عقیق،روح الله رجائی/ قبل از تحرير: اين یک یادداشت انتقادی نیست ، یک درد دل است.اگر چه كمي شخصي شده ، اما خب فكر مي كنم پر بيراه نباشد
1)سال 1370.ما نوجوان بودیم و هر چند سال یک بار، بابا برای دیدن فامیل های دور و نزدیکی که هنوز شهر نشین نشده بودند ، سری به روستا می زد. معمولا هم محرم ها می رفت. شب عاشورا ، تنها هیئت روستا برنامه جالبی داشت. بعد از نماز مغرب و عشا ، زیارت عاشورا می خواندند. بعد روحانی ده می رفت بالای منبر. از امام حسین(ع) می گفت. ذکر مصیبت خیلی طول نمی کشید. حاج آقا کاغذ کوچکی از جیبش بیرون می آورد و از اهالی می خواست که صلوات بفرستند.
اسم عده ای را می خواند و به امام حسین(ع) و شب عاشورا قسم شان می داد که یا علی بگویند و بروند جلو. چند نفری پیر و جوان در میان صلوات عزاداران می رفتند جلوی مجلس. اگر هم کسی از اسامی فهرست حاج آقا ، در هیئت نبود ، عده ای ریش سفید دنبالش می رفتند. اینها آدم هایی بودند که با هم میانه خوبی نداشند. با هم قهر کرده بودند. البته ماجرا به همین جا ختم نمی شد. گاهی دعواهای قوم و قبیله ای، عروسی دختر و پسری را که قبل از دعوا به عقد هم درآمده بودند، مدت ها به تاخیر می انداخت. با این رسم هیئت روستا اما ، همان شب عاشورا هم چیز ختم به خیر می شد . صبح روز بعد کسی ، کینه دیگری را به دل نداشت. به لطف این رسم چند ساله ، عمرجدی ترین قهر ها و دشمنی ها در روستای ما هرگز به یک سال نمی رسید...
2) چند سال قبل در تعطیلات آخر سال سری به روستا زدیم.این بار نه برای دیدن بستگان دور ، بلکه برای فروختن ته مانده ارثیه پدری. از قضا ایام محرم بود. شب عاشورا و در هیئت روستا منتظر همان رسم قدیمی بودیم. اما اوضاع فرق کرده بود. زیارت عاشورا را که نصفه و نیمه خواندن ، مداحی شروع شد. پیرمرد ها به دیوار ها تکیه دادند و جوان ها در آرایش منظمی صف بستند. مداح هیئت کوچک روستای ما به طور ماهرانه ای تقلید جدید ترین مداحی هایی را که در پایتخت متداول بود،شروع کرد. تمام مراسم عزاداری ، فرصت جوان های روستایی برای سینه زدن به سبک هم قطارانشان در پایتخت بود. شب عاشورای آن سال ، بعضی از دشمنی ها 10 ساله شده بود....
4) پاي صحبت قديمي تر ها كه بنشينيم براي ما خواهند گفت كه محرم در سال هاي نه چندان دور چه حال و هوايي داشته است. آشتي با همسايه ها ، كمك به فقرا و حتي لايروبي جوي ها از رسوم مردم تهران قديم بوده است. همه ما سال هاست کمی از آنچه که باید فاصله گرفته ایم. عزاداری را و محرم را در قیمه نذری خلاصه کرده ایم و هیئت را در مشکی پوشیدن و سینه زذن کلیشه کرده ایم. راستی آخرین باری که به هیئت رفتیم و پای منبر نشستیم و یک حدیث شندیدیم و به خاطر سپردیم،کی بود؟ برای گفتن و شنیدن بهترین حرف های عالم در خیمه های عزاداری ، گفتنی و شنیدنی بسیار است ، یکی همین حدیث متبرک امام حسین(ع)،که دست کم بد نیست همین حالا کمی درباره اش اندیشه کنیم: نیازهای مردم به شما،فرصت های خداوند برای شما هستند،پس از آنها رویگردان نباشید.(امام حسین ع)