روایتی از زندگی تا شهادت امدادگر شهید اللهقلی عقدکی
عقیق: شهدایی که نامشان برای همیشه در تاریخ دفاع مقدس میدرخشد، اما همچنان در گمنامی قرار دارند. بیشک مرور خاطرات و روایات وصایایشان ما را به این امر رهنمون میسازد که اینان با تأسی به مولایشان علی(ع) همواره در مسیر خدمت به دیگران قرار داشتند. آنچه در پی میآید روایت گوشههایی از زندگانی بهدار شهید اللهقلی عقدکی است.
اللهقلی 10 آبان ماه 1341 در روستای عقدک از توابع اصفهان متولد شد. از کودکی در کنار پدر بزرگوارش به تحصیل و کشاورزی مشغول بود.
در سالهای اول دبیرستان به شیراز عزیمت کرد و در کنار برادر بزرگش ضمن ادامه تحصیل تا کلاس سوم متوسطه در رشته حسابداری، در تمام مراسمهای عبادی و سیاسی و مذهبی شرکت فعال داشت و پس از پیروزی انقلاب مدتی را در سازمان هلال احمر مشغول به فعالیت شد.
اللهقلی با وجود داشتن چندین ماه جبهه به خدمت مقدس سربازی رفت و پس از آن خود را برای جبههای دیگر یعنی تعلیم و تربیت آماده کرد و با تلاش و کوشش توانست به عنوان مربی تربیتی در مدارس ناحیه 3 شیراز و مدرسه راهنمایی شهید جعفری ابیوردی خدمت کند. هرچند او همواره و در هر فرصتی در جبهههای جنگ حضور مییافت. شهید اللهقلی به مسئله حجاب بسیار اهمیت میداد بسیار در مراسم مذهبی فعال بود از جمله دعای کمیل و نماز جمعه را بسیار دوست داشت و همواره در فعالیتهای مذهبی حضوری پررنگ داشت.
هشت ماه پس از ازدواج
هشت ماه از ازدواج اللهقلی میگذشت. خانواده از او میخواستند که به جبهه نرود اما او در جوابشان میگفت: اگر من از شما که ناموسم هستید دفاع نکنم چه کسی این کار را انجام میدهد؟
همسر شهید در خصوص اللهقلی میگوید: من ایمان دارم که همسر شهیدم نیز مانند تمام شهدای انقلاب اسلامی زنده است . من حضورش را در کنارم حس میکنم. وقتی در زندگی به مشکلی برمیخورم، به شهید متوسل میشوم و به واسطه آبرو و مقام شهید به درگاه الهی مشکلم حل میشود. شهدا به ما نظر میکنند. ما باید حواسمان را جمع کنیم.
مردی از جنس آسمان بود. شب عروسی از من خواست برایش دعا کنم.
از ایشان پرسیدم چه دعایی؟
گفت از خدا بخواه که من شهید شوم...
ابتدا ناراحت شدم گفتم شما اگر میخواهی شهید بشوی و اینقدر عشق شهادت داری، پس چرا با من ازدواج کردی؟
گفت من دوست داشتم به هر دو عشقم برسم و از خدا خواستم کمکم کند.
همسرم پس از ازدواج در سال 1367 با یورش مجدد عراق و اشغال مناطقی از خاک کشورمان بلافاصله با وجود اینکه هنوز چند ماهی از ازدواج ما نگذشته بود، به عنوان راننده آمبولانس روانه جبهه شد. وقتی هم که شهید شد من باردار بودم، تا یک ماه بعد از شهادتش به من چیزی نگفتند. همسرم مفقود شده بود با اینکه به من گفته بودند دیگر امیدوار نباشم اما دلم روشن بود زنده است و برمیگردد. اللهقلی در آخرین مأموریت در منطقه شلمچه همدوش سبکبالان عاشق تا آنجا رفت که آمبولانسشان در سه راه شهادت شلمچه مورد اصابت خمپارههای دشمن قرارگرفت و دیگر خبری از او نشد. تنها ساعت و انگشترش که همیشه همراهش بود برای خانواده به ارمغان آمد. در نهایت چند نفر از خانواده به مناطق عملیاتی رفتند تا شاید نشانهای از ایشان پیدا کنند اما دیگر هیچ اثری از شهید نبود.
اما مدتها بعد یکی از همرزمانش در بهداری که در آن لحظه در منطقه شلمچه حضور داشت پیکر پاک شهید اللهقلی عقدکی را در آمبولانس که مورد اصابت خمپاره در سه راه شهادت قرار گرفته بوده، مشاهده کرد که چون ارباب بیکفنش امام حسین علیه السلام بدون سر به شهادت رسیده و از طریق کارت گواهینامه رانندگی شهید را شناسایی میکنند.
منبع:روضه