پیشنهاد کتاب/«پنجرههای تشنه»
«دستم را به صندوق چوبی روی قبر گرفتم که نیفتم. درست رفته بودم در آغوش محبت حسین. یک چیزی در دلم منفجر شد و بغضم رها شد. حالا صداهای اطرافم را میشنیدم. به خودم که آمدم، کنار قبر نشسته بودم...»
عقیق:مردم از ایلام و نهاوند و شهرهای شرقیتر استان خوزستان و استانهای همسایه هم آمدهاند. راجع به نیروهایش هم پرسیدم که وظیفه همراهی و باز کردن راه عبور تریلی حامل ضریح را داشتند. گفت دیشب همهشان را جمع کرده و گفته امشب مثل شبهای عملیات جنگ است. فرقی هم نمیکند. آنچه بچهها ایثار کردند، شما هم فردا باید ایثار کنید. اگر مردم حرف گوش ندادند یا برخورد کردند یا حتی کتکتان زدند، شما فقط رویشان را ببوسید. جای حاج حسین خلج خالی بود که زود بپرد وسط و به شوخی بپرسد: (هرکی بود ببوسیم؟)
اینها را مهدی قزلی مینویسد؛ در کتاب «پنجرههای تشنه». این کتاب، روزنوشتهای انتقال ضریح جدید امام حسین، از قم است تا کربلا. در واقع پنجرههای تشنه، سفرنامهای است از مهدی قزلی که در معیت کاروان حامل ضریح مطهر امام حسین به کربلا به رشته تجریر در آورده است.
کاروان حامل ضریح جدید امام حسین، سفر خود را از قم شروع میکند؛ به تهران میآید و بعد، از مسیر ساوه، به اراک میرود و بعد از اراک، به سمت شهرهای بروجرد، خرمآباد، اندیمشک، دزفول، شوشتر، اهواز، آبادان، خرمشهر میرود و باز، از خرمشهر مستقیماً به اهواز باز میگردد و از آنجا، از طریق مرز مهران، به مقصد نهایی خود، یعنی کربلا میرسد. در این سفر، در هر شهر، مردمانی هستند که از چند کیلومتر پیشتر، به استقبال کاروان میروند و تا کیلومترها بعدتر، کاروان را به سمت مقصد بعدی، بدرقه میکنند.
پنجرههای تشنه، روایت دلدادگی نویسندهاش به امام حسین و علاقه مردمانی که او در این سفر، همراه این کاروان قدم زدهاند به آرمان حسینیشان است. در این کتاب، هر کاراکتر، یک قهرمان است برای خودش. تمام شخصیتهای این داستان، شخصیتهای کلیدی کتاب پنجرههای تشنهاند. نقش تکتک آنها در این کاروان، نقشی موثر است و مخاطب نمیتواند کسی را قهرمان این روایت تلقی کند. هر شخصیتی که در این مجموعه روایت، نامی از او برده میشود، قهرمان زندگی و داستان خودش است. حتی شخصیتهای در حاشیه هم، از آنجا که حضورشان ریشه در واقعیت دارد، هرکدام، بخشی از عناصر تشکیل دهندهی متن داستاناند. همه عناصر این کتاب، گرد ضریح جدید امام حسین (ع) حلقه زدهاند.
نثر کتاب، روان است؛ مثل دیگر نوشتههای مهدی قزلی. موضوع هم به حد کافی جذاب هست. اما پنجرههای تشنه، صرفنظر از تمام جذابیتهای ادبی و فنیاش دو وجه مهم و عمیق دارد که شاید در بعضی یادداشتها و معرفیهایی که از این کتاب شده، مغفول واقع شده باشد. یکی جنبه تاریخی این کتاب است. به هر حال، واقعه ساخت ضریح جدید برای حرم حضرت سیدالشهدا، تنها هر صد سال یک بار صورت میگیرد و قزلی، این شانس را داشته که بتواند همراه کاروانی که ضریح جدید را به حرم مطهر امام حسین میبرند، مجموعه مشاهدات و تجربیات خود را بنگارد. پنجرههای تشنه را از این نظر میتوان کتابی برای آیندگان دانست. کتابی که می تواند میزان ارادت مردمان کشور ما را به امام حسین (ع)، به نسلهای بعدی نشان دهد.
وجه عمیق دیگر این کتاب، خود ذووجهین است؛ که شامل وجود مردم شناسانه و جامعهشناسانه میشود. نویسنده، تنها راوی صادق مشاهدات خود است، اما در ذیل مشاهدات تنظیم شدهی او در این کتاب، نوع نگاه مردم شهرهای مختلف و اقوام گوناگون به مفهوم عاشورا و شخصیت اساطیری امام حسین به خوبی بیان میکند و در پس این ابراز ارادت، مقولههای اجتماعی و سیاسی و نظامی را حتی، مورد اشاره خود قرار میدهد. پس این کتاب، کتاب وضعیت حال ما نیز هست. کشکولی است از وضعیت امروزمان، که با محوریت انتقال ضریح جدید امام حسین (ع) به کربلا تنظیم شده.
در پنجرههای تشنه، مجموعهای از عکسها، به عنوان مستندات و شواهدی از صداقت قزلی در بیان حرفهایش کار شده. در واقع، مخاطبی که کتاب را تماماً بخواند، سر از عکسها و شخصیتهای توی عکسها در خواهد آورد. متن و عکس، در این کتابف لازم و ملزوم هماند. مخاطب با مطالعه کتاب، شخصیتهای توی عکسها را هم میشناسد. در واقع مخاطبی که این کتاب را میخواند، علیالدوام با کاروان حامل ضریح امام حسین همراه میشود.
قزلی، پرده به پرده، نشئه این حماسه را در «پنجرههای تشنه»، اول خود میچشد و بعد به مخاطبش میچشاند. در کتابِ او، عقل و عشق به طرز غریبی در هم آمیخته میشود. آدمهایی که نویسنده آنها را توی کتاب خود، روایت میکند، وقت مواجهه با ضریح جدید، میشوند مجموعهای از تضادها. مثلاً نیروی نظامی، که باید در هر حال، امنیت ضریح و البته مردم را تامین کند، مثل دیگر مردم، سر بر ضریح میگذارد و دل گره میزند به مشبکهای ضریح تازه امام: «اولین لحظات روز پنجشنبه، اولین مراحل سفر بود که وقتی تریلی راه افتاد، دیگر مردم در اطرافش نبودند. فاصله کوتاه پارکینگ شلمچه تا پایانه مرزی را فقط با مشایعت نیروهای مرزبانی رفتیم.
هرچند مرزبانها هم نسبتشان با امام حسین، مثل همان مردم بود؛ بی هیچ تفاوتی. آنها هم گریه کردند. دست به شیشههای جلوی ضریح کشیند. سر بر تریلی گذاشتند. یا حسین گفتند و حتی در پایانه مرزی گوسفند قربانی کردند؛ ولی به هر حال جلوی مردم را هم گرفتند تا اینکه وارد پایانه شدیم...». یا در بخشهای دیگر کتاب، اصناف مختلف، حریم صنفی خود را در حرم جدید امام حسین، مستحیل میکنند و میگروند به خیل سیاهپوشان و عزاداران: «ساعت سه بعد از ظهر تازه به حریم شهر بروجرد رسیدیم. پنج کیلومتر مانده بود و لابد چند کیلومتر هم از ورودی شهر تا محل استقرار. تا چشم کار میکرد، سیاهی جمعیت بود در اتوبان. کارگران یک شرکت کشت و صنعت ودامپروری با لباس کار جلوی شرکتشان ایستاده بودند و سینه میزدند. آموزش و پرورش بروجرد آن روز مدارس را تعطیل کرده بود...»
در آخرین پرده از این روایت عاشقانه قزلی، راوی کتاب، به عنوان تنها کسی که از میان شخصیتهای حاضر در کتاب، از منزل اول تا آخر، ناظر همه وقایع است، به حرم امن امام میرسد؛ فصلی که شاید خواندنیترین بخش این کتاب باشد: «خادم، نفر جلویی مرا که به بیرون راهنمایی کرد، سید افضل با دست به در باز اشاره کرد و گفت: "تفضل". در کوتاه بود. خم شدم. باید برای ورود به ضریح حسین، احترام کرد. پایم را داخل گذاشتم. زانویم شل شد. دستم را به صندوق چوبی روی قبر گرفتم که نیفتم. همه چیز را از پشت پردهای از آب و اشک، موجموج میدیدم. خادمی که روبرویم ایستاده بود، لب میجنباند و نمیفهمیدم چه میگوید. من درست رفته بودم در آغوش محبت حسین. یک چیزی در دلم منفجر شد و بغضم رها شد. حالا صداهای اطرافم را میشنیدم. به خودم که آمدم، کنار قبر نشسته بودم...»
«پنجرههای تشنه»، شاید صریحترین حدیث دلدادگی به امام حسین علیه السلام باشد که در سالهای اخیر منتشر شده است. چرا که قصهای است از دل مردمان کشورمان، قصهای که تکتک آنها، تویش نقشی شیرین و مانا دارند.
*یادداشت از: احسان حسینینسب
منبع:فارس