سپس صدا زد: پسر عمويم را رها كنيد، سوگند به
آنكه محمد پدر مرا به حق برانگيخت اگر او را رها نكنيد، موى خود را پريشان مى كنم
و پيراهن پيامبر را بر روى سر مى گذارم و از خداوند متعال فريادرسى مى كنم ، حضرت
صالح نزد خداوند از پدرم گرامى تر نيست و نه ناقه او از من و نه بچه او از دو فرزندانم.
سلمان گويد: من نزديك فاطمه بودم، بخدا سوگند
ديدم كه پايه هاى ديوارهاى مسجد پيامبر صلى الله عليه وآله از بن كنده شد به گونه
اى كه اگر مردى مى خواست عبور كند مى توانست.
من گفتم: اى سرور من خداوند تبارك و تعالى
پدرت را پيامبر رحمت قرار داد، شما خشم و نقمت مباش، حضرت برگشت و ديوارها به جاى
خود بازگشت به گونه اى كه گرد و خاك بر پا شد.( الاحتجاج ، ج 1، ص 108 تا 114)
منبع:جام
211008