24 بهمن 1400 12 رجب 1443 - 25 : 05
کد خبر : ۴۰۴۲۷
تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۲
سيد علي ميرخليلي: يكي از مهمترين مأموريتها و رسالتهاي انبيا و ائمه اطهار(ع) هدايت مردم و نجات از لغزشگاه‌هاي دنيوي است. اما در كنار اين امر، وظيفه ديگري كه در مواقعي بر آنها تكليف مي‌شود، ...

عقیق:برپايي حكومت و امور اجرايي است. اينكه حركت امام حسين (ع) در راستاي كدام يك از وظايف ديني خود بوده است، در گفت‌و‌گو با دكتر محمد ا... اكبري استاد تاريخ اسلام وعضو هيأت علمي جامعه المصطفي (ص) مورد بحث قرار گرفته است.
برپايي حكومت الهي به عنوان يكي از وظايف انبيا و ائمه (ع) را در كنار مأموريت هدايت عمومي چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
هم اكنون در بين احزاب، جريان‌ها و افراد سياسي، دريافت و برداشتي است كه معمولا سعي مي‌شود اين دريافت را بر اعمال ائمه تحميل كنند. من مي‌خواهم در اينجا يك گامي براي اصلاح اين دريافت بردارم. امروزه گمان بيشتر افراد اين است كه تنها وظيفه پيامبر و ائمه (ع) حكومت و اداره اجرايي جامعه بوده است. به نظر من اين گمان در مورد انبيا و اوصيا و ائمه صحيح نيست. پيامبران وائمه وظيفه‌اي دارند كه از طرف خدا تعيين شده است؛ اولويت آنان هدايت و نجات انسان‌ها از گمراهي است. ما اگر اين مبنا را بپذيريم كه خدا نيز در كتب آسماني خود مكرر به آن اشاره كرده كه ما دو نيروي متخاصم عقل و شهوت به انسان داديم تا بتواند با اختيار تصميم بگيرد و با توجه به اين دو نيرو، عقلش حجت و هدايتگر است، اين انسان به جايي مي‌رسد كه ممكن است عقلش مسأله‌اي را درك نكند و يا درك كند، اما شهوتش اجازه عمل را به وي ندهد. در اينجا خدا، حجت اصغر يعني پيامبران و ائمه را فرستاده است. اين حجت‌ها آمده‌اند تا لغرشگاه‌ها را گوشزد كنند. از سوي ديگر، خدا هم نخواسته است كه كسي را مجبور به هدايت كند. به همين جهت مكرر به پيامبر (ص) مي‌فرمايد تو مأمور به ابلاغ هستي. بنابراين مبنا، پيامبران با روح و روان و انديشه آدم‌ها سر و كار دارند تا اين انديشه‌ها را اصلاح كنند. كسي كه انديشه‌اش اصلاح شود، رفتارش اصلاح مي‌شود. در واقع، برخلاف سلاطين، اولويت پيامبران هدايت فكر و روح و روان و نه سلطه بر جسم انسانهاست.
با توجه به اين نكته، تشكيل حكومت و به دست گرفتن امور اجرايي جامعه، يكي از وظايف ائمه (ع) و نه همه آن است. رسالت اصلي آنان تشكيل حكومت نيست.
اما به دست گرفتن قدرت اجرايي، يكي از نتايج ماموريت و رسالت اصلي كه‌‌ همان هدايت است، مي‌باشد. چنانكه برخي انبيا موفق به تشكيل حكومت و بسياري موفق نشدند، اما هيچ وقت خدا آن‌ها را بدين خاطر توبيخ نكرد.
حركت سياسي امام حسين (ع) را با توجه به رسالت و مأموريت اصليشان چگونه تبيين مي‌كنيد؟
اگر بپذيريم ائمه (ع)‌‌ همان رسالت و روش انبيا را دارند، اولويت امام حسين (ع) نيز‌‌ همان هدايت مردم حتي غيرمسلمانان است. طبيعتاً، در اين مسير اگر يار و ياوري پيدا كرد، يك تكليف ديگري نيز ايجاد مي‌شود كه‌‌ همان تشكيل حكومت است. اين وظيفه وقتي به فعليت مي‌رسد كه يار و ياور كافي پيدا شود وگرنه فعليت نمي‌يابد. آن قدر نيرو كه بتواند يك اجتماع تشكيل دهد و يا نيرويي كه بتوان جامعه‌اي را اداره كرد.
امام حسين (ع) هم اولويتش هدايت مردم است. اما در دوره‌ امام حسين (ع)، سلطاني حكومت مي‌كند كه به اسم اسلام، كارهايي مي‌كند كه يك نامسلمان هم انجام نمي‌دهد. بنا به فرمايش حضرت علي (ع)، خدا از علما پيمان گرفته كه بر ظلم ظالم صبر نكنند. اين پيمان وقتي به فعليت مي‌رسد كه اين عالم و مصلح يار و ياور داشته باشد. در واقع اين وظيفه يك طرف آن مردم و طرف ديگر امام است كه اگر يك طرف آن آماده، اما طرف ديگر آماده نباشد، به فعليت نمي‌رسد.
پس چرا امام حسين (ع) با وجود نداشتن نيروي كافي، دست به قيام زدند؟
هيچ آموزه‌اي وجود ندارد كه انبيا و اوصيا بايد خودشان را قرباني كنند. از طرف ديگر خدا اين وظيفه را بر عهده علما گذاشته كه اگر يار و ياوري پيدا كردند، بر ظلم ظالم صبر نكنند.
وقتي در سال ۴۸ يا ۵۰ هجري به اقوال مختلف، برادر امام حسين (ع) شهيد مي‌شود، ايشان امام شيعيان مي‌شود تا نيمه سال ۶۰ هجري، معاويه بر سر كار است؛ سلطاني ظالم و فاسد كه همه شاخصه‌هاي يك سلطان ستمگر را دارد و امام نيز در قلمرو او زندگي مي‌كند. هرچند امام (ع) مكاتبات وگفت‌و‌گوهاي شفاهي با معاويه دارد، اما هرگز دست به قيام مسلحانه نمي‌زند و در حالت انتظار بسر مي‌برد. اگر امام حسين (ع) بر خودش فرض مي‌دانست كه در هر شرايطي دست به تشكيل حكومت بزند، چرا هرگز در اين زمان، دست به شمشير نبرد.
اما وقتي امام حسن (ع)، شهيد مي‌شود، شيعيان چند گروه هستند؛ يك گروه شيعيان سياسي هستند كه امام را به عنوان منصوب از طرف خدا نمي‌شناسند، اما دوست دارند ائمه (ع) حاكم باشند. گروه ديگر، شيعيان اعتقادي هستند كه به نصب از طرف خدا اعتقاد دارند و حكومت را حق ائمه (ع) مي‌دانند. برخي از شيعيان اعتقادي و شيعيان سياسي، هم هستند كه مي‌خواهند امامشان را هدايت كنند و به جاي هدايت‌پذيري، دنبال هدايت امام هستند.
همين عده پس از قضيه صلح، طي نامه‌اي، خواستار قيام امام حسين (ع) مي‌شوند، اما امام (ع) در پاسخ آن‌ها مي‌فرمايد: تا معاويه زنده است، فرش كف خانه باشيد و تكان نخوريد.
بنابراين، امام يك سياستمدار، مدير و عاقل است كه هر چند بايد وظيفه را انجام بدهد، اما نبايد تدبير عقلاني و ظرفيت جامعه را نيز ناديده گرفت.
پس چرا پس از مرگ معاويه، با علم به شهادت حركت كرد؟
امام حسين (ع) مانند هر سياستمدار ديگري، منتظر يك تزلزل در راس قدرت اموي است كه اين تزلزل با مرگ معاويه رخ مي‌دهد. وقتي شيعيان متوجه مي‌شوند كه معاويه مرده است، نامه‌هاي متعددي مبني بر اعلام آمادگي مي‌نويسند و اين نامه‌ها وظيفه امام را به فعليت مي‌رساند. حتي حضرت براي حصول اطمينان فرستاده‌اي را روانه كوفه مي‌كند كه مسلم نيز در جواب به امام، آمادگي بالاي مردم و وجود نيروي كافي را اعلام مي‌كند.
بنابراين از يكسو، با توجه به پيماني كه خدا از علما گرفته و از سوي ديگر با توجه به وجود نيرو، وظيفه امام (ع) به فعليت مي‌رسد. بنابراين هرچند وي علم غيب و لدني داشته باشد، او بايد بر اساس ظاهر قضاوت كند تا بر مردم حجت باشد. علماي علم كلام و فلاسفه شيعه معتقدند علم لدني و غيب، تكليف‌آور نيست و عالم موظف به تكليف به علم غيبش نيست، بلكه وقتي به ظاهر، حجت بر او تمام شد، بايد اقدام كند. ديگر وظيفه امام (ع) فعليت يافت و اتفاقا امام حسن (ع) به دليل عدم فعليت، صلح مي‌كنند.
پس چرا امام با علم به كشته شدن و اطلاع از نبود نيروي كافي، برنگشت؟
اولا امام از نيمه راه گذشته است. ضمن آنكه، امام يارانش را جمع مي‌كند و خبر پيمان‌شكني كوفيان را مطرح مي‌كند؛ اما در اينجا يك استدلال عقلي و منطقي مطرح مي‌شود كه اگر پاي شما به كوفه و يا نزديك كوفه برسد، نيروي شيعه موجود در كوفه كه اكنون منفعل شدند، فعال خواهند شد. با اين استدلال، امام حركت مي‌كند. حتي پس از دو منزل كه حر با امام روبه رو مي‌شود و راه امام به كوفه را مي‌بندند، توافق مي‌شود كه امام (ع) از راهي بروند كه نه به كوفه منتهي شود و نه به مدينه. يعني با كمي انحراف راهش را ادامه مي‌دهد و از نزديكي‌هاي كوفه عبور مي‌كند. حدود يك هفته با حر، با هم حركت مي‌كنند و ۷۰ كيلومتر هم از كوفه عبور مي‌كند. اگر امام‌‌ همان مسير را ادامه مي‌داد به دمشق مي‌رسيد.
بنابراين امام (ع) با اين اميد از كنار كوفه رد مي‌شود، كه خبر حضورش در كنار كوفه، به گوش كوفيان برسد و به كمكش بيايند. چنانكه يك عده از شيعيان تدبير كردند و آمدند. حتي حبيب بن مظاهر از امام مي‌خواهد كه به قبيله‌اش كه در نزديكي كوفه است، برود و اتفاقا چند صد نفري را دعوت مي‌كند، اما دشمن راه‌شان را مي‌بندد.
اگر نكته خاصي هست، بفرماييد.
نكته قابل ذكر اينكه، تبليغات معاويه در ۴۰ سال حضور در شام سبب شده بود، يك تقدس دروغين و احترام ساختگي براي بني اميه ايجاد شود و حتي آن‌ها آيات جبرگرايي را در تأييد تقدس حكومتشان مي‌خواندند كه خدا خواسته است ما حاكم باشيم و چرا مي‌خواهيد با خواسته خدا مخالفت كنيد و شكستن اين تقدس حرام است.
تن‌ها كسي مي‌توانست اين تقدس را بشكند كه قيامش، خروج عليه دين به شمار نيايد. هرچند، امام حسين (ع) را نيز خارجي مي‌نامند كه از دين خروج كرده است، اما اين‌ها، برچسبي بود كه هيچ مسلماني نمي‌پذيرفت كه فرزند پيامبر (ص) از دين خارج شده باشد.
نكته ديگر، امام حسين (ع) به حكم عقل و حكم پيامبر، شمشير برداشت تا به كمك يار و ياور قابل توجه، ستم و ظلم و فساد را از جامعه اسلامي ريشه كن كند و شمشيرش را بر سر ظالم ستمگر فرود بياورد، اما امروز كساني به اسم عشق به حسين (ع)، با گرفتار شدن به خرافات و جهل آن شمشير را بر فرق خودشان فرود مي‌آورند كه بايد علت اين تغيير بررسي شود.

 

منبع:قدس

211008

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: