22 مهر 1400 8 (ربیع الاول 1443 - 09 : 05
کد خبر : ۴۱۴۷۰
تاریخ انتشار : ۲۴ آبان ۱۳۹۳ - ۲۲:۰۳
حجت‌الاسلام خسرو‌شاهی در گفت‌وگویی مطرح کرد:
یک مبارز علیه رژیم شاهنشاهی و محقق گفت: آیت‌الله پسندیده روایت کرد من همان وقت‌ها به تهران آمده بودم و از سرلشگر نصیری رئیس شهربانی خواستم که به دیدار امام بروم. موافقت کرد و من برای دیدن ایشان به همراه رئیس پادگان به عشرت‌آباد رفتم.
عقیق:در روز ۲۲ آبان ۱۳۷۵ هجری شمسی آیت‌الله سیدمرتضی پسندیده از روحانیون مشهور قم و برادر بزرگتر امام خمینی درگذشت. به همین دلیل با حجت‌الاسلام و المسلمین سید هادی خسروشاهی، که در سال 1356 به انارک یزد تبعید بود چند زمانی از مصاحبت با مرحوم آیت‌الله پسندیده و نیز آیت‌الله مکارم شیرازی بهرمند شد به گفت‌وگو نشستیم که در ذیل می‌آید:
*شرح ماجرا و محل تبعید را بفرمائید؟
من به پیشنهاد مرحوم آقای سید ابوالفضل موسوی تبریزی (از فضلا و مدرسین حوزه و دادستان کل کشور در دوران پس از انقلاب) عازم تهران شدم.
در اول جاده قم، مرحوم آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حائری را دیدیم که پیاده در سمت چپ جاده می‌رفتند! من پیاده شدم و به‌سرعت خودم را به ایشان رساندم و پرسیدم: «کجا تشریف می‌برید؟ و چرا پیاده و بیراهه؟» ایشان فرمودند: « برای صله ارحام با اتوبوس عازم تهران بودم؛ مامورین دم دروازه قم، مرا از ماشین پیاده کردند و گفتند که از این جاده نباید عازم تهران بشوید، بروید جاده ساوه! ‌از آن جاده می‌توانید به تهران بروید و من هم می‌خواهم که به جاده ساوه بروم!» به ایشان عرض کردم: «حاج آقا!‌ جاده ساوه تا اینجا خیلی فاصله دارد. اکنون مامورین اعزامی از مرکز، ماشین ما را بازرسی کردند و اجازه دادند که از همین جاده به تهران برویم، شما هم تشریف بیاورید، در خدمت شما هستیم. ان‌شاءالله که مانع نمی‌شوند».
آیت‌الله حائری مرا دعا کردند و برگشتند و با پیکان حقیر که خود راننده آن بودم، عازم تهران شدیم.
موقع ناهار یکی از دوستان خبر آورد که آیت‌الله سید مرتضی پسندیده و چند نفر دیگر را در قم دستگیر و تبعید کرده‌اند. من فکر نمی‌کردم که نام من هم در فهرست باشد! دو روز بعد به قم برگشتم و آقای «تقی‌زاده»، معاون ساواک قم که منزل او روبه‌روی منزل ما و در همان کوچه ممتاز بود، زنگ زد و گفت: «همراه مامورینی که دم در هستند به شهربانی بروید! در فکر فرار هم نباشید، چون مامورین در کوچه‌های اطراف، مراقب هستند.» گفتم: «جناب‌! ما کی فرار کرده‌ایم که این دومی باشد؟» بیرون آمدم. یک جیب شهربانی و یک پیکان، با چند مامور منتظر بودند و ما را به شهربانی در خیابان باجک بردند.
در شهربانی معلوم شد که پس از اوج‌گیری تظاهرات ضد رژیم در سراسر ایران و به‌ویژه قم، به دستور مرکز و با تصویب صوری شورای امنیت شهر! و با امضای فرماندار قم و به عنوان یکی «از مسئولان اصلی آشوب‌های قم» باید دستگیر و به «انارک» یزد- روستائی در وسط کویر- تبعید شوم!
البته اشاره کردم که پیش از بازداشت من، چند نفر از روحانیون و وعاظ مقیم قم دستگیر و تبعید شده بودند و دستگیری اینجانب، در واقع مکمل حکم فهرست توقیف‌ها و تبعید‌های قبلی دیگر آقایان و مدت محکومیت! سه سال بود.
وقتی که مامورین ساواک، شبانه مرا به شهربانی قم بردند، «محمدی»، معاون «کامکار»، رئیس اداره آگاهی شهربانی قم، حکم تبعید را به من نشان داد که مصوبه شورای امنیت شهر بود!... من حکم را امضا کردم و به او دادم،  ولی محمدی نگاه تندی به من کرد و با قیافه‌ای خشم‌آلود، داد زد: «این چه جور امضا کردن است؟ مثل آقای پسندیده باید امضا می‌کردی!»  نگاهی به امضای آیت‌الله پسندیده کردم و دیدم که ایشان قبل از  امضا نوشته‌اند: «به رای صادره اعتراض دارم!» متوجه نکته‌ای شدم که «محمدی» با آن لحن تند،‌ در نزد ماموران اجرای حکم و ساواک،‌ مرا متوجه آن ساخت!‌ فهمیدم که حکم را بدون اعتراض نباید امضا کرد! بلافاصله گفتم: «ورقه را بدهید تا تکمیل کنم!» و بالای  امضای خود، به رای صادره اعتراض کردم!.
*در منزل آیت‌الله پسندیده اسکان یافتم
در انارک که قصه را برای آیت‌الله پسندیده نقل کردم، گفتند: «اگر بدون اعتراض  امضا می‌کردید، در واقع محکومیت خود را می‌پذیرفتید و بعد هم حق اعتراض نداشتید!». به هرحال با دیدن حکم در شهربانی قم، فهمیدم که در «انارک» تنها نخواهم بود و بلافاصله شبانه، مرا همراه دو مامور مسلح به «انارک» فرستادند!... محل زندگی ما در انارک مانند دیگر تبعیدیان منزلی بود که آیت‌الله پسندیده را در آن اسکان داده بودند. بعد هم آیت‌الله پسندیده به من که تنها بودم، اجازه ندادند که برای خود منزل مستقلی پیدا کنم و بروم، اما دیگر آقایان، از جمله آقای کلانتر و آقای ضیغمی، در منازل دیگری اسکان یافتند.
در مدت دو ماه و اندی که آیت‌الله پسندیده در آنجا بودند و بعد به علت کسالت به اطراف اصفهان منتقل شدند، من میهمان ایشان بودم و در اوقات فراغت، تقریبا به اندازه یک قرن خاطره و تاریخ از ایشان ‌شنیدم! و ایشان با حافظه‌ای نیرومند، جزئیات امور و اسامی اشخاص و گاهی حتی اسامی فرزندان کوچک افراد را نیز ذکر می‌کردند. من بیشتر از همه، علاقمند به شناخت تاریخ خاندان خود ایشان بودم که خاندان حضرت امام هم هست. ایشان در این زمینه هم خاطرات زیادی داشتند که نقل می‌کردند و بی‌شک جز ایشان، کس دیگری آگاهی از این امور نداشت.
یکی از بزرگان معاصر در قم که به دیدار آیت‌الله پسندیده و آیت‌الله مکارم شیرازی آمده بود، بعد از ظهر خواستند در اتاق من استراحتی بکنند. من پتوئی را بلند کردم تا ایشان به جای تشک از آن استفاده کنند که سه عقرب ریز و درشت از زیر آن به حرکت درآمدند! و استاد بزرگوار، نشستن را بر خوابیدن ترجیح دادند! و شبانه هم به قم بازگشتند!
*با توجه به فرصت زیادی که در انارک داشتید و در واقع «هم بند» یا «همنشین»‌ آیت‌الله پسندیده بودید، آیا مسائل سیاسی یا تاریخی هم با ایشان مطرح می‌شد؟ آیا شما در این زمینه‌ها سئوالاتی نمی‌کردید؟
اتفاقا چرا! من روی همان علاقه‌ای که به مسائل تاریخی- سیاسی داشتم، سئوالاتی را در زمینه‌های مختلف از ایشان می‌پرسیدم و پاسخ‌ بعضی از آنها را هم همان وقت یادداشت می‌کردم؛ از جمله درباره اجداد و فامیل‌ها و علل اختلاف یا تعدد نام خانوادگی  ایشان با امام و اخوی دیگرشان، سئوال می‌کردم و ایشان در همه موارد توضیحاتی می‌دادند که طبعا نقل همه آنها در این گفتگو مقدور نیست، ولی به چند مورد می‌توان اشاره کرد.
البته بحث‌های سیاسی به مفهوم مصطلح آن که موجب جدل بشود، مطرح نبود؛ ولی خاطرات تاریخی ایشان شنیدنی بود.
آیت‌الله پسندیده طرفدار جبهة ملی و دکتر مصدق بودند و من مخالف ایشان و در این زمینه، بین ما هما‌هنگی و همفکری نبود، اما ایشان با احترام کامل از آیت‌الله کاشانی نام می‌بردند و یک بار هم مطالبی را در مورد مشکلاتی که در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی پیش آمده بود، بیان داشتند.
مثلا در مورد انتخابات در خمین ایشان نقل کردند که روابط ما با صدرالاشراف که قبلا مقامات عالیه کشوری از جمله نخست‌وزیری را داشت، خوب بود، اما به خاطر این انتخابات به هم خورد، چون ایشان اصرار داشت که من از پسرش، دکتر جواد صدر، کاندیدای خمین و محلات، حمایت کنم.
آیت‌الله کاشانی هم از من خواسته بودند که از حیدرقلی امیر حشمت پشتیبانی کنم و دکتر مصدق و جبهه ملی هم مایل بودند که شهاب خسروانی انتخاب شود؛ این بود که اختلاف زیاد بود و تیمور بختیار هم که در واقع اختیار ارتشی‌ها و حتی شاه را در دست داشت، در مسئله انتخابات و بلکه همه امور بلاد دخالت می‌کرد و به همین دلیل اختلافات بیشتر شد.
پس از کودتای 28 مرداد هم قدرت تیمور بختیار افزون‌تر و بیشتر شد و در واقع حکومت در دست او بود. سید محمدعلی کشاورز صدر را که از رهبران جبهه ملی به شمار می‌رفت دستگیر کردند و به من اطلاع دادند که او را کتک زده‌اند. او برادر داماد ما سید علی‌محمد کشاورز بود و من برای استخلاص وی به تهران رفتم تا  نزد مرتضی‌قلی‌خان صمصام بختیاری وساطت کنم. در تهران به منزل دامادمان رفته بودم که مامورین فرمانداری نظامی به آنجا ریختند و همه را گرفتند که اینها توده‌ای هستند و چون چند سلاح در منزل بود، آنها را بهانه کردند و روزنامه‌ها نوشتند که اینها قصد کودتا! و قیام مسلحانه داشتند!
*آیت‌الله پسندیده در موقع کودتای 28 مرداد کجا بودند؟
ایشان می‌گفتند که من در خمین بودم که: «آیت‌الله کاشانی که مرد بسیار عالم و با شهامتی بود و من با ایشان روابط زیادی داشتم، توسط آقای رضا صدر که پس از انقلاب وزیر دولت موقت شد و قبلا هم معمم بود، برای من یادداشتی فرستاد که در آن از روش دکتر مصدق سخت گله و شکوه داشت.
ایشان نوشته بود که مصدق توده‌ای‌ها را آزاد گذاشته تا علیه روحانیون در خیابان‌های تهران تظاهرات بکنند و دوستان ما را را محدود کرده و اصحاب وی به خانه ما حمله می‌کنند و مردم را می‌زنند.
متاسفانه من این نامه را ندارم و در تفتیش منزل، آن را هم همراه دیگر اوراق بردند، ولی به‌ هرحال خواستم این جریان را در نامه‌ای به دکتر مصدق بنویسم که برادرم آقای هندی گفت من می‌روم و موضوع نامه آیت‌الله کاشانی را حضوراً مطرح می‌کنم.
او برای همین امر به گلپایگان رفت و با دکتر معظمی، که از یاران نزدیک دکتر بود، ‌صحبت کرد. دکتر معظمی به او گفته بود که اینها توده‌ای نیستند؛ اینها را ما خود برای ترساندن امریکا و انگلیس از خطر نفوذ کمونیسم و شوروی در ایران، به وجود آورده‌ایم تا آنها را مجبور کنیم قرارداد جدیدی را که به نفع ایران باشد، تنظیم و امضا کنند! من گزارش این اقدام را در پاسخ نامه آیت‌الله کاشانی نوشتم و برای ایشان فرستادم؛ اما در همان ایام، کودتای 28 مرداد رخ داد و همه چیز به هم خورد و نمی‌دانم که نامه به دست ایشان رسید یا نه؟
*شایع بود که پس از دستگیری امام، شاه قصد داشت به اتهام قیام علیه سلطنت ایشان را محاکمه و اعدام کند. این شایعه تا چه حد صحت دارد؟ آیت‌الله پسندیده چیزی در این باره به شما نگفتند؟
در این زمینه آیت‌الله پسندیده روزی نقل کردند که پس از دستگیری امام در 15 خرداد، نخست ایشان را به زندان قصر بردند و بعد برای پرونده‌سازی و تشکیل دادگاه نظامی، به پادگان عشرت‌آباد منتقل کردند.
گویا شاه خیال می‌کرده که امام را هم می‌توان مثل مرحوم نواب صفوی خلع لباس و اعدام کرد، اما بعضی از اطرافیان او، از جمله عباس میرزا، پسر سردار حشمت به دیدار «اسدالله علم» رفته و گفته بود آقای خمینی یک ملای معمولی نیست، او از بزرگان علما حوزه است و اعدام او موجب قیام دیگر مردم و علماء می شود و یک لکه ننگ ابدی برای شاه و خاندان پهلوی خواهد بود.
آن طور که من شنیده‌ام علم به شاه گزارش داده بود که دوستان می‌گویند این کار صلاح نیست. پاکروان هم که رئیس سازمان امنیت شده بود، این کار را خلاف مصالح مملکت دانسته بود.
شاه از این اظهارنظرها عصبانی شده و به آنها گفته بود: «بروید هر غلطی که خود می‌خواهید بکنید!» البته همزمان، مراجع وقت و علمای بلاد احساس خطر کردند و به تهران آمدند و من مذاکرات مفصلی در این زمینه با آقای میلانی و آقای شریعتمداری داشتم. سرانجام هم با اعلام مرجعیت امام از طرف آقایان، ‌موضوع اعدام منتفی شد.
من همان وقت‌ها به تهران آمده بودم و از سرلشگر نصیری رئیس شهربانی خواستم که به دیدار امام بروم. موافقت کرد و من برای دیدن ایشان به همراه رئیس پادگان به عشرت‌آباد رفتم. ما را به اتاقی بردند که امام در آنجا روی یک تخت فنری یک نفره نشسته بودند و دو سه تا صندلی هم آنجا بود. من روی یکی از آنها نشستم و امام هم بلند شدند و آمدند و در کنار من نشستند. من به بهانه ابلاغ پیام‌ها گفتم: «آقای شریعتمداری قصد ملاقات با شما را دارد، موافقید؟» گفتند: «اشکالی ندارد.» بعد گفتم: «من که اینجا می‌آمدم، آقا نجفی هم سلام رساندند!» امام پرسیدند: «برای چه به تهران آمده‌اند؟» گفتم: «ایشان و آقای میلانی از مشهد و آقای بحرالعلوم از رشت و آقا میرزا عبدالله مجتهدی و آقا سید احمد خسروشاهی از تبریز و علمای دیگر بلاد هم کار داشته‌اند و همگی به تهران آمده‌اند.» بدین ترتیب ایشان متوجه شدند که آقایان برای چه کاری به مرکز آمده‌اند!
به‌ هرحال اقدامات مختلفی به عمل آمد و آقایان ملاقات‌های متعددی را با مسئولین انجام دادند و سرانجام ایشان را نخست به منزل آقای نجاتی بردند و در یازدهم مردادماه 42 به منزل حاجی روغنی در قیطریه منتقل کردند و بعد هم که به قم مراجعت نمودند.
*در آن زمان چند نفر از آقایان به انارک تبعید شده بودند؟
تبعیدشدگان از قم، آیت‌الله پسندیده، آقا سیداحمد کلانتر، شیخ عباس ضیغمی و اینجانب بودیم...پس از مدتی آیت‌الله مکارم شیرازی را هم از مهاباد و آقای سید احمد خراسانی را هم از بیجار به آنجا منتقل کردند... قبل از ما هم مدتی آقای شیخ صادق خلخالی به آن منطقه تبعید شده بود.
آقایان تبعیدی‌ها در آن محل دورافتاده به چه کاری مشغول بودند، به‌ویژه که مردان انارک غالباً در روستا نبودند و در معادن کار می‌کردند.
خوب هر کسی به تناسب کار قبلی خود به نحوی مشغول بود.
آیت‌الله پسندیده گاهی مطالعه می‌کرد و یا مشغول دیدار با کسانی بود که به ملاقات ایشان می‌آمدند و یا وجوهاتی را می‌آوردند...البته ایشان هر روز صبح، پس از نماز و خواندن زیارت عاشورا، برای تعقیبات و اذکار آن: «لعن و سلام»، یک ساعتی به پیاده‌روی می‌پرداختند و همزمان اذکار مربوطه را هم می‌خواندند.
آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی که ما طبق معمول مزاحمشان می‌شدیم، مشغول تکمیل تالیفات خودشان در تفسیر قرآن مجید و مباحث فقهی‌ـ اصولی بودند...اینجانب هم مشغول تکمیل ترجمه 5 جلدی کتاب «امام علی: صدای عدالت انسانی» تالیف جرج جرداق بودم و در واقع فراغتی نداشتیم و احساس غربت هم نمی‌کردیم و همان کاری را که در قم انجام می‌دادیم، به آن مشغول بودیم...دوستان محترم واعظ هم شب‌های جمعه و یا در مراسم دیگر، در مساجد انارک سخنرانی می‌کردند و یا به دید و بازدید مشغول بودند...

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: