با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت
برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد. تا در منزلی فرود آمدند و
شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت.
زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید
و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه
اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت
برو.
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج
در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو
طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم.
منبع:باشگاه خبرنگاران
211008