امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: آيا دوست دارى پدرت
را ببينى و آنچه مى خواهى از او سؤ ال كنى ؟
جوان پاسخ داد: آرى ، چون من بسيار فقير و تهى دست هستم .
بنابر اين حضرت نامه اى نوشت و آن را مهر نمود و به آن
جوان داد و فرمود: اين نوشته را به قبرستان بقيع بِبَر؛ هنگامى كه در وسط قبرستان
قرار گرفتى ، صدا بزن و بگو: يا دُرجان
!
آن گاه ، شخصى حاضر مى شود، نامه را به او تحويل مى دهى تا به مطلوب و خواسته خود برسى ، پس همين كه جوان به قبرستان بقيع رفت و به دستور حضرت عمل نمود و نامه را تحويل داد، دُرجان گفت : دوست دارى پدرت را ملاقات كنى ؟ جوان گفت : آرى .
ناگاه دُرجان به سمت كوهى در نزديكى مدينه رهسپار شد و
چيزى نگذشت كه ديدم به همراه مردى سياه - كه زنجير بر گردن و زبانش آويزان بود -
به سوى من آمدند.
دُرجان گفت : اى جوان ! اين پدر تو مى باشد، كه حرارت
آتش و عذاب الهى او را به چنين حالى در آورده است .
بعد از آن ، من از حال پدرم جويا شدم ؟
پدرم مرا مخاطب قرار داد و اظهار داشت : اى پسرم ! من از دوستداران بنى اميّه و از علاقه مندان به آن ها بودم ، و چون تو از دوستان و پيروان اهل بيت رسالت بودى ، دشمنت داشته و تو را از اموال خود محروم ساختم ، و به جهت همين كينه توزى ام نسبت به اهل بيت رسالت و شيعيان آن ها مى باشد، كه مرا در چنين حالت و عذاب دردناكى مشاهده مى كنى ؛ و اكنون از عمل خويش بسيار پشيمان هستم ، ولى سودى به حالم ندارد.
سپس افزود: گنج را در فلان باغ زير درخت زيتون مخفى كرده ام ، آن را بردار و پنجاه هزار از سكّه هاى آن را تحويل حضرت ابوجعفر، امام محمّد بن علىّ عليهماالسلام بده ؛ و مابقى آن اموال از براى خودت باشد.
حضرت صادق عليه السلام افزود: هنگامى كه آن جوان سكّه ها را خدمت پدرم آورد، همه آن سكّه ها را دريافت نمود و مقدارى از آن ها را بابت بدهى قرض يك نفر تهى دست پرداخت كرد و باقيمانده اش را زمينى خريد - كه فقيران و تهى دستان از آن استفاده كنند - و فرمود: ميّت به وسيله آن سودمند و شادمان خواهد شد.
پی نوشت:
مناقب ابن شهر آشوب : ج 1، ص 326، الخرائج والجرائح : ج 2، ص 597، ح 9، بحارالا نوار: ج 46، ص 267.
منبع:جام
211008