24 مهر 1400 10 (ربیع الاول 1443 - 47 : 16
کد خبر : ۳۴۸۷۱
تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۰:۳۶
غزوه خندق (احزاب) در سال پنجم هجري قمري برابر با شانزدهم شوال رخ داد كه در اين جنگ حضرت علي (عليه‌السلام) با عمرو بن عبدود يكى از شجاعان و پهلوانان بنام كفار مبارزه و او را شكست داد كه پيامبر اكرم(صلي‌الله عليه واله) پس از اين مبارزه فرمودند: ضربت روز جنگ خندق به عمرو بن عبدود افضل است از عبادت انس و جن (زيرا در اثر آن ضربت دين مقدس اسلام پايدار ماند).

عقیق: وقتى رسول خدا (صلي‌الله‌عليه‌وآله) يهوديان بنى نظير را از مدينه بيرون نمود آن‌ها عداوت و دشمنى خود را با حضرت بيشتر كردند، رؤساى آن‌ها با ابوسفيان و پنجاه نفر از بزرگان قريش معاهده بستند كه دست از جنگ با پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر ندارند، ابوسفيان با لشكرى از مكه براى جنگ خارج شد، اين خبر به پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌وآله) رسيد، و حضرت با اصحاب خود مشورت نمود، سلمان گفت: خندق در دور شهر حفر كنيد، همين كار را انجام دادند كه يك ماه به طول انجاميد، پيامبر (صلى الله عليه وآله) نيز در خندق يارى مى رساند.

لشكر كفار از ديدن خندق متعجب شدند و
۲۴ يا ۲۷ روز مسلمانان را محاصره نمودند، جنگى واقع نشد، ولى به سوى يكديگر تير و كمان مى انداختند، عمرو بن عبدود يكى از شجاعان و پهلوانان بنام كفار بود كه از كنار خندق جائى پيدا كرد و از آنجا وارد شد و با ندايى بلند مبارز طلبيد، پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌وآله) فرمود: كيست جواب اين را بدهد، هيچكس جواب نداد مگر على بن ابيطالب (عليه السلام)، عرض كرد: يا رسول الله من، باز عمرو صدا زد: شما فكر مى كنيد كه كشته شدگانتان به بهشت مى رود و كشته هاى ما به جهنم خواهند رفت، آيا دوست نداريد به بهشت برويد يا دشمن خود را به جهنم بفرستيد، آخر الامر گفت: صداى من گرفت از بس مبارز خواستم.

پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌وآله) فرمود: كسيت كه اين را دفع كند، هيچكس از ترس جواب نداد جز اسدالله، على بن ابيطالب (عليه السلام)، در حالى كه
۲۳ ساله بود.
پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌وآله) فرمود: على، او عمرو بن عبدود است! على (عليه السلام) عرض كرد: من هم على بن ابيطالب هستم، بعد اجازه خواست و وارد ميدان شد.
حضرت على (عليه السلام) رجزى خواند كه معنايش اين است: اى عمرو عجله نكن جواب دهنده آوازت آمد، در حالى كه از مقاومت تو عاجز نيست، صاحب نيت درست و در راه حق بينا و هر رستگار را نجات دهنده مى باشد، من اميدوارم، حالا بر پا كنم نوحه اى كه بر جنازه‌ها مى خوانند از ضربت شكافنده اى كه آوازه‌اش بعد از جنگ‌ها باقى مى ماند؟

پيامبر اسلام (صلي‌الله‌عليه‌وآله) فرمود: بَرَزَ الايمانُ كُلُّه الىَ الشّركِ كُلِّه: «تمام ايمان در مقابل تمام شرك قرار گرفته».
حضرت على (عليه السلام) فرمود: اى عمرو يكى از سه چيز را قبول نما: يا مسلمان شو يا دست از جنگ با پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌وآله) بردار يا از اسب پايين بيا، عمرو سومى را قبول نمود، ولى در باطن از على (عليه السلام) ترسناك بود و بهانه مى كرد كه على، تو كوچك بودى و من با پدرت دوست بودم، نمى خواهم به دست من كشته شوى، على (عليه السلام) فرمود: اين سخنان را ترك كن، من دوست دارم در راه خدا ترا بكشم.

جنگ شروع شد، عمرو شمشير خود را بر حضرت فرود آورد آنجناب سپر را جلو داد، شمشير عمرو سپر را دو نيمه كرد و سر آن جناب زخمى شد ولى على (عليه السلام) مثل شير زخم خورده چنان حمله كرد و شمشيرى بر پاى عمرو زد كه پايش قطع گرديد، عمرو به زمين افتاد و على روى سينه او نشست، عمرو گفت: يا علىّ قَد جَلَستَ مِنّى مَجلِساً عظيما: «بر بدن شخص بزرگى نشسته اى!!». وقتى مرا كشتى لباس مرا بيرون نياور، حضرت فرمود: اين كار بر من آسان است، حضرت على (عليه السلام) عمرو را كشت و تكبير فرمود، مسلمانان از شنيدن تكبير دانستند كه عمر كشته شده، اين بود كه رسول خدا (صلي‌الله‌عليه‌وآله) فرمود: ضَرْبَةُ علىٍّ يومَ الخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادةِ الثَقَلين يعنى ضربت روز جنگ خندق به عمرو بن عبدود افضل است از عبادت انس و جن (زيرا در اثر آن ضربت دين مقدس اسلام پايدار ماند).
بعد از كشته شدن عمرو خواهرش بر بالين برادر آمد، ديد كه زره عمرو كه مانندش در عرب يافت نمى شد با ساير اسلحه و جامه در تن باقى مانده، گفت: ما قَتَله اِلاّ كُفوٌ كَريمٌ، «او را مرد بزرگوار كشته است». بعد اطلاع يافت كه على بن ابيطالب (عليه السلام) او را به قتل رسانده، او دو بيت شعر انشاء كرد كه مضمونش اين است: اگر قاتل عمرو غير على بود تا آخر عمر مى گريستم، عيبى بر قاتل او نيست زيرا پدرش را بزرگ شهر مكه مى گفتند.

جريان مبارز طلبيدن عمرو در منابع اهل سنت
۱. روايتي از السنن الكبري
السنن الكبري ‌به نقل از ابن اسحاق چنين آورده است: عمرو بن عبدود، در جنگ خندق بيرون آمد و فرياد برآورد: چه كسي به مبارزه در مي‌آيد؟ علي ـ عليه‌السلام ـ درحالي‌كه غرق در آهن و فولاد بود، برخاست و گفت:‌اي پيامبر خدا! من هماورد اويم، سپس پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) فرمود: «او عمرو است. بنشين!» عمرو ندا داد، آيا مردي نيست؟ و به سرزنش آنان پرداخت و گفت: كجاست آن بهشتي كه مي‌پنداريد كه كشتگان شما به آن وارد مي‌شوند؟ آيا مردي به پيكار من درنمي‌آيد؟ پس علي ـ عليه‌السلام ـ برخاست و گفت،‌اي پيامبر خدا، من! فرمود: «بنشين!» سپس عمرو با رسوم ندا داد و شعري خواند. علي ـ عليه‌السلام ـ برخاست و گفت:‌اي پيامبر خدا، من! فرمود: او «عمرو است»، علي ـ عليه‌السلام ـ گفت: حتي اگر عمرو باشد. پس پيامبر اسلام به او اجازه داد و علي ـ عليه‌السلام ـ به‌سوي او رفت و..»

۲. روايتي از مستدرك صحيحين
مستدرك صحيحين از ابن اسحاق روايت كرده است كه عمرو بن عبدود در جنگ بدر نيز شركت كرده بود و جراحت برداشت و به همين جهت در جنگ احد شركت نكرد و در جنگ خندق براي انتقام به ميدان آمد و رجز‌خواني كرد كه كيست با من هماوردي كند؟ علي (عليه‌السلام) برخاست؛ در‌حالي‌كه جز ديدگانش سراپايش غرق سلاح بود، عرضه داشت: يا رسول‌الله! اجازه بده من به مي‌دانش بروم، فرمود: آخر او عمرو بن عبدود است بنشين! عمرو دوباره صدا زد، در ميان شما مردي نيست. رسول‌الله (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) علي (عليه‌السلام) را اجازه داد تا آنجا كه مي‌گويد: علي (عليه‌السلام) پس از نبرد به طرف رسول خدا (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) رفت؛ در‌حالي‌كه رويش مي‌درخشيد. عمر بن خطاب پرسيد: چرا زره او را برنداشتي؟ زره او در عرب نظيري نداشت.

۳. روايتي از واقدي
در كتاب المغازي محمد بن عمر واقدي چنين آورده است: «عكرمة بن ابي‌جهل»، «نوفل بن عبدالله»، «ضرار بن خطاب» و «هبيرة بن ابي‌وهب» و «عمرو بن عبدود» از خندق عبور كردند، در اين موقع عمرو بن عبدود شروع به مبارز طلبي كرد و رجز مي‌خواند، علي (عليه‌السلام) برخاست و خطاب به رسول خدا (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) گفت: من با او مبارزه خواهم كرد و تا سه مرتبه اين امر تكرار شد و به ‌واسطه شجاعت و اهميت عمرو، گويي بر سر مسلمانان مرغ نشسته و همگي سكوت كرده بودند. پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) شمشير خود را به علي (عليه‌السلام) لطف فرمود، به دست خود عمامه بر سرش پيچيد و دعا فرمود: پروردگارا! او را بر دشمن ياري فرماي؛ علي (عليه‌السلام) به نبرد عمرو رفت و پس از رد ‌و ‌بدل شدن سخناني، عمرو گفت: برگرد كه تو تازه جواني و من مي‌خواهم با دو سالخورده قريش كه ابوبكر و عمرند، بستيزم؛ علي (عليه‌السلام) فرمود: به هر حال من تو را به مبارزه دعوت مي‌كنم

نتيجه‌ بحث
با بررسي منابع متعدد اهل سنت به اين نتيجه مي‌رسيم كه خلفا در غزوه خندق حضور داشتند، ولي جرأت مبارزه با عمرو بن عبدود را نداشتند؛ از ‌اين‌رو به رجزخواني‌هاي عمرو بن عبدود پاسخي ندادند و مانند ديگر مسلمانان از ترس در سكوت فرو رفته بودند. در حقيقت نه ‌تن‌ها فرار كردند، بلكه خليفه دوم از شجاعت عبدود سخنراني نموده و روحيه مسلمانان را تخريب مي‌نمود.

اصحاب به پيامبر عرض كردند جان‌ها به لب آمد، كلمه اى ياد دهيد تا آرامش يابيم حضرت فرمود: بگوييد: اَللّهُمَّ اسْتُر عوراتِنا وَ آمِنْ روعاتِنا: «خداوند عيبهاى ما را بپوشان و بيم هاى ما را از بين ببر»، منافقين نيز شروع به بد گفتن نمودند، پيامبر (صلى الله عليه وآله) به مسجد آمد و دست به دعا برداشت و گفت: يا صَريخَ المَكْرُوبين... الخ. خداوند باد صبا را بر كفار فرستاد، كه موجب شد خيمه هاى آن‌ها سرنگون شود، طوريكه كفار از ترس و هيبت چاره اى جز فرار نديدند.


منبع:حج

211008

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: