۱- اتفاق مشركين در حجر اسماعيل بر كشتن پيامبر(ص)
ابن شهراشوب از ابن عباس نقل مىكند: قريش در حجر اسماعيل اجتماع كردند و با سوگند
به خدايان خود؛ لات و عزى و منات با يكديگر عهد و پيمان بستند كه همه با هم متحد شده
و رسول خدا - ص - را بكشند. فاطمه زهرا - سلام الله عليها - كه در آن هنگام كودكى خردسال
بود، از ماجرا آگاه شد و گريه كنان بر پيامبر خدا - ص - وارد شد و گفتۀ مشركين را براى
پدر نقل كرد، رسول خدا - ص - فرمود: دخترم! قدرى آب برايم بياور تا وضو بسازم.
رسول خدا - ص - وضو گرفت و به سوى مسجد الحرام حركت كرد، قريش وقتى نگاهشان به چهره
پيامبر - ص - افتاد، نگاهى به هم كرده و با اشاره به ايشان گفتند: او آمد، همگى سرهاى
خود را پايين انداختند، آنقدر كه چانهها به سينه رسيد!
پيامبر اسلام - صلى اللّه عليه و آله - نزديك آمد، و مشتى خاك از روى زمين برداشت و
به طرف آنان پرتاب كرد و فرمود: «شاهت الوجوه»؛ «زشت باد رويتان!» ، و سرانجام تمام
كسانى كه خاك بر صورت آنان پاشيده شد در روز جنگ بدر به هلاكت افتادند.
۲- بدگويى مشركين از پيامبر اسلام(ص) در حجر اسماعيل
ابن هشام از عبداللّه بن عمرو بن عاص نقل مىكند: روزى در مجلس اشراف قريش داخل حجر
اسماعيل نشسته بودم كه سخن از پيامبر خدا - ص - به ميان آمد، شنيدم كه گفتند: ما آن
صبر و تحملّى را كه دربارۀ او كرديم تاكنون در مورد هيچ چيز نداشتهايم. او خرمندان
ما را نادان شمرد، پدران ما را دشنام داد، كيش و آيين ما را فاسد دانست، در بين ما
تفرقه افكند و خدايان ما را سب نمود، و ما بر همۀ اين موارد، از خود صبر زيادى نشان
دادهايم.
در اين هنگام بود كه رسول خدا - ص - به طرف كعبه آمد، ابتدا استلام ركن نمود و سپس
به طواف مشغول شد. هنگامى كه او از برابر آنها در حين طواف گذشت، آنان لب به بدگويى
او گشودند، آثار ناراحتى را در صورت پيامبر اكرم - ص - مشاهده كردم. اين قضيه در هر
دور از طواف تكرار شد، تا نوبت به طواف سوم رسيد، آنجا بود كه ديگر پيامبر از طواف
باز ايستاد، و رو به آنها كرده، فرمود: «أتسمعون يا قريش، اما والذى نفسى بيده لقد
جئتكم بالذّبح»؛ «آيا گوش فرا مىدهيد اى قريش؟!، قسم به آن كسى كه جانم در دست اوست،
هلاكت شما به دست من واقع خواهد شد!»
وقتى كه رسول خدا - ص - اين گفته را مىفرمود، تمام صداها در سينه حبس شده بود. هيچ
كس نتوانست پاسخى بگويد، بلكه به عكس، آن كسى كه بدترين كلمات را در تحريك قريش عليه
پيامبر زده بود، خود در مقام عذرخواهى برآمد.
۳- طرح ترور پيامبر(ص) پس از جنگ بدر در حجر اسماعيل
واقدى مىنويسد: پس از جنگ بدر و هلاكت اشراف قريش، «عمير بن وهب بن عمير» به مسجد
الحرام آمد و در كنار «صفوان بن اميه» در حجر اسماعيل نشست. عمير كسى است كه پيش از
هجرت در مكه، به آزار پيامبر خدا - ص - و مسلمانان مشغول بود، و در جنگ بدر فرزندش
«وهب بن عمير» به اسارت (مسلمانان) درآمد، اشراف قريش قضاياى جنگ بدر را با يكديگر
مطرح كردند.
صفوان گفت: ديگر زندگى پس از كشتههاى ما لطفى ندارد. گفت: مطلب همان است كه گفتم.
رسول خدا - ص - فرمود: آن شرطى را كه تو با صفوان بن اميه در حجر كردى چه بود؟!
عمير كه سخت ترسيده و شگفت زده شده بود پرسيد: كدامين شرط؟ حضرت فرمود: تو متعهد شدى
كه مرا به قتل رسانى و در عوض او عهدهدار پرداخت قرض و اداره زندگانى اهل و عيالت
باشد! خداوند حافظ و نگهدار من است. عمير گفت: شهادت مىدهم كه تو رسول خدا و راستگو
هستى، و شهادت مىدهم كه هيچ معبودى جز خداى يگانه (اللّه) وجود ندارد، ما تو را در
ادعاى رسالت دروغگو مىپنداشتيم ولى پرده از رازى برداشتى كه جز من و صفوان كسى ديگر
از آن با خبر نبود، من به او سفارش كردم كه اين راز را همچنان پوشيده نگاه دارد، ولى
خدايت تو را نسبت به آن آگاه ساخت، من ايمان به خدا و رسول او پيدا كردم، و شهادت به
حقانيت تو و آيينت مىدهم، خداى را سپاس كه مرا به راه هدايت رهنمون ساخت.
مسلمانان وقتى صحنۀ هدايت و اسلام آوردن عمير را مشاهده كردند، شادمان شدند. پيامبر
خدا - ص - به ايشان فرمود: به برادرتان قرآن و احكام دينى ياد دهيد، آنگاه فرزندش را
آزاد ساخت. پس از مدتى عمير خدمت رسول خدا - ص - رسيد و عرضه داشت: من قبلاً فعاليت
شديدى عليه شما داشتم، دوست دارم كه به مكه بازگردم، و مردم را به خدا و اسلام فرا
خوانم، اميد آن كه موجب هدايت آنان باشم و در صورت عدم موفقيت، مايۀ اذيت و آزار ايشان
گردم!
رسول اللّه - ص - به او اجازۀ بازگشت داد. عمير به مكه باز آمد و به بركت او عدۀ زيادى
توفيق تشرّف به دين اسلام را پيدا كردند. و اينگونه كسى كه به منظور انجام ترور پيامبر
اكرم - ص - به مدينه آمده بود، به عنوان سفير و مبلّغ توانا و موفق رسول خدا - ص -
به مكه بازگشت.
اين جريان را علاّمه مجلسى از كتاب «المنتقى فى مولود المصطفى» اثر كازرونى نقل كرده
است. و همچنين بصورت مختصر از ابن شهراشوب در «المناقب» آورده است كه بر طبق آن، بنابر
نقل قتاده، شأن نزول آيۀ شريفۀ «سواء منكم من اسر القول» نيز همين واقعه بوده است.
۴- سران شرك در حجر اسماعيل پس از فتح مكه
ابوالطيب تقى الدين فاسى به نقل از فاكهى به اسنادش از عبداللّه بن عباس مىنويسد:
رسول خدا - ص - در روز فتح وارد مكه شد، وقتى كه مشغول سعى بين صفا و مروه بود، ابوسفيان
بن حرب، عتاب بن اسيد، صفوان بن اميه و سهيل بن عمرو پنهانى در حجر اسماعيل جمع شده
بودند، بلال بر بام كعبه رفت و اذان سر داد، اين اذان موج عجيبى در همگان ايجاد كرد،
هر يك چيزى گفتند. ابو سفيان گفت: من چيزى نمىگويم، چون مىترسم حتى اين سنگ ريزه
بر عليه من خبر دهد! خداوند گفتههاى آنان را به پيامبر رسانيد، رسول خدا در حالى كه
بر روى كوه صفا مشغول دعا بودند همه ايشان را احضار كرده و گفتههايشان را بازگو فرمود،
در اينجا بيشتر آنان اسلام آوردند، ابو سفيان بقدرى ترسيد كه نزديك بود بيفتد.
منبع:حج
211008