21 مهر 1400 7 (ربیع الاول 1443 - 29 : 21
کد خبر : ۳۴۱۶۹
تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۲
زندگینامه آیت‌الله عطاردی از زبان خودش؛
مرحوم آیت‌الله عطاردی قوچانی محدث و مورخ والا مقام می‌گفت: اولین اثرم یعنی کتاب زندگینامه حضرت عبدالعظیم(ع) به من در نجف اشرف آبرو داد و سه اجازه نقل روایت از حضرات آیات حکیم، خویی و آقابزرگ تهرانی دریافت کردم.

عقیق:آیت‌الله عزیزالله عطاردی قوچانی از علمای برجسته تهران و خراسان بود که هفته گذشته دار فانی را وداع گفت و پس از تشییع در امامزاده صالح(ع) تجریش، در مشهدالرضا(ع) به خاک سپرده شد.

رهبر معظم انقلاب در پیام تسلیتی به مناسبت رحلت این استاد فقید، وی را «عالم پارسا و متتبّع» نامیدند و تأکید کردند «ثمرات علمی ایشان پهنه گسترده‌ای از تاریخ و حدیث و تراجم و کتاب‌شناسی را در بر می‌گیرد». 

آیت‌الله عطاردی مدیر مرکز فرهنگی خراسان (واقع در محله دربند) بود و از مراجع بزرگی همچون آیات عظام خویی، حکیم و میرزا آقابزرگ تهرانی اجازه‌ روایت گرفت. شهرت این محدث و مورخ والامقام، به سبب سفرهایی بود که برای یافتن کتاب‌های خطی و مرجع به کشورهای مختلف آسیایی و اروپایی انجام داد و ماحصل آن تألیف بیش از هفتاد عنوان کتاب است.

در ادامه، بخش‌هایی از زندگی و خاطرات مرحوم آیت‌الله عطاردی برای نخستین بار منتشر می‌شود.

ورود به حوزه علمیه با تشویق پدر

بنده آذر ماه سال 1307 در یک آبادی به نام قلعه آقابیک از توابع شهرستان قوچان متولد شدم. خانواده ما از یک عشیره مشهوری از زمان صفویه در شمال خراسان به عنوان حافظان مرز آنجا مستقر بودند.

بنده در آن دهکده و خانواده مشهور به دنیا آمدم و به یاد دارم  چهار ـ پنج سال داشتم که ما را به مکتب‌های سنتی فرستادند، نخست قرآن مجید و  روخوانی قرآن یاد گرفتیم بنده در چهار ماه روخوانی قرآن یاد گرفتم و سپس یک معلمی در همان آبادی علم قرائت و تجوید را به من آموخت.

در سن دوازده سالگی نوری برای ورود به دنیای علوم عربی به قلبم تابید، آن زمان در آبادی ما معلمی بود که در مشهد تحصیل می‌کرد و تابستان‌ها برای تدریس به آبادی می‌آمد نزد او جامع‌المقدمات را به مدت دو سال تلمذ کردم و در سال 1325 به این فکر افتادم که به مدرسه علمیه شهرستان قوچان بروم پدرم هم که به شدت به تحصیل من علاقه‌مند بود تشویقم کرد و اجازه ترک روستا را به بنده داد.

از سال 1325 به مدت سه سال در قوچان درس خواندم و مقدمات را فراگرفتم آن زمان مدارس نجف و مشهد خیلی معروف بودند بنابراین با اجازه پدرم دوباره برای ادامه تحصیل به مشهد رفتم و شش سال هم ادبیات و فقه و مقدمات و سطح را آنجا خواندم.

* ماجرای آشنایی با استاد علی‌اکبر غفاری

اساتید من که در طول زندگی زیاد بودند و در حوزه‌های ادبیات، فقه و اصول متفاوت می‌شدند هر طلبه به یک درس علاقه‌مند بود و آن را دنبال می‌کرد اینطور نبود که همه به درس یک نفر بروند.

خلاصه پس از مشهد به تهران آمدم و در مجالس مختلف علما و بزرگان شرکت کردم و در مدرسه شیخ عبدالحسین بازار تهران حجره گرفتم و تصمیم گرفتم دنبال کاری بروم یک روز در مدرسه  نشسته بودم که آقایی جلوی حجره من آمد درحالیکه دستش اوراق چاپخانه بود آن زمان کتاب‌ها را با حروف سربی چاپ می‌کردند و او هم داشت تحفه‌العقول را منتشر می‌کرد، متن تحفه العقول حروفچینی شده بود و در حال تصحیح بود یک ساعتی من با او صحبت کردم که یک مرتبه نوری در دلم تابید این کار، کار خوبی است هم اطلاعات مرا در زمینه تصحیح متون زیاد می‌کند و هم یک کار فنی است که مرا با مراجع بیشتر آشنا می‌کند.

محقق معروفی که آن روز جلوی حجره دیدم، مرحوم علی‌اکبر غفاری بود او مرا در این وادی هدایت کرد، آقای غفاری خودش تازه مکتب‌الصدوق را تأسیس و ابتدای کارش بود چیزهایی برای تصحیح داشت ولی زیاد نبود که پولی هم به من بدهد بنابراین به من گفت که دست و بالش برای پرداخت حقوق خالی است، من هم گفتم که برای آموزش می‌خواهم نزد او بروم وگرنه در مدرسه اتاق دارم و اوقاتم را پای درس علما می‌گذرانم. او هم پذیرفت که در کار تصحیح متون با او همکاری کنم.

* آغاز کار تصحیح با غلط‌گیری کتاب «فروع کافی»

زمانی که نزد استاد غفاری رفتم او مشغول چاپ کتاب «فروع کافی» بود که تا آن روز چاپ سنگی داشت و نخستین بار او با سرمایه دارالکتب الاسلامیه آقاشیخ محمد آخوندی شروع به تصحیح کرد، پیش از آن اصول کافی چاپ شده بود، در طول مدت این کار استاد غفاری به من اعتماد کرد و فهمید که می‌تواند کار را به من بسپرد.

آن زمان کتاب که منتشر می‌شد طبیعتاً اغلاطی هم داشت منتها مثل الان نبود که تا لحظه آخر بتوانی مطلب را اصلاح کنی خلاصه فروع کافی هم که منتشر شد با اغلاطی همراه بود که استاد غفاری به من گفت غلط نامه را بنویسم و برای اولین بار اسم من پای مطلبی خورد و بعد هم دیگر مجلدات های کافی را غلط نویسی کردم.

* آشنایی با «محدث ارموی» در کتابخانه ملی

تا حدود سال 1340 با مرحوم غفاری کار کردم. البته کار ثابت نبود که زمان مشخص باشد هر زمان که لازم بود می‌رفتیم گاهی چند روز هم بیکار بودیم. کار تصحیح متون هم کار ساده‌ای نیست باید متن علما و فضلا را ببینم نسخه‌های مختلف مقایسه کنیم و تا آنجا که می‌شود متن صحیح شده را بدست آوریم چرا که در سند برخی رجال با هم اختلاف دارند که باید همه پیدا شود، اسامی بلاد و نقطه‌گذاری‌ها مشخص شود خود این کارها موجب می‌شد ما به کتاب‌های مختلف مراجعه کنیم لغات مهم را پیدا و در پاورقی بنویسیم بنابراین بنده هم در طول سه ـ چهار سال با منابع و مآخذ، مراجع و ترجمه‌ها آشنا شدم و این خودش برای من برکت و نعمتی شد تا ذهنم باز و اطلاعاتم تکمیل شود.

همزمان با اکثر علمای مشهور تهران در ارتباط بودم، به جلسات تفسیر قرآن، فقه و اصول می‌رفتم. یکی از فعالیت‌هایم هم مراجعه به کتابخانه‌ها بود آن زمان فقط از چند کتابخانه بزرگ ملک، مجلس شورای ملی در بهارستان، کتابخانه ملی و مدرسه سپهسالار حضور می‌یافتم و در اینجاها با اساتید و بزرگان، نسخه‌شناسان و فهرست نویسان آشنا می‌شدم، از جمله در کتابخانه ملی با مرحوم آقاسید جلال‌الدین محدث آشنا شدم و بسیار به او علاقه‌مند و مورد اعتماد او شدم.

* استقلال کاری در سال 1340 و نگارش نخستین اثر

در نهایت بنده از سال 40 دیگر به طور مستقل کار کردم و تهران بودم و در همان مدرسه شیخ عبدالحسین حضور داشتم. مطالعاتم در حوزه حدیث و تصحیح فروع کافی مرا پنج ـ شش سال به وادی حدیث برد، حتی در آن زمان نمی‌دانستم حضرت عبدالعظیم(ع) چنین عالم و فقیه و محدثی هست تا اینکه کافی را ‌خواندم مشاهده کردم روایات بسیاری درباره ایشان نقل شده و شیخ ابوجعفر صدوق در من لایحضر و شیخ طوسی در امالی و شیخ مفید در آثار خودشان و اخبار درباره ایشان احتجاج کردند، بنابراین در دلم افتاد که این اخبار را جمع کنم.

یک روز که همه را جمع کردم و دسته‌بندی کردم نزد شیخ عبدالحسین امینی رفتم، گفتم می‌خواهم این را چاپ کنم، او گفت که اسم کتاب چیست؟ گفتم «الدر النظیم فی حالات عبدالعظیم»! او گفت این اسم خیلی قدیمی است، اسم امروزی نیست. او واقعاً روح خاصی داشت و گفت اسمش را بگذار «عبدالعظیم الحسنی حیاته و مسنده» ما هم همین را نوشتیم چون فارسی هم بود، نام کتاب «زندگانی حضرت عبدالعظیم» شد و اولین اثر من بود.

* دیدار با آقابزرگ تهرانی در 90 سالگی و تمجید از کتاب عبدالعظیم(ع)

بعد از چاپ کتاب حضرت عبدالعظیم، در سال 44 برای نخستین بار به مکه مشرف شدم یادم می‌آید در یک کاروانی اسم نوشتم 4 هزار تومن هم از ما گرفتند و ما را مکه بردند اما نتوانستم از آنجا به کربلا بروم، برای اینکه آن زمان مشکلاتی وجود داشت و ایرانی‌ها از آنجا کربلا نمی‌رفتند.

به تهران باز گشتم و از تهران به عتبات رفتم، به نجف که رسیدم در یکی از مدارس نجف اتاق یکی از همشهری‌های خراسانی‌مان رفتم. عصر آن روز دیدار مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانی رفتم و با ایشان سابقه آشنایی در تهران داشتم. از کتاب حضرت عبدالعظیم گفتم و اینکه فردا برایشان یک نسخه می‌آورم اما آقابزرگ گفت که فردا دیر است، همین الان با خادم من همراه شوید و کتاب را بدهید بیاورد تا شب مطالعه کنم. در آن زمان ایشان بیش از 90 سال سن داشت و چنین علاقه‌ای به مطالعه واقعا عجیب است.

روز بعد که خدمت ایشان رفتم گفتند که من دیشب تمام عناوین کتاب، فصول و ابواب آن را مرور کردم، شما در این کتاب سه کار بزرگ کردید: نخست نسب حضرت عبدالعظیم را خیلی خوب نوشتید؛ مسند و مشیخه (استاد و شاگرد) را خوب نوشتید و همین موجب شد ایشان به من اجازه روایت دادند و دستخط مبارک ایشان را دارم.

* دریافت اجازه‌نامه از آیت‌الله حکیم و آیت‌الله خویی

کتاب عبدالعظیم برای من در نجف باعث حفظ آبرویم شد یک نسخه به مرحوم آیت‌الله حکیم دادم ایشان هم به من اجازه روایت دادند، یک نسخه هم به آیت‌الله خویی دادم ایشان هم اجازه‌ای به من دادند و یک روز در جلسه خصوصی که عصرها با حضور شاگردان ارشدشان برگزار می‌شد از چاپ و محتوای کتاب تعریف کردند.

یک روز هم منزل مرحوم قپانچی از علمای معروف عراق که تازه مسندشان را منتشر کردم، رفتم ایشان کتابخانه عظیمی آنجا داشتند. یکی از برکات این سفر آشنایی با مرحوم آقاسید عبدالعزیز بود.

نزدیک یک سال نجف بودم. یک کتابی در آن کتابخانه مطالعه کردم در آن کتاب توسط مصحح مصری که در قاهره آن را چاپ کرده بود، نوشته شده بود یک نسخه از این اثر در کتابخانه شیخ الاسلام در مدینه منوره است و این کتابخانه از بخارا به آنجا منتقل شده، این را من اوایل سال 45 که از نجف برگشتم به دلم افتاد که از ایران به مدینه بروم چرا که کتابخانه‌ای که از بخارا آمده یقیناً مخطوطات خراسان را هم خواهد داشت.

* رایزنی با سفیر سعودی برای سفر به عربستان

بالاخره از نجف که برگشتم به تهران آمدم و بلافاصله در فکر افتادم به مدینه بروم. آن زمان رفت و آمد به سعودی فقط ایام حج ممکن بود بنابراین بنده هم خدمت حاج میرزا خلیل کَمَره‌ای رفتم که بسیار به گردن من حق دارند و آثارم را خوانده بودند. ایشان درباره مشکلم شنید و گفت که باید این را از طریق سفیر ایران در سعودی دنبال کنیم که او هم اتفاقا در آن زمان تهران بود.

حاج میرزا برای ما وقت گرفت و گفت که به وزارت خارجه بروم من برای اولین بار در زندگیم اواسط سال 45 به وزارت خارجه رفتم و با سفیر مشکلم را درمیان گذاشتم او تأیید کرد که کتابخانه آنها بسیار خوب و معتبر است و بنابراین مقدمات دریافت ویزایم را فراهم می‌کند. همان موقع نزد من به سفیر سعودی برای دریافت ویزا مخصوص تماس گرفت، خلاصه فردای آن روز ما به سفارت سعودی نزد سفیر سعودی رفتیم و او هم خیلی از حرف‌های من خوشحال شد، نامه‌ای از من برای درخواست سفر خواست  و من هم نوشتم و چند ماه طول کشید تا نزدیک ایام حج به من خبر دادند که ویزایم جور شده است، من هم بلیطم را گرفتم و از راه کویت به جده رفتم و پس از مناسک حج یک مدتی در یکی از اتاق‌های اجاره‌ای مکه اقامت کردم تا بتوانم به تحقیقات و مطالعه‌ام بپردازم.



منبع:فارس
211008

 

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: