23 مهر 1400 9 (ربیع الاول 1443 - 17 : 22
کد خبر : ۴۱۰۲۰
تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۹
دیگر مرا در خانه ات نخواهی دید مردم از سفر سوغات می آورند ، تو برای من سر بریده ی فرزند رسول خدا(ص) را آوردی .
عقیق:نوشته اند در کربلا مجموعاً 78 سر بود .
13 سر را به قبیله ی کِنده به سرپرستی قیس بن اشعث سپردند .
12 سر را به قبیله ی هوازن به سرپرستی شمر سپردند .
17 سر را به قبیله ی تمیم سپردند .
16 سر را به قبیله ی بنی اسد سپردند .
7 سر را به قبیله ی مَذحِج سپردند .
و مابقی را به قبائل دیگر سپردند .
سر ابی عبدالله(ع) را به خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم داد تا نزد ابن زیاد ببرند .
خولی با عجله از کربلا به کوفه آمد ، ‌اما درب دارالاماره بسته بود ، لذا برگشت به خانه اش که در نزدیکی شهر کوفه بود .
از آن جایی که زن خولی به نام عیوف ، از علاقه مندان به اهل بیت(ع)بود ، سر مقدّس را از همسرش پنهان داشت و در میان تنور گذاشت .
چنان ظـلـم و سـتـــم بـیـــــداد کــــرده / کـــه دل را کــــوره ی حـــدّاد کـــرده
چنان در کوفه فرمان ، دست زور است / که مهمان خانه ی خولی ، تنور است
کـســی کــه زیــب آغـــوشِ نـبـی بـود / ســـرش دایـم ســــرِ دوشِ نبـی بـود
ز سنگ کـینـــه ها ، آن سـر شـکسـتــه / سـر او روی خـاکسـتــر  نشستـــه
ـ عجب زیبا ، مرحوم ژولیده نیشابوری ، زبانِ قال و زبان ِحال را با هم آ‌میخته است !
بریـز ‌ای دیـده! خونِ دل ، ز دیــده  / کـه رنـگ از صورت زهــرا ، پریــده
شب است و مادری ، پهلو شکسته / کـنار مـطـبـخِ خولی ، نشستـه
بگوید از غمت ،در شـور و شـینم / حسیـنم وا ، حسیـنم واس ، حسینم
عیوف ؛ همسر خولی می گوید :
آخرهای شب بود ، دیدم نوری از تنور بلند است و به آسمان ساطع شده ، نزدیک تنور رفتم صدای بانوانی با سوز و گداز را شنیدم که صدای جان کاه یاحسین آن ها بلند بود.
ای سر پــر خـون ! ز کجــا آمـدی ؟/ ایـن دل شـب ، مـنــزل مــا‌ آمـدی ؟
گلشن روی تو عجب ، با صـفاست/ ای سر پر خون ! بدنت در کجاست ؟
برگشت با تندی به همسرش گفت:
دیگر مرا در خانه ات نخواهی دید مردم از سفر سوغات می آورند ، تو برای من سر بریده ی فرزند رسول خدا(ص) را آوردی.


منبع:باشگاه
211008

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: