عایشه
با اضطراب و نگرانى از نزد او بیرون آمده، نزد پدرش ابوبکر رفت و گفت: اى پدر! من
از فاطمه چیز شگفت آورى دیدم، و آن اینکه دست به درون دیگى که بر روى آتش مى
جوشید برده، آن را به هم مى زد.
گفت:
دخترکم! این را پنهان کن که کار مهمى است.
این
خبر که به گوش پیامبر اکرم(ص) رسید، بر بالاى منبر رفت و حمد و سپس الهى را به
جاى آورد، سپس فرمود:
همانا
مردم دیدن دیگ و آتش را بزرگ شمرده و تعجب مى کنند. سوگند به آن کسى که مرا به
پیامبرى برگزید، و به رسالت انتخاب فرمود، همانا خداى عزوجل آتش را بر گوشت و خون
و موى و رگ و پیوند فاطمه حرام کرده است، فرزندان و شیعیان او را از آتش دور نمود،
برخى از فرزندان فاطمه داراى رتبه و مقامى هستند که آتش و خورشید و ماه از آنها
فرمانبردارى کرده در پیش رویش جنیان شمشیر زده، پیامبران به پیمان و عهد خود
دربارهى او وفا مىکنند، زمین گنجینه هاى خودش را تسلیم او نموده، آسمان برکاتش
را بر او نازل مى کند.
واى،
واى، واى به حال کسى که در فضیلت و برترى فاطمه شک و تردید به خود راه دهد، و لعنت
و نفرین خدا بر کسى که شوهر او، على بن اب ىطالب را دشمن داشته به امامت فرزندان
او راضى نباشد. همانا فاطمه، خود داراى جایگاهى است و شیعیانش نیز بهترین
جایگاهها را خواهند داشت. همانا فاطمه پیش از من دعا مى کند و شفاعت مى نماید و
شفاعتش على رغم میل کسانى که با او مخالفت مى کنند، پذیرفته مى شود.
آتش افروختن و ضربه پا شوخی نیست
کوچه ای را که گذرگاه ملائک بوده
هیزم و شعله ی آتش به خدا شوخی نیست
آنکه تورات مسلمان شده ی چادر اوست
وسط کوچه شود رنگ حنا ، شوخی نیست
چهل نفر پشت در و آن همه در کرب وبلا
خنجر کهنه و آن هم ز قفا شوخی نیست