم را فرو خوردم. كنيز گفت: «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ» امام به او فرمود: خداوند تو را ببخشايد. كنيز گفت: «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» امام فرمود: برو كه در راه خداوند عزّوجل آزادى!. آن حضرت با بردگانى كه در نظر گروهى از مردم آن روزگار، سرشتى جز سرشت انسان داشتند، اين گونه برخورد مىكرد، چگونه مىتوان قبولكرد كه اين اخلاق والا در آنان مؤثر واقع نشود؟!. روايت زير نيز صحنه والايى از گذشت، جوانمردى و ايثار آن حضرت را به نمايش مىگذارد: «رأفت امام به خادم خطاکار» عدّه اى ميهمان نزد آن حضرت نشسته بودند. امام از خدمتكارش خواست كه زودتر گوشتى را كه در تنور بود، برايش بياورد. خدمتكار به سرعت آن را به طرف امام آورد امّا ناگهان چنگكى كه در دست داشت، افتاد و به سر يكى از پسران آن حضرت كه زير پلكان بود، خورد و او را كشت امام به خدمتكار كه متحيّر و نگران شده بود فرمود: "تو آزادى چون عمداً مرتكب اين قتل نشدى" وآن گاه خود به كار كفن و دفن فرزندش پرداخت. «چگونگی محاسبه امام» ابن طاووس در كتاب "شهر رمضان" كه معروف به "اقبال الاعمال" است از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: وقتى ماه رمضان فرا مىرسيد، على بن الحسين هيچ يك از غلامان و كنيزانش را توبيخ نمىكرد، و چنان چه بندهاى مرتكب خطا و گناه مىشد آن گناه را پيش خود يادداشت مىكرد كه فلان غلام اين گناه را در روز فلان انجام داد و يا فلان كنيز اين گناه را مرتكب شد. تا اينكه شب آخر ماه مبارك فرا مىرسيد، امام همه را به گرد خود جمع مىكرد و يادداشت هاى خود را بيرون مىآورد. سپس مىفرمود: فلانى تو چنين و چنان كردى امّا من تو را تاديب نكردم و آيا به خاطر مى آورى؟ بنده مى گفت: آرى به ياد دارم اى فرزند رسول خدا. امام به همين ترتيب تمام بندگانش را باز خواست مىكرد و از آنان اقرار مى گرفت، سپس خود در ميانشان مىايستاد و مىگفت : بانك بر آريد و بگوييد: "اى على بن الحسين، پروردگارت تمام اعمال تو را گرد آورده همچنان كه تو تمام اعمال ما را گرد آوردهاى. نزد او كتابى است كه به حق بر تو سخن مىگويد و هيچ كوچك و بزرگى را فرو گذار نكرده، جز آن كه تمام آن ها را گرد آورده است. و تو هر آن چه را كه كردهاى نزد او حاضر مىيابى چنان كه ما تمام آن چه را كه كرده ايم، نزد تو حاضر مى بينيم. پس عفو كن و بگذر تا خداوند تو را ببخشايد و از تو بگذرد. كه او مى فرمايد:پس ببخشاييد و چشم بپوشيد. آيا دوست نداريد كه خداوند گناهانتان را براى شما بيامرزد"؟!. امام سجّاد(ع) اين سخنان را مىگفت و به آنان تلقين مىكرد و خدمتكارانش با آن حضرت همصدا مى شدند. امام در ميان آنان مى ايستاد و مى گريست و مى گفت: "پروردگارا! تو ما را فرمودى كه از كسانى كه به ما ستم كردهاند، بگذريم و ما كسانى را كه در حق ما ستم كرده بودند، بخشيديم چنان كه تو خود به ما فرموده بودى پس از ما بگذر كه تو، به عفو و بخشش از ما و مأموران سزاوارترى. معبودا! كَرَم كردى. پس مرا مورد اكرام قرار ده، چون من با درخواست از تو به خير و نيكى دست يافتم پس مرا با بهرهمندان از خودت درآميز. اى كريم!". سپس به خدمتكارانش روى مىكرد و مىگفت: من شما را بخشيدم پس آيا شما هم از بدي هاى من درگذشتيد؟. غلامان و كنيزان مىگفتند: سرورا! ما از تو گذشتيم حال آن كه تو هيچ بدى در حق ما مرتكب نشدى. آن گاه امام سجاد به آنان مى فرمود: بگوييد خداوندا! از على بن الحسين بگذر چنان كه او از ما گذشت. و او را از آتش رهايى بخش چنان كه او ما را از بندگى رهانيد. غلامان اين سخنان را تكرار مى كردند و امام سجّاد(ع) مى فرمود:"آمين رب العالمين. برويد كه شما را عفو كردم و آزادتان ساختم به اين اميد كه من نيز مورد بخشش قرار گيرم و آزاد شوم". پس چون روز عيد فطر فرا مى رسيد، به آنان انعام هايى مىداد كه ايشان را مصون مى داشت و از آنچه مردمان داشتند، بىنياز مىساخت. هر ساله در آخرين شب ماه رمضان، بيست بنده يا اندكى كم و زيادآزاد مىكرندد و مىفرمود: خداوند متعال در هر شب از ماه رمضان، هنگام افطار، هفتاد هزار دوزخى را از آتش مىرهاند. چون آخرين شب ماه رمضان فرا می رسید، حضرت سجاد عليه السلام به همان تعداد كه در طول ماه، بنده آزاد كرده بودند، بنده آزاد مىكردند و مىفرمود: "من دوست دارم كه خداوند مرا ببيند كه در خانهام در سراى دنيا بندهها را آزاد مىكنم، به اين اميد كه او هم مرا از دوزخ برهاند". هيچ خدمتكارى را بيش از يك سال به كار نمىگرفت. وقتى بنده هايى را در آغاز يا ميانه سال مى خريد، با فرا رسيدن شب عيد فطر آن ها را آزاد مىساخت، و به جاى آن ها غلامان ديگرى به خدمت مى گرفت و سپس آنها را هم آزاد مىكرد. شيوه آن حضرت تا هنگام شهادت اين چنين بود. پی نوشت: کتاب زندگانی امام سجاد(ع)(هدایتگران راه نور) سید محمد تقی مدرّسی منبع:حج 211008