عقیق: آیه 1 از سوره مبارکه 1
قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلاً (٨٤)
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّا قَلِیلاً (٨٥)
معنای آیه
بگو: «هر کس طبق روش (و خلق و خوى) خود عمل مى کند; و پروردگارتان کسانى را که راهشان هدایت بخش تر است، بهتر مى شناسد.» (٨٤)
واز تو درباره «روح» سؤال مى کنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است; و از علم و دانش، جز اندکى به شما داده نشده است.» (٨٥)
تفسیر آیه
هر کسى بر فطرت خود مى تند
بعد، به یکى از ریشه دارترین بیمارى هاى اخلاقى «انسان هاى تربیت نایافته» اشاره کرده مى گوید: «هنگامى که به این انسان نعمت مى بخشیم (غرور و استکبار به او دست مى دهد) به پروردگار خود پشت مى کند، و با حالت تکبر، دور مى شود» (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الاِْنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ).
«اما هنگامى که نعمت را از او سلب کنیم، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد یأس و نومیدى سر تا پاى او را فرا مى گیرد» (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً).
«أَعْرَضَ» از ماده «اعراض» به معنى روى گردانیدن، و در اینجا منظور روى برگردانیدن از خدا و حق است.
«نَآ» از ماده «نأى» (بر وزن رأى) به معنى دور شدن است، و با اضافه کلمه «بِجانِبِهِ» معنى تکبر، غرور و موضع گیرى خصمانه را مى رساند.
از مجموع این جمله، استفاده مى شود: انسان هاى بى ایمان و یا ضعیف الایمان به هنگام روى آوردن نعمت ها آن چنان مغرور مى شوند که به کلّى بخشنده نعمت ها را به دست فراموشى مى سپارند، نه تنها فراموشش مى کنند که یک حالت بى اعتنائى، اعتراض و استکبار در برابر او به خود مى گیرند.
جمله «مَسَّهُ الشَّرُّ» اشاره به کمترین ناراحتى است که به انسان دست مى دهد، یعنى آنها به قدرى کم ظرفیت اند که با مختصر گرفتارى، دست و پاى خود را گم مى کنند، رشته افکارشان به کلّى در هم مى ریزد و ظلمت یأس و نومیدى بر قلبشان سایه مى افکند.
* * *
در دومین آیه، روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده مى فرماید: «بگو هر کس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مى کند» (قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ).
مؤمنانى که از آیات قرآن، شفا مى طلبند و رحمت کسب مى کنند، و ظالمانى که جز خسارت و زیان، بهره اى از آن نمى گیرند، و انسان هاى کم ظرفیتى که در حال نعمت مغرورند و در مشکلات مأیوس و زبون، همه اینها، طبق روحیاتشان عمل مى کنند، روحیاتى که بر اثر تعلیم، تربیت و اعمال مکرر خود انسان شکل گرفته است.
و در این میان خداوند شاهد و ناظر حال همه است: «آرى پروردگار شما آگاه تر است به کسانى که راهشان بهتر و از نظر هدایت پربارتر است» (فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلاً).
* * *
نکته ها:
1 ـ غرور و یأس، دو بیمارى خطرناک اخلاقى
این سخن را بسیار از دیگران شنیده ایم، و یا به دیگران گفته ایم که: فلان کس دیگر خدا را بنده نیست، چرا که به نوائى رسیده!
و نیز بسیار دیده ایم که: همین گونه اشخاص تازه به نوا رسیده و خدا را فراموش کرده، هنگامى که از آن حال، سقوط مى کنند یا گرفتار شدائد مى شوند، چنان بیچاره، زبون، دستپاچه و مأیوس مى گردند که: انسان باور نمى کند اینها همان آدم هاى سابق اند!
آرى، چنین است، حال همه افراد کوته فکر، بى ایمان و کم ظرفیت، به عکس دوستان خدا، که روحشان همچون اقیانوس است و سخت ترین طوفان ها در آنان اثر نمى کند، چون کوه، در مقابل حوادث سخت ایستاده اند و چون کاه، در مقابل فرمان خدا، دنیا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى کنند و جهان را از آنها بگیرى خم به ابرو نمى آورند!
عجب این که: این انسان هاى خود باخته کم تحمل، که حالاتشان در بسیارى از سوره هاى قرآن آمده است،(1) در حال سختى، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى، و خویشتن خویش، باز مى گردند، اما با فرو نشستن طوفان حادثه، چنان تغییر جهت مى دهند که گوئى هرگز نام خدا را نشنیده اند.
این بلاى بزرگى است; زیرا سبب مى شود: هرگز نتوانند در زندگى موضع گیرى مستقل و صحیحى داشته باشند، تنها راه درمان این بیمارى خطرناک، بالا بردن سطح فکر در پرتو علم و ایمان، و ترک وابستگى و اسارت در چنگال مادیات، و قبول زهد و پارسائى به معنى سازنده است.
ضمناً از بیان فوق، پاسخ این سؤال روشن شد که، مى گویند: آیات مورد بحث، این گونه افراد را در هنگام سختى ها، «یؤس» (نومید) معرفى کرده، در حالى که در آیات دیگر (مانند آیه 65 سوره عنکبوت) آنها را به عنوان «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» که حاکى از نهایت توجه به خدا است در چنین حالى توصیف مى نماید.
ولى این دو حالت، با هم تضادى ندارند، بلکه یکى مقدمه دیگرى است، این گونه افراد، به هنگام روبرو شدن با مشکلات از زندگى خویش به کلّى مأیوس مى شوند، و همین حالت یأس سبب مى شود که: پرده ها از فطرتشان کنار برود و به درگاه خدا روى آورند، اما این توجه اضطرارى، نه براى آنها افتخارى است و نه دلیلى است بر بیداریشان; زیرا به محض این که: مشکلات بر طرف گردد، به همان حال سابق که طبیعت ثانوى آنها شده رو مى آورند.
اما اولیاى حق، و بندگان راستین خدا، نه تنها با دیدن چهره مشکلات مأیوس نمى شوند، که این حوادث بر میزان استقامتشان مى افزاید، و به خاطر اتکاء به خدا و اعتماد به نفس، حالت تهاجم بیشتر نسبت به مشکلات به خود مى گیرند; چرا که یأس را در وجودشان راهى نیست.
آنها فقط خدا را در مشکلات نشناخته اند، در همه حال، با یاد او زنده اند، و به ذات پاکش تکیه دارند، و نور رحمتش همیشه در قلب آنها پرتوافکن است.
* * *
2 ـ «شاکِلَة» چیست؟!
«شاکِلَة» در اصل، از ماده «شکل» به معنى مهار کردن حیوان است، و «شِکال» به خود مهار مى گویند، و از آنجا که روحیات، سجایا و عادات هر انسانى او را مقید به رویه اى مى کند، به آن «شاکِلَه» مى گویند و کلمه «أَشکَلَه» به سؤال ها، نیازها و کلیه مسائلى گفته مى شود که، به نوعى انسان را مقید مى سازد.(2)
به این ترتیب، مفهوم «شاکِلَه» هیچ گونه اختصاصى به طبیعت ذاتى انسان ندارد، لذا مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» دو معنى براى آن ذکر کرده است: «طبیعت و خلقت» و نیز «طریقه و مذهب و سنت» (چرا که هر یک از این امور انسان را از نظر عمل به نحوى مقید مى سازد).
و از اینجا روشن مى شود آنها که آیه فوق را دلیلى بر حکومت صفات ذات بر انسان گرفته اند، و آن را دلیلى بر جبر مى پندارند، و در این راه تا آنجا پیش رفته اند که: به تربیت و تزکیه اعتقاد ندارند، تا چه حدّ در اشتباهند.
این طرز تفکر، که به علل مختلف سیاسى، اجتماعى و روانى که در مباحث جبر و اختیار آورده ایم، بر ادبیات بسیارى از ملت ها حکومت مى کند، و براى توجیه نارسائى هاى خود به آن متوسل مى شوند، از خطرناک ترین اعتقاداتى است که مى تواند یک جامعه را به ذلت و زبونى بکشاند، و در حال عقب افتادگى، سال ها یا قرن ها نگاه دارد.
درست در شعر زیر که بیانگر این تفکر در مسأله تعلیم و تربیت است بیندیشید:
درختى که تلخ است اندر سرشت *** گرش بر نشانى به باغ بهشت
ور از جوى خلدش به هنگام آب *** به بیخ انگبین ریزى و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد *** همان میوه تلخ بار آورد!
اگر به راستى این منطق، زیر بناى مسائل تربیتى و اجتماعى قرار گیرد، بیهوده بودن هر گونه تعلیم و تربیت، اجتناب ناپذیر خواهد بود.
و به همین دلیل، ما معتقدیم مسلک جبر، همیشه دستاویزى براى سلطه هاى استعمارى بوده، تا به این وسیله از واکنش هاى شدید مردمانى که به زنجیر کشیده شده اند در امان بمانند.
جمله معروف: أَلْجَبْرُ وَ الْتَّشْبِیْهُ أُمَویّانِ وَ الْعَدْلُ وَ الْتُّوحِیْدُ عَلَوِیّانِ: «عقیده جبر، و تشبیه خدا به موجودات، از اعتقادات «بنى امیه» است، و عقیده عدل و توحید، زیر بناى مکتب علوى است» بیانگر این واقعیت مى باشد.
خلاصه، «شاکِلَه» هرگز به معنى طبیعت ذاتى نیست، بلکه به هر گونه عادت، طریقه، مذهب و روشى که به انسان جهت مى دهد «شاکِلَه» گفته مى شود، بنابراین، عادات و سننى که انسان بر اثر تکرار یک عمل اختیارى، کسب کرده است.
و همچنین اعتقاداتى که با استدلال و یا از روى تعصّب، پذیرفته است، همه اینها نقش تعیین کننده دارند، و شاکله محسوب مى شوند.
اصولاً، ملکات و روحیات انسان، معمولاً جنبه اختیارى دارد; چرا که انسان هنگامى که عملى را تکرار کند، نخست، «حالت» و پس از آن «عادت» و بعد تدریجاً تبدیل به «ملکه» مى شود، همین ملکات است که به اعمال انسان شکل مى دهد و خط او را در زندگى مشخص مى سازد، در حالى که پیدایش آن مستند به عوامل اختیارى بوده است.
در بعضى از روایات، «شاکِلَه» به «نیّت» تفسیر شده است، در «اصول کافى» از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده: النِّیَّةُ أَفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ أَلا وَ إِنَّ النِّیَّةَ هِیَ الْعَمَلُ ثُمَّ تَلا قَوْلَهُ عَزَّوَجَلَّ قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ یَعْنِی عَلى نِیَّتِهِ:
«نیت افضل از عمل است، اصلاً نیت همان عمل است سپس آیه قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ را قرائت، و اضافه فرمود: منظور از شاکله نیت است».(3)
این تفسیر، نکته جالبى در بر دارد. و آن این که: نیت انسان که از اعتقادات او برمى خیزد، به عمل او شکل مى دهد، و اصولاً، خود نیت یک نوع شاکله، یعنى امر مقید کننده است، لذا گاهى نیت را به خود عمل، تفسیر فرموده و گاه آن را برتر از عمل شناخته; چرا که به هر حال «خط عمل» منشعب از «خط نیت» است.
در روایت دیگرى مى خوانیم: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: آیا مى توان در معابد یهود و کلیساهاى نصارى نماز خواند؟ فرمود:
«در آنها نماز بخوانید» کسى مى پرسد: آیا در آن نماز بخوانیم هر چند آنها هم در آن نماز مى خوانند؟ فرمود:
آرى، مگر قرآن نمى خوانى آنجا که مى فرماید: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلاً سپس فرمود: تو به سوى قبله ات نماز بخوان و آنها را رها کن».(4)
پی نوشت:
1 ـ یونس 12 ـ لقمان 32 ـ فجر ـ 14 و 15 ـ فصلت 48 و 49.
2 ـ «مفردات راغب»، ماده «شکل».
3 ـ «نور الثقلین»، جلد 3، صفحه 214.
4 ـ «نور الثقلین»، جلد 3، صفحه 214.
از مجموعه تفسیر قرآن آیت الله مکارم شیرازی
منبع:فردا