در اين هنگام با حيرت و درماندگى از منزل او بيرون شديم،
و نميدانستيم به كجا برويم، آيا رو به مرجئه، و يا قدريه، يا معتزله و يا خوارج و
يا زيديه برويم، در اين هنگام كه متحير بوديم، ناگهان پيرمردى كه با وى آشنا
نبوديم بطرف ما آمد و اشاره كرد كه نزد او برويم.
ما از اين جريان واهمه كرديم مبادا اين مرد جاسوس باشد،
زيرا بعد از وفات حضرت صادق (ع) در مدينه جاسوسان زيادى بودند كه می
خواستند بفهمند مردم پس از وفات آن حضرت بطرف چه كسى خواهند رفت تا گردن او را بزنند،
لذا من ترسيدم مبادا اين مرد از آن جاسوسان باشد.
در اين هنگام به احول گفتم: از من دور شو و من از اين
جريان ميترسم، وى اكنون مرا احضار ميكند، و با شما كارى ندارد و او هم مقدارى از
من دور شد، من دنبال
پيرمرد به راه افتادم و چاره از خلاصى او نداشتم، پيرمرد
مرا برد تا در خانه حضرت موسى ابن جعفر(ع) رسانيد، و سپس مرا تنها
گذاشت ناگهان خادمى رسيد و گفت: خداوند شما را رحمت كند وارد منزل شويد، من وارد
شدم و حضرت موسى بن جعفر (ع) قبل از اينكه با وى سخن بگويم، فرمود:
نه به طرف مرجئه، و نه بطرف قدريه، و نه زيديه، و نه
خوارج، عرض كردم: قربانت گردم پدرت وفات كرد؟ فرمود: آرى، گفتم: پس امام بعد از
وى كيست؟
فرمود: بزودى خداوند تو را به امام بعد از وى هدايت
خواهد كرد، عرض كردم: برادرت عبد اللَّه خيال ميكند وى پس از پدرش امام است فرمود:
عبد اللَّه كارى ميكند كه خداوند پرستش نگردد، بار ديگر عرض كردم: امام ما اكنون
كيست؟ فرمود:
خداوند تو را به او خواهد رسانيد، عرض كردم شما امام
هستى؟ فرمود: من اين را نخواهم گفت.
راوى گويد: من فهميدم در طرز سؤال اشتباه كرده ام،
گفتم: قربانت گردم، آيا امامى بر شما حاكم است؟ فرمود: من تحت نظر امام ديگرى
نيستم، در اين هنگام عظمت و هيبت او در دلم راه پيدا كرد، گفتم: قربانت گردم اينك
از شما می پرسم همان گونه كه از پدرت می پرسيدم فرمود: بپرس و ليكن انتشار نده، اگر
مطالب را در بين مردم آشكار كنى خطر كشته شدن هست.
گويد: از وى مسائلى را پرسيدم و او را مانند دريائى بی
پايان يافتم، پس از اين عرض كردم: قربانت گردم شيعيان پدرت هم اكنون متحير و
سرگشته اند اجازه ميدهيد جريان را به آنان برسانم و آنها را به طرف شما دعوت كنم؟
و ليكن شما از من پيمان ميگيرى كه اين مطالب را در جاى ديگرى اظهار نكنم.
پی نوشت:
زندگانی چهارده معصوم (ع) صفحه 407