یکی از دوستان وی چنین نقل میکند ; «من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم.
مرحوم قاضی را دیدم که خم شده بود و مشغول جداکردن کاهو بود. کاهوهای پلاسیده با
برگهای خشن و بزرگ را بر میداشت و جدا میکرد. سپس مرحوم قاضی، کاهوها را به
صاحب دکان داد و ترازو کرد و بعد آنها را زیر عبا گرفت و رفت.
من به دنبالش رفتم و عرض کردم: آقا سؤالی دارم، چرا شما برعکس
همه کاهوها را جدا کردید؟ مرحوم قاضی فرمود: این مرد، فروشنده است و شخص بی بضاعت
و فقیر و من گاه گاهی به او کمک میکنم. نمیخواهم به او چیزی بلا عوض داده باشم
تا مبادا هم عزت و شرف و آبروی او از بین برود و هم خدای ناخواسته به مجانی گرفتن
عادت کند و در کسب، ضعیف شود.
برای ما فرقی ندارد کاهوی لطیف و نازک بخوریم یا
از این کاهوها و من میدانستم که اینها بالاخره خریداری ندارد و ظهر که دکان خود
را میبندد، اینها را بیرون میریزد. ازاین رو، برای جلوگیری از خسارت و ضرر کردن
او این کاهوها را خریدم».
منبع:سبک زندگی
211008