30 مهر 1400 16 (ربیع الاول 1443 - 38 : 19
کد خبر : ۳۷۶۳۸
تاریخ انتشار : ۳۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۸
خاطرات آزادگان/
وقتی دعا تمام شده بود، از بچه ها سئوال می کند ، دیگر چه روزهایی دعا می خوانید. بچه ها به این گمان که حتماً دارد فیلم بازی می کند و می خواهد افراد و برنامه ها را شناسایی کند، چیزی به او نمی گویند؛ اما خودش شب جمعه بعد می آید پشت پنجره وبه بچه ها می گوید همان دعایی را که شب جمعه قبل خواندید ، امشب نیز می خوانید؟
عقیق:خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده ابراهیم ایجادی است:

جنایت و رذالت و کینه ورزی، از خصوصیات روحی نظامی های بعثی بود ؛ اما من به نوبه خود نمی توانم این حکم را به همه سرایت بدهم. بودند افرادی که در کسوت نظامیگری بعثی ها انجام وظیفه می کردند، اما طینتی پاک داشتند که گاهی که فرصتی دست می داد ونسیم روحانی، غبار قلب های زنگ گرفته شان را می زدود، می دیدی که چیزی از پاکترین انسان های مخلص خدا کم ندارند.

یک بار که بچه های آسایشگاه ۱۲ داشتند دعای کمیل می خوانند، «سائر» که از یکی نگهبان های خشن و تند خوی عراقی بود ، پشت پنجره می آید و تا بچه ها به خود می آیند ، می فهمد که قضیه چه بوده است.

بچه ها می خواستند حاشا کنند ؛ اما او اصرار می کند که کارتان را ادامه بدهید ، می خواهم ببینم دعا خواندن شما چگونه است . پس از آنکه قول می دهد به فرمانده ی اردوگاه چیزی نگوید، یکی از بچه ها شروع می کند به خواندن دعای کمیل . لحظه های اول با نگاه تمسخر ، بچه ها را زیر نظر گرفته بوده ،اما وقتی مدتی می گذرد ،او هم نم نمک دلش نرم شده ، کم کم همراه با بچه ها اشکش سرازیر می شود. وقتی دعا تمام شده بود ، از بچه ها سئوال می کند ، دیگر چه روزهایی دعا می خوانید.

بچه ها به این گمان که حتماً دارد فیلم بازی می کند و می خواهد افراد و برنامه ها را شناسایی کند، چیزی به او نمی گویند؛ اما خودش شب جمعه بعد می آید پشت پنجره وبه بچه ها می گوید همان دعایی را که شب جمعه قبل خواندید ، امشب نیز می خوانید؟

  آن دعا چنان در روحیه ی او تاثیر گذاشته بود که حتی سعی می کرد ظاهر خود را نیز حفظ کند و معمولاً ته ریشی نیز می گذاشت و وقتی خوب با بچه ها انس گرفته بود ، می آمد پشت پنجره می ایستاد، هم دعا را گوش می کرد و هم به این بهانه که دارد نگهبانی می دهد , نمی گذاشت که سرباز های دیگری مزاحم بچه ها شوند.

  این سائر که دعای کمیل او را زیر ورو کرده بود ، کسی بود که با کمال افتخار به ما می گفت شغل پدر و مادر من در بغداد رقاصی است !

منبع:سایت جامع آزادگان
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: