عقیق: آیت الله مصباح یزدی در مطلب حاضر به این سوال پاسخ داده شده که این همه لعن و اظهار برائت در زیارت عاشورا چه لزومی دارد وعلت تبری از دشمنان دین و اهل بیت در کنار اظهار عشق وارادت به چه منظور است. سؤالی مطرح میشود که اغلب، این پرسش را منافقان مطرح میکنند، البته منافقان مدرن! آنها میگویند که بسیار خوب، ما تا اینجا قبول کردیم که تاریخ امام حسین علیه السلام تاریخ مؤثر و حرکت آفرینی بوده است. همچنین دریافتیم که باید آن را عمیقاً به خاطر داشت و به یاد امام حسین (ع) عزاداری کرد؛ تا اینجا را قبول داریم. اما شما در این عزاداریهای خود کار دیگری هم میکنید. علاوه بر اینکه از امام حسین (ع) به نیکی یاد میکنید و بر شهادت او گریه میکنید، بر دشمنان امام هم لعن میفرستید. این کار برای چیست و چرا دشمنان ابی عبدالله را لعن میکنید؟چرا باید این همه لعن بگویید و احساسات منفی ایجاد کنید؟این کار نوعی خشونت و بدبینی است. این یک نوع احساسات منفی است و با منش «انسان مدرن» نمیسازد. هنگامی که احساسات شما تحریک میشود، بروید گریه و عزاداری کنید. اما چرا دشمنان را لعن میکنید؟ چرا میگوئید: «أتقرب الی الله بالبرائه من اعدائکم»، (1) من با تبری از دشمنان شما، به خدا تقرب میجویم، چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین (ع) را لعن کنید؟ باید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید. چرا باید این همه لعن بگویید و مردم را نسبت به دیگران بدبین کنید و یا نسبت به دیگران احساسات منفی ایجاد کنید؟ امروز زمانی است که باید با همه مردم با خوشی و شادی و لبخند رفتار کرد. امروز باید دم از زندگی زد، دم از شادی زد، دم از صلح و آشتی زد. این روحیه لعن و تبری و پشت کردن به دیگران خشونتهایی است که به هزار و چهارصد سال پیش، یعنی زمانی که امام حسین (ع) را کشتند بر میگردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز دیگر جامعه و مردم این کارها را نمیپسندند. بیایید به جای اینها راه آشتی را پیش بگیرید، به روی دشمنان هم لبخند بزنید، به آنها هم محبت کنید. مگر اسلام دین محبت، دین رأفت و رحمت نیست؟ این چه کاری است که شما دائماً لعن و بدگویی میکند؟این همه لعن و بدگویی و اظهار برائت چه لزومی دارد؟ ج)اگر کسانی واقعاً از روی جهل این سوال را مطرح کنند، جواب دادن به آنها مشکل نیست. اما احتمال قوی میدهیم که بسیاری از کسانی که این گونه سخن میگویند، اندیشههای دیگری و اغراض خاصی در سر دارند. احتمال دارد آنها از سیاستهای دیگری پیروی کنند و یا نقشههایی را که دیگران کشیدهاند اجرا کنند. البته ما فرض را بر این میگذاریم که این سؤال عاقلانه و عالمانهای است که جواب آن هم باید عالمانه باشد. صرف نظر از ارزش گذاری در مورد طرح این گونه سؤالها، فرض کنید اگر نوجوانی از ما سؤال کرد که چرا باید قاتلان ابی عبدالله را لعن کرد؟ به جای لعنهایی که در زیارت عاشورا میخوانید صد مرتبه دیگر هم باز بر امام حسین (ع) سلام بفرستد، مگر سلام کردن برای سیدالشهداء (ع) ثواب ندارد؟ به جای آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستید، چه عیبی دارد؟ این همه لعن و بدگویی، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومی دارد؟ جواب علمی چنین سؤالی این است که همان گونه که سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودی است که هم احساس مثبت و هم احساس منفی دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفی دارد. همان گونه که شادی در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را این گونه آفریده است. هیچ انسانی نمیتواند بیغم و یا بیشادی زندگی کند. همچنانکه خدا استعداد خندیدن به ما داده استعداد گریه کردن هم به ما عطا فرموده است. در جای خودش باید خندید و به جای خود هم باید گریست. تعطیل کردن بخشی از وجودمان، به این معنی است که از دادههای خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نکنیم. دلیل اینکه خدا در ما گریه را قرار داده، این است که در مواردی باید گریه کرد. البته مورد آن را باید پیدا کنیم و الا استعداد گریه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است که به واسطه آن، حزن و اندوه پیدا میکند و اشک از دیدگانش جاری میشود؟ معلوم میشود گریه کردن نیز در زندگی انسان جای خود را دارد. گریه برای خدا، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقای الهی و شوق به لقای محبوب در تکامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزی نسبت به محبوب مصیبت دیده خود، رقت پیدا میکند؛ این طبیعت انسان است که در مواردی باید رقت قلب پیدا کند و در اثر آن گریه سر دهد. خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت میکنند، نسبت به کسانی که کمالی دارند، خواه کمال جسمانی، کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم. هنگامی که انسان احساس میکند در جایی کمالی و یا صاحب کمالی یافت میشود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا میکند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بغض و دشمنی قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است که کسی را که به او خدمت میکند دوست بدارد، فطرتش نیز بر این است که کسی را که به او ضرر میزند دشمن بدارد. البته ضررهای مادی دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد. اما دشمنی که دین را از انسان بگیرد، دشمنی که سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل اغماض است؟ قرآن میفرماید: «ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدواً» (2) شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی کنید. با شیطان دیگر نمیشود لبخند زد و کنار آمد. وگرنه انسان هم میشود شیطان. چرائی دشمنی با دشمنان خدا با دشمنان خدا باید دشمنی کرد؛ اما چرا....؟ اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد. این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت انسانی است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه میشود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را میپذیرد و حرف هایشان را قبول میکند. کم کم شیطان دیگری مثل آنها میشود. میگویید نه! ببینید قرآن چه میفرماید: «و اذا رأیت الذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره»،(3) چنانچه ببینی کسانی نسبت به دین بدگویی و اهانت میکنند، با سستی و با زبان مسخره و استهزا سخن میگویند، به آنها نزدیک نشو. هرچه گفتند، گوش نده تا زمانی که به بحث دیگری بپردازند. و در جای دیگر میفرماید: «وقد نزل علیکم فی الکتاب أن اذا سمعتم آیات الله یکفر بها ویستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره» بعد میفرماید اگر کسانی این نصیحت را گوش نکردند، باید بدانند که عاقبت به آنها ملحق خواهند شد. سرانجام کسانی که نسبت به استهزاکنندگان دین محبت میورزند و به آنها روی خوش نشان میدهند این است که تدریجا حرفهای استهزاکنندگان برآنها اثر میگذارد. وقتی حرفهایشان اثر کرد، در دل هایشان شک به وجود میآید و اگر شک ایجاد شد، اظهار ایمان نفاق میشود. انسان وقتی در دل ایمان ندارد اما در ظاهر بگوید من مسلمانم، این عین نفاق است. قرآن میفرماید: «ان الله جامع الکافرین و المنافقین فی جهنم جمیعا» (4) چنین کسانی که در دنیا به واسطه اثر همنشینی با کافران منافق میشوند، در آخرت داخل جهنم با ایشان همنشین خواهند بود. دشمنی با دشمنان، سیستم دفاعی در برابر خطرها به عبارت دیگر، دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد میکند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبهای دارد که مواد مفید را جذب میکند، یک سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکروبها را دفع میکند، سیستمی که با میکروب مبارزه میکند و آنها را میکشد. کار گلبولهای سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میکروبها رشد میکنند. رشد میکروبها به بیماری انسان منجر میشود و انسان بیمار ممکن است با مرگ روبه رو شود. اگر بگوییم ورود میکروب به بدن ایرادی ندارد! به میکروب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید! احترامتان واجب است! آیا در این صورت بدن سالم میماند؟ باید میکروب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حکمت الهی است که برای هر موجود زندهای دو سیستم در نظر گرفته است، یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع. همان طور که جذب موارد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زندهای لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن لازم است.اگر انسان سموم را دفع نکند، نمیتواند به حیات خود ادامه دهد. موجودات زنده قوه دافعه دارند. این قوه دافعه بخصوص در حیوانات و انسان این نقش را ایفا میکند. چیزهایی که برای بدن مضر است باید بیرون ریخت. دستگاههایی در بدن وجود دارند نظیر کلیه، مثانه، و... که این کار بطور عادی انجام میدهند. گاهی هم وقتی میکروبهای خارجی حمله ور میشوند، باید گلبولهای سفید فعال شوند و با آنها بجنگند تا آنها را کشته و از بدن بیرون بریزند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادی وجود داشته باشد. باید یک عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از کسانی که برای ما مفید هستند خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آنها نزدیک شویم، از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم. چرا انسان افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای اینکه وقتی به آنها نزدیک میشود از آنها استفاده میکند. نسبت به خوبانی که منشأ کمال هستند و در پیشرفت جامعه مؤثر هستند باید ابراز دوستی کرد و در مقابل، باید عملاً با کسانی که برای سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنی کرد: «قد کانت لکم اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انا برئاء منکم و مما تعبدون من دون الله، کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوه و البغضاء ابداً حتی تومنوا بالله وحده» (5) قرآن میفرماید: شما باید به حضرت ابراهیم (ع) و یاران او تأسی کنید. میدانید که حضرت ابراهیم (ع) در فرهنگ اسلام جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اکرم (ص) هم میفرمود من تابع ابراهیم هستم. اسلام هم نامی است که حضرت ابراهیم(ع) به این دین و آیین داد: «هو سماکم المسلمین من قبل» (6) «تبری » از فروعات دین و واجب است خداوند میفرماید شما باید به ابراهیم (ع) تأسی کنید. کار ابراهیم (ع) چه بود؟ ابراهیم (ع) و یارانش به بت پرستانی که با آنها دشمنی میکردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند گفتند: «انا برئاء منکم» من از شما بیزارم. اعلان برائت کردند. بعد به این هم اکتفا نمیکند. میفرماید بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است، مگر اینکه دست از خیانتکاری خود بردارید. اینکه ما نسبت به دشمنان اسلام و شیطان بزرگ اینقدر کینه داریم و اجازه نمیدهیم شعار «مرگ بر آمریکا» حذف شود، تأسی به حضرت ابراهیم(ع) است. قرآن میفرماید شما باید از ابراهیم (ع) یاد بگیرید و صریحاً بگویید مرگ بر دشمن اسلام و عداوت و دشمنی خود را نسبت به دشمنان دین اعلام کنید. همه موارد، جای لبخند نیست. در بعضی موارد باید عبوس بود، باید اخم کرد، باید صریحاً گفت ما دشمن شماییم، ما آشتی نمیکنیم، مگر دست از خیانت بردارید. این دستور قرآن است. فروع دین ده تا است. بعد از «امر به معروف» و «نهی از منکر» دو فرع «تولی» و «تبری» را نیز جزء فروع دین به حساب میآورند. یعنی از جمله واجباتی که همه مسلمانها باید توجه داشته باشند و به آنها عمل کنند، این است که باید دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نیز دشمنی کنند. تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست؛ اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است این است که ما جای جذب و دفع را درست بشناسیم. گاهی متأسفانه امور مشتبه میشود، در موردی که باید جذب کنیم عملاً به دفع میپردازیم. کسی که از روی نادانی سخنی به اشتباه و خطاگفته و لغزشی برای او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است و یا اگر برای او توضیح دهیم، از روی انصاف قبول خواهد کرد، نسبت به چنین کسی نباید دشمنی کرد. صرف اینکه کسی مرتکب گناهی شد، نباید او را از جامعه طرد کرد، بلکه باید در صدد اصلاح او برآییم. او بیماری است که باید به پرستاری اش پرداخت. در این مورد جای اظهار دشمنی نیست. مگر کسی که تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، تعمد و خباثت و پلیدی است. باید با چنین شخصی دشمنی کرد. اما اگر کسی اشتباهاً مرتکب گناهی شده است، باید با مهربانی با او رفتار کرد. نباید آبروی او را ریخت، بلکه باید در اصلاح او سعی کرد. او مشکل دارد و باید مشکلش را حل کرد. ما نمیتوانیم از برکات حسینی استفاده کنیم، مگر اینکه اول دشمنان او را لعن کنیم اما در مورد دشمنان غدار، کینه توز و قسم خورده، خداوند میفرماید: «و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم»، (7) تا دست از انقلابتان بر ندارید، آمریکا از شما راضی نخواهد شد. هر روز لازم است تأمل کنیم که آشتی با چنین کسانی یعنی چه؟ لبخند به روی آنان یعنی چه؟ باید با نهایت غضب، خشونت، تندی و عبوسی با اینها برخورد کرد. باید مرگ را بر سر اینها بارید، چون آنان جز به مرگ ما راضی نیستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلکه به مرگ روح ما، به مرگ دین ما راضی میشوند. حاصل سخن اینکه، بزرگداشت مراسم سیدالشهداء (ع) بازسازی حیات حسینی است، تا از آن حیات به نحو احسن استفاده شود و نباید به بحثهای علمی اکتفا شود. چون انسان به برانگیخته شدن عواطف و احساسات احتیاج دارد. نباید به عواطف مثبت، به شادی، به خنده، بسنده کرد، زیرا زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء (ع) و مظلومیت او از راه احساسات شورانگیز حزن و گریه و سوگواری امکان دارد و بالاخره همراه با آن همه درود و سلام و عرض ارادت به خاک پای حسینی و به خاک قبر حسینی، باید بر دشمن حسین(ع) دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرین کرد. تنها سلام و درود مشکل را حل نمیکند. ما نمیتوانیم از برکات حسینی استفاده کنیم، مگر اینکه اول دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم، قرآن هم اول میفرماید: «أشداء علی الکفار»، (8) بعد میفرماید: «رحماء بینهم». (9) پس در کنار سلام، باید لعن هم باشد. در کنار ولایت، باید تبری و اظهار دشمنی نسبت به دشمنان اسلام هم باشد. اگر این گونه شدیم، حسینی هستیم؛ وگرنه بیجهت خودمان را به حسین (ع) نسبت ندهیم.
پی نوشت: کتاب آذرخشی دیگر از آسمان کربلا /تالیف آیتالله مصباح یزدی منبع:شبستان