غلام درباری پیشنهاد انوشیروان را پذیرفت، تا روزی انوشیروان
بر سر موضوعی، سخت خشمگین شد. غلام یکی از رقعه ها را به او داد که در آن نوشته شده
بود:
"خشم خود را کنترل کن تو خدای مردم نیستی”
سپس دومی را به او داد،که در آن نوشته شده بود:
"به بندگان خدا رحم و مهربانی کن،تا خدا به تو رحم
کند”
سپس سومی را به او داد،که در آن نوشته شده بود:
"بندگان خدا را به اجرای حق خدا،سوق بده،که در پرتو
چنین کاری به سعادت می رسی”
به این ترتیب لحظه به لحظه،از خشم انوشیروان کاسته شد.*
پی نوشت:
داستان دوستان،ج۳
منبع:باشگاه خبرنگاران
211008