أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم.
«الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین»
انسان یک حرف را عمل کند، بهتر از یک عمر حرف شنیدن مانند حرف شنیدن ماست که فقط میشنویم. یک داستانی هست. میگویند یک شاعری برای یک امیر یا پادشاهی شعر مدح گفته بود. ایشان هم گفت هفته آینده بیا هزار دینار پول بگیر. هفته بعد آمد و دید خبری نیست. گفت پس چه شد؟ پادشاه گفت تو یک حرفی زدی ما خوشمان آمد و ما هم یک حرفی زدیم تو خوشت بیاید. حالا بنده هم باید یک حرفی بزنم که در آن خواب و داستان باشد و شما خوشتان بیاید. الحمدلله راضی میشویم دیگر. یک ساعتی را در سخنی صرف کردیم که لذت بخش بود. لذا یک کمی حرف جدی میشود تمام دوستانِ حاضر، به خواب میروند. دوتا کلمه حرف که انسان به آن عمل کند، او را نجات میدهد. اما هزار کلمه حرف بشنود، از این حرفهایی که بنده هم شنیدم، به جایی نمیرسد. راستش این است که حرفهایی که فکر کرده بودم را فراموش کردهام. الان بنده هستم و شما.
معالجه صفاتی همچون بخل تنها با تصمیم نمیشود، باید کار کنیم
هفته گذشته یک مطلبی عرض کردم که سخنی بود که کار مردان بود. آن هم این بود که شما و من هرکدام اگر بخواهیم یک عیبی از عیبهای اخلاقیمان برطرف شود، باید پیگیر باشیم. اگر میخواهیم یک صفت خوب اخلاقی تحصیل کنیم باید پیگیر باشیم. بدون پی گرفتن نمیشود. ببینید یک گناهی باشد و من امروز تصمیم بگیرم و آن را کنار بگذارم. میشود. یک کار خوبی هست و امروز تصمیم میگیرم و انجام میدهم. انجام عمل به تصمیم لحظه ممکن است. اما اگر من بخیل هستم و میخواهم این بخلم معالجه شود، با تصمیم نمیشود، باید کار کنم. حالا بستگی به عمق آن صفت بد دارد. باید هزار بار و ده هزار بار مقابله کنم و با آن صفت بد بجنگم. چرا؟ چون ساختمان صفت بد، ساختمان مجرد است. امر مادی مانند یک سنگ است که آن را کنار میگذارم. اما اگر دلم یک چیزی را نمیخواهد آنگونه نمیشود آن را کنار گذاشت. باید رویش کار شود. آنقدر کار شود که دل عوض شود. دل هم یک مرتبه عوض نمیشود. ممکن است به صورت استثنایی یک آدمی باشد. اما آنها خیلی استثنا هستند. ماها باید پیگیر باشیم. اگر من بخواهم صفت شجاعت که صفت بسیار ارزشمندی است در من پیدا شود، من باید کار کنم. هزار بار کار شجاعانه کنم تا آن ترسی که در عمق جان من است بریزد. گاهی بعضی از دوستان میآمدند به من میگفتند که از چیزی در دلشان ترس داشتند. گفتم باید نسبت به آن پیگیر باشی. شاید اگر چند سال آن را ادامه بدهی، حداقل بخشی از ترسی که در دلت هست بریزد. فرمودند اگر میخواهی ترسی که نسبت به چیزی داری بریزد باید خودت را در آن کار بیندازی. با یک مرتبه نمیشود. مثلا اگر من از آب میترسم باید یک بار به هر سختیای بود در آب شیرجه بزنم. اما با یک بار نمیشود. اگر فردا و پس فردا هم ادامه ندادی نمیشود. باز دومرتبه برمی گردد. چرا؟ چون جنس ترس از نوع جنس جان آدمی است. نه از نوع جنس بدن آدمی. چون جنسش از جنس جان آدمی است، یعنی از جنس مجرد و از نوع روح است، صفت روحانی است، احتیاج به تکرار دارد. خب مثلا من ده جور صفت بد دارم. خوش به حال آن آدمی که ده جور صفت بد دارد. خیلی خوش به حالش است. ما صدجور صفت بد داریم. حالا بعضیهایش خیلی بالفعل است و خیلی قوت دارد. دائما دیده میشود. بعضی کمتر است و اگر این یکی کنار برود، تازه آن معلوم میشود که آن صفت بد هم بوده. یک دانه نیست.
شناخت ریشه صفات بد و درمان آن
آدم باید با یک مجموعه عظیم از صفات بد بجنگد. چگونه میشود؟ یا باید یک مجموعه از صفات خوب را تحصیل کند. صفت شجاعت یک صفت خوب است که لازم است. صفت سخاوت یک صفت خوب است که لازم است. تواضع یک صفت است. عمر آدم نمیرسد. عمر آدم برای تحصیل این صفات خوب و معالجه و مقابله با آن صفات بد نمیرسد. حالا باز اینها استثنا هم دارد. یک ریشه دارد. صفات بد یک ریشه دارند و صفات خوب یک ریشه دارند. اگر آدم آن ریشه را معالجه کند و ریشه حل شود، حل شده. میگوییم تمام صفات بد ریشه در شرک دارند. سر در شرک دارند. چون من از خدا نمیترسم، این صفات بد را دارم. توحیدها. اگر من موحد باشم، همه صفات خوب را دارم. اگر من موحد هستم، همه صفات بد را ندارم. وقتی در توحید مشکل دارم، صدتا صفت بد دارم. ببینید این حسینیه تاریک است. وقتی شما میآیید کف زمین هیچ چیز را نمیبینید. سنگ است؟ نمیبینید. یک لیوان است که اگر بیفتد میشکند و پایتان زخم میشود. نمیبینید. خدایی نکرده یک مفاتیح روی زمین است. نمیبینید. اما وقت روشن شود، یک ذره هم روشن شود، آدم میبیند. خب عرض کردم جایی که این صفات بد در آن است روشن نیست. اگر روشن شود، آدم میبیند که یک دانه و دوتا نیست. که بعد به فکر بیفتد و همه فکرها از سرش بیرون برود و فکر معالجه بیفتد. وقتی میبیند صد تا عیب جلویش است و اگر اینها را معالجه نکند برایش مشکل میشود، دیگر فقط به معالجه فکر میکند. وقتی تاریک است دیده نمیشود و اتفاقا تاریکی دل من هم به خاطر همان صفات بد است. آن را چکار کنم؟ تا تاریک است اصلا آنها را نمیبینم که بروم دنبالش. تاریکیاش هم از همان صفات بد است. عرض کردم یک ریشه دارد. اگر انسان ریشه را پیدا کند و بتواند آن ریشه را بزند، همهاش معالجه میشود و حل میشود. یک وقتی مثال عرض کردم. عرض کردم یک وقت آدم شاخههای یک درخت را میبیند که در کنار هم روییدهاند و وقتی نگاه میکنیم معلوم میشود همهاش به یک ریشه متصل است. مثلا نمونه این بوده که تنه سوخته بوده و این تنه را بریدهاند و مثلا ده تا شاخه در این تنه گذاشتهاند و پیوند زدهاند و این ده تا شاخه از این ریشه نیرو میگیرد و آب میگیرد و مواد غذایی میگیرد و همه روییده و رشد کرده و بزرگ شده. حالا این مثال بود. از همان ریشه شرک که به این معناست که غیر خدا برایم مهم است، صدتا شاخه درآمده. اگر آن ریشه را خشک کنی، همه آن صفتها حل میشود. اگر انسان موحد شد، دیگر از کسی نمیترسد. دیگر دلش به پولش بسته نیست که نتواند برای یک قران دست در جیبش بکند. تمام صفات بدش حل میشود.
محبت اهل بیت(ع) برطرف کننده صفات بد
درست بالعکس اگر موحد شد، تمام صفات خوب، زاییده توحید آدمی است. حالا دقیقا میتوانیم به جای لفظ توحید محبت امام حسین را بگذاریم. اگر محبت امام حسین به دل انسان بیاید، همه صفات بدش حل میشود. اگر محبت امام حسین به دلش بیاید. حالا معمولا روضه خوانها میگویند محبت امام حسین. علما میگویند محبت امیرالمومنین. ساختمان فرق میکند دیگر. اما فرقی ندارد. محبت امیرالمومنین و محبت امام حسین و توحید الهی یکی هستند. اگر اینها یکی نیست، بیهوده است. محبتی امام حسینی که سر در توحید ندارد، اصلا بیهوده است. وجود ندارد. محبت امام حسین درستی نیست. ریشهاش باید در توحید باشد. محبت امیرالمومنین اینگونه است. اصلا محبت امیرالمومنین یعنی ایمان و ایمان هم یعنی خدا یکی است دیگر. بنابراین اینها فرقی ندارند. اگر یک چیزی پیش بیاید، مانند داستان حضرت حر که یک حادثه برایش پیش آمد و یک مرتبه رفت در سری یاران امام حسین. آنها همه از محبت امام حسین سرشار بودند. شب عاشورا امام حسین به آنها فرمود که بروید. اینها فقط با من کار دارند و با هیچ کدام از شماها هیچ کاری ندارند. شاید هم فرمود که هرکدام که میروید دست یکی از زن و بچه من را هم بگیرید و بروید. به آنها هم کسی کار ندارد. فقط با من کار دارند. گفتند آخر کجا برویم؟ کجا برویم؟ آنها از آنجا سرشار شدند. بعد هم گفتند ما به بهشت کار نداریم. حالا کاری ندارم. این بحث ضمنی بود. اگر انسان به محبت امام حسین برسد، بفرمایید به محبت امیرالمومنین برسد، بفرمایید به محبت امام زمان برسد، فرقی ندارد و یکی است. همه اینها گل و درختی است که از ریشه محبت خدا و توحید الهی روییده است. حالا فرقی نمیکند. در هر صورت هرکدام از اینها همه دردها را یک جا دوا میکند. انسان چگونه به این محبت برسد؟ تکبر من باید معالجه شود تا امکان دوست داشتن امام حسین بیاید. نمیشود. آدم متکبر به دوستی نمیرسد. آدم بخیل نمیرسد. اصلا نیست،نمیشود. محبت ریشه همه صفات بد را میبُرد و میسوزاند و از بین میبرد. اگر ریشه همه صفات بدت را سوزاندی، به محبت میرسی. اینها دو سوی یک سکه است. به صورت تعامل و طرفینی است. توحید همه صفات بد را میسوزاند. اگر صفات بدت را معالجه کردی، به توحید میرسی. ببینید این مرحله سوم وجود آدمی است. مرحله اول وجود آدمی عمل اوست. مرحله دوم وجود آدمی صفات خوب یا خدایی نکرده صفات بدش است. اعمال و صفات خوب یا بد. مرحله سوم وجود آدم آن توحیدی است که به آن رسیده. آدمی که موحد است، آدمی است که متواضع است. امکان ندارد یک ذره تکبر در دلش باشد و توحید داشته باشد. به طور طبیعی اگر انسان بخواهد راه را بپیماید باید از راه عمل بیاید. عمل کند و عمل کند آنهم عمل درست. در آیه 9 سوره مبارکه عنکبوت میفرماید: وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ. یک قانون. کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح کردند، ما حتما حتما حتما آنها را در جرگه صالحان وارد میکنیم.
صالحان چه کسانی هستند؟
صالحان چه کسانی هستند؟ کسانی که دیگر جز سخاوت و شجاعت چیزی در دلشان نیست. صالح است. یعنی آدم درست. ببینید اگر من از غیر خدا میترسم یعنی نادرستم. یعنی مشکل دارم. شکستهام. یک گوشهای از ظرف من شکسته است. اگر بخیلم یک گوشه بزرگش شکسته. وقتی سخی و شجاع و متواضع است، درست است. این آدم درست شده است. میگویند آدم با عمل صالح درست میشود. اگر من عمل سخاوتمندانه انجام دهم، من را سخاوتمند میکند. عمل شجاعانه انجام دهم، ترس از دل من میرود. عمل سخاوتمندانه بخل را از دل من میبرد. عمل متواضعانه تکبر را از دل من میبرد. وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ عمل صالح یعنی عمل درست. عمل درست، یعنی عملی که سخاوتمندانه است، عملی که شجاعانه است، عملی که متواضعانه است و همه اعمال خوب. یک مطلب دیگر. من وقتی ترسو باشم، نمیتوانم درست نماز بخوانم. وقتی بخیل باشم، اصلا نمیتوانم درست نماز بخوانم. وقتی متکبرم، نمیتوانم درست نماز بخوانم. خب. در هرصورت با عمل سخاوتمندانه، با عمل شجاعانه و متواضعانه انسان آدم متواضع، سخاوتمند و شجاعی میشود.تکرار را فراموش نکنید. تکرار. تکرار. تکرار. این بوده که راه سخت بوده. این کارهایی که دارید انجام میدهید، نمیشود وسطش یکی را بر خلاف انجام دهید.
انشاءالله محبت امام حسین(ع) ما را نجات میدهد
مرحوم آقای راشد شرح احوال پدرش را گفته است. پدرش یک تحفهای بود. آخوند ملا عباس تربتی. اگر شرح احوالش را پیدا کردید بخوانید. آدم باور نمیکند که میشود آنقدر خوب بود. ایشان میگوید من تمام عمرم فقط دوبار به نظرم آمد که عمل ایشان طبق هواست. من میگویم چرا آن دوتا را هم میگویی؟ آن را هم تو اشتباه میکنی. تمام عمر داشت تمرین مبارزه با هوا میکرد. تمام عمر. این یک کمی سخت است. یک کمی. همت بلند میخواهد. وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ آدم، آدم صالح میشود. ببینید عمل صالح داریم و آدم صالح. عمل صالح یعنی چه؟ همان عملی که عرض کردم. یعنی عمل متواضعانه. عمل سخاوتمندانه. عمل درست. عمل درست ثمر میدهد. آدم تبدیل به آدم درست میشود. در دل آدم درست توحید میروید. یک گلی است که فقط در دل آدم درست میروید. محبت امام حسین در دل آدم درست میروید. ان شاء الله همین مقدارهایی که ما محبت امام حسین داریم، ما را نجات میدهد. اگر این را ببریم، همین ما را نجات میدهد. اما. ببینید شما یک دریا در برابرت هست که اصلا کرانه ندارد. انتها و ساحل ندارد. از این دریایی که اصلا ساحل ندارد، فقط نوک انگشتت را زدهای و فقط یک کم انگشتتتر شده است و میخواهی به همین اکتفا کنی. همه دریا را میتوانی پیدا کنی. میتوانی بروی در این دریا غرق شوی. میتوانی غرق شوی. نمیشود. فقط نوک انگشتت را میزنی. ما از امام حسین به این اندک اکتفا کردهایم. این مقدار باشد هم خوب استها. نوک انگشتمان را زدهایم و یک ذرهای خیس شده است. خیلی بیشتر از این میتواند باشد. عرض کردم این یک دریای بیانتهاست. شما میتوانی در این دریای بیانتها غرق شوی. عطار یک شعری میگوید که از شعرش چیزی یادم نیست. اما داستان یک خشت و یک پاره سنگ است. خشت را انداختند در دریا. خشت در دریا چه میشود؟ یک مدتی بعد دیگر نمیبینیاش. غرق میشود و میرود. پاره سنگ چطور؟ هنوز هست. در دلش یک ذره آب رفته؟ نرفته. اینگونه است. آدم میتواند آن خشتی باشد که به دریا برود و دیگر هیچ چیزی از آن نماند.
همین تازه به دوستمان گفتیم شما خاطرهای نداری؟ گفت چرا. من یک وقت به جبهه رفته بودم. روز بود. به بازیدراز رفته بودیم و دیدیم آن دوستمان دارد گریه میکند. گفتیم چه خبر است که دارد گریه میکند؟ گفتند از دیشب دارد گریه میکند. شما آدمی دیده بودید که از شب قبل تا فردا صبح گریه کند. تمام شب گریه کرده. گریهاش به روز رسیده. میشود؟ شوخی است! نمیشود! چه شده؟ چرا اینگونه شده؟ میگوید از دیشب دارد این را میگوید که آقا من از شمر کمترم؟ شمر امام زمانش را دید. من شما را نمیبینم. همین را میگوید. از دیشب دارد گریه میکند، این نمیشود. آدم نمیتواند اینگونه گریه کند. مگر اینکه وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ باید عمل کرده باشد. کار کرده باشد. باز از همین ایشان گفتند روز همینطور داشت که گریه میکرد که دیشب خوابم برده و نماز شبم قضا شده. ما نماز صبحمان هم قضا شود گریهمان نمیگیرد. آدم میداند که این آمده لب دریا و پایش خیس شده. آن وقتی که آدم غرق شود، آنجا چه میشود؟ اگر آدم در محبت امام حسین و محبت خدا غرق شود، اصلا اینجا دیگر نمیشود. بروزش اینجا ممکن نیست. ایشان یک محبتی است که بروز کرده. آن دیگر اصلا نمیشود بروز کند.
آقای حق شناس آنچه در درونش میگذشت را بروز نمیداد
ما حاج آقای حقشناس را میدیدیم،هیچ بروزی نداشت. از آنچه که درونش میگذشت هیچ بروز خارجیای نداشت. نمیفهمیدیم چه میگذرد و چه میشود و آنجا چه خبر است. بدون اینکه آدم کار کند، نمیشود. بدون اینکه کار کند نمیشود. حالا کمی برای بزرگ ترها عرض میکنم. شما نمازت را جماعت و اول وقت میخوانی. فرض کن یک ساعت برای نماز شب بیدار میشوی. هر روز زیارت عاشورا میخوانی. اینها حداقل کار است. این کاری که میگوییم اینها نیست. کار خیلی بیشتری لازم است. یک کسی کاری میکند و تمام روز پایش را گذاشته روی جگر خودش. خب این حساب میشود. همان دوستی که عرض میکنم رفته بود بازی دراز و دیگر نیامده بود. مثلا رفته بود و جنازهاش را آورده بودند. خب تو شبانه روز داری کار میکنی. خب این شبانه روز همهاش حساب است. اما من روز میروم سر کار و زندگیام و دنبال کسب و یک نمازی هم میخوانیم. خب اگر نماز نخوانی که اصلا مسلمان نیستی. یعنی کارهای ما در حد اینکه مسلمان هستیم یا نیستیم است. اگر کار بیشتر بکنی، اگر کار بیشتری بکنی. میگفتند مرحوم اقای امینی به یک کتابخانه میرفت که شخصی بود. به صاحب کتابخانه میگفتند شما در را ببندید و بروید. شام چطور؟ یاد شام نبود. خواب چطور؟ هفده ساعت از یک بیست و چهار ساعت را داشت کار میکرد. این کار است. این کار ثمر میدهد. جاهای بلند را به هرکسی نمیدهند.
منبع:تسنیم
211008