20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 06 : 04
کد خبر : ۲۴۲۰
تاریخ انتشار : ۰۲ آذر ۱۳۹۱ - ۰۲:۵۲

 

فکر دریا

وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر

جز کوچه ی چشم تو راهی نیست دیگر

جز تو به حاجت ها الهی نیست دیگر

این جذبه ها خواهی نخواهی نیست دیگر

 

تو شمعی و گرمای تو پروانه پرور

 

مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتی

ماهی و از خورشید هم غم را گرفتی

بی شک یداللهی که پرچم را گرفتی

دادی دو دستت را دو عالم را گرفتی

 

تا که بریزی زیر پای شاه بی سر

 

آمد سکینه از عمویش خواهشی داشت

اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت

ای مرد طوفانی نگاهت بارشی داشت

کم کم که موج سینه ات آرامشی داشت

 

در فکر دریا رفتی و لب های اصغر

 

گفتی به آقایت که خون است آخر کار

لیلای من فصل جنون است آخر کار

انا الیه راجعون است آخر کار

حالا که می دانم که چون است آخر کار

 

اول به دستم تیغ می دادی برادر

 

از تشنگی گرچه نگاهت تیره می شد

اما همین که سمت لشگر خیره می شد

با تار و مار تیر مژگان چیره می شد

این منزلت باید برایت سیره می شد

 

تا که کسی چشمش نیفتد سوی خواهر

 

شق القمر شد که سرت بر شانه افتاد

انگار از تاج اناری دانه افتاد

از روی اسبت پیکرت مردانه افتاد

تیر سه پر در چشم پر پیمانه افتاد

 

با صورتت افتاده ای بر پای مادر

 

ای کاش چشم درهمت درهم نمی شد

پشت حسین و خواهر تو خم نمی شد

دیگر به معجرها گره محکم نمی شد

گیسوی سرخت روی نی پرچم نمی شد

 

می ماند اگر دست علم گیرت به پیکر...


محمد امین سبکبار

*********************


بابای مشک

بابای مشک آبی و سقاترینی

وقت عطش بی آب هم دریاترینی

 

برق نگاهت لشگری را می شکافد

در جنگ با فرعونیان موسا ترینی

 

اهل کلیسا هم تو را ارباب خوانند

در روز تاسوعای ما موساترینی

 

هر چند بر روی زمین افتادی اما

این را بدان در نزد ما زیباترینی

 

با دیدن زهرا نشان دادی به عالم

حتی بدون چشم هم بیناترینی

 

آبی نیامد تا خیام و کودکی گفت

وقت عطش بی آب هم دریاترینی


علی ذوالقدر


***********************

 

مشک وضو

نه آب آمده نه آبرو گذاشته اند

حدود دین خدا را فرو گذاشته اند

 

نماز خون خدا با تیمم و این قوم

چه قدر مشک برای وضو گذاشته اند

 

عمو از این همه مشکی که آمده خیمه

از اصغر است همان را که رو گذاشته اند

 

هنوز شانه به دست است دختری در دشت

مردد است برای تو مو گذاشته اند؟

 

چه قدر تیر که از جنگ با علی اکبر

ذخیره کرده برای عمو گذاشته اند

 

چگونه داد زدی که برادرم دریاب

مگر برای تو اصلاً گلو گذاشته اند؟



مهدی رحیمی


*********************

شکست آینه

آینه آینه آب است که افتاد، شکست

موج در حال شتاب است که افتاد، شکست

 

این صدا چیست که از خیمه به صحرا پیچید

دل یک خانه خراب است که افتاد، شکست

 

چیست این سرخی از مشک تراویده به خاک

لابد این جام شراب است که افتاد، شکست

 

چیست این چیست که بر دیده گذارد ارباب

لوح آیات کتاب است که افتاد، شکست

 

بی خودی نیست که دستی به کمر دارد او

چشم زیبای تو را بست، که افتاد، شکست

 

این که بی آب شده، پاره شده، مشک که نیست

شیشه عمر رباب است که افتاد، شکست

 

دختری آمد و پرسید علم کو بابا؟

پاسخش این دو جواب است که: افتاد! شکست!


محمد رسولی


******************

منطق تاریخ

علت رحلت ارباب کهنسال اینجاست

پی گودال مگردید که گودال اینجاست

 

علقمه منطق تاریخ به هم می ریزد

روضه ی خنجر و گودال از امسال اینجاست

 

کودکان در پی همبازی خود می گردند

برسانید خبر ساقی اطفال اینجاست

 

ضربه بر فرق عمو منشاء تاریخ عزاست

اولین مرحله ی غارت خلخال اینجاست

 

بعد عباس، حرم امنیتش کامل نیست

موسم ریختن کعبه ی آمال اینجاست

 

هر کسی تکه ای از قامت او را برده

فقط از آن قد چون سرو دو تا بال اینجاست

 

گرچه افتاده ای از اسب، برادر برخیز

فاطمه مادرمان خسته و بی حال اینجاست


عباس احمدی


***********************


مسجد وفا

دل داده ام به نغمه ی ادرک اخای تو

با من چه کرد شور برادر بیای تو

 

ای مسجد وفا بدنت، روی خاک ها

گلدسته است یا که دو تا دست های تو

 

دست تو روی دست من و جبرییل هم

آورده است بال پریدن برای تو

 

با تو چه کرد دیدن قد دوتای من

با من چه کرد دیدن فرق دوتای تو

 

هارون من چگونه شکافد در این دیار

دریای غصه های دلم بی عصای تو

 

دیگر بس است گفتن روحی لک الفدا

دیدی که مستجاب شد آخر دعای تو

 

در پیش خیمه گفته ام" إرکب بنفسی انت"

یعنی که بی مبالغه جانم فدای تو

 

یک چشمه آب اگر که میان خیام بود

صد چشمه خون نبود کنون زیر پای تو

 

از خنده ها بلند شده های های من

از گریه ام بلند شده های های تو


حجتی


*******************


از دست چشم های تو

وقتی عطش مشام حرم را دچار کرد

آثار زخم را به جگر آشکار کرد

 

شیری گرفت در کف خود جان مشک را

اسبی دوید و صاحب خود را سوار کرد

 

آنقدر نافذ است نگاهش که با نگاه

هر کس که در مقابلش آمد شکار کرد

 

فریاد می کشید یکی در میان جمع

از دست چشم های تو باید فرار کرد

 

با نعره ی تو لرزه به جان ستم نشست

باید به این دلاوریت افتخار کرد

 

ناباورانه از سر بازو بریده شد

دستی که نهر علقمه را بی قرار کرد

 

پشتم شکست و ماه دچار خسوف شد

طوفان گرفت و روز مرا شام تار کرد

 

ای ماه من امید به خیمه رسیدنت

یک دشت را به راه تو چشم انتظار کرد

 

وقتی گرفت داغ تو جان رقیه را

دیگر نپرس با دل زینب چه کار کرد

 

در دست ها به جای النگو طناب شد

از گوش ها نصیب عدو گوشوار کرد


هادی ملک پور


*********************


خندیدند

تیر بر مشک زدند و زجفا خندیدند

یک صدا در همه کرب و بلا خندیدند

 

تا بسوزد جگر فاطمه و ام بنین

پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند

 

تا که زیبایی چشم قمر از هم پاشید

همره حرمله اولاد زنا خندیدند

 

سر او خورد شد از ثقل عمود آهن

تا که دیدند سرش گشت دو تا خندیدند

 

تا شنیدند حسین انکسر ظهری گفت

به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند

 

ضمن تبریک به هم سوی حرم می رفتند

قوم محروم زشرم و ز حیا خندیدند

 

وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم

ناکسان بی خبر از قهر خدا خندیدند


جواد حیدری


********************


دلش شکست

وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست

دیگر بهانه داشت که دریا دلش شکست

 

در خیمه دیده بود عطش موج می زند

حس کرد تا کمی خنکا را دلش شکست

 

دریا برای بوسه زلب هاش تشنه بود

یک لحظه، یک امید،نه، دریا دلش شکست

 

مشکش پر آب کرد و روان شد به خیمه ها

اما چه شد چه دیدخدایا دلش شکست

 

از بس که کرده بود تمنا ز مشک،تا_

_ تیری رسید،مشک هم آنجا دلش شکست

 

ناگه عمود آمد و بر فرق او نشست

سقا سرش شکسته و زهرا دلش شکست

 

چشم حسین بر ره و این صحنه را که دید

آیا قدش شکست خدا یا دلش شکست

 

یک لحظه خوب زینب خود را نگاه کرد

یا یاد روزهای مبادا دلش شکست


مهدی چراغ زاده

 

***********************


نگین فلک

صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد

و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد

 

زدند آنقدر سویش تیرهای بی هوا اما

نیفتاد از نفس تا این که مشکش بر زمین افتاد

 

چنان بر سرو قدی که جهان در سایه سارش بود

تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد

 

به جای دست تیری که به چشمش بود شد حائل

زمانی که به روی خاک ها از صدر زین افتاد

 

فلک وقتی رکاب خالی اش را دید زد فریاد

که از انگشتری آسمان هایم نگین افتاد

 

موسی علیمرادی

 

**********************

عمو

بی تو شب و روزم همه سردند عمو

گل های دل باغ چه زردند عمو

 

تا رأس تو دیدم ز خودت پرسیدم

چشمان تو را چه کار کردند عمو؟


محمد رضا ناصری


*****************


حرف دل آب

لب های لب آب صدا می زد آب

حرف دل آب را کجا می زد آب؟

 

وقتی که ابالفضل به دریا زد و رفت

چون طفل رباب دست و پا می زد آب

محمد رضا ناصری

*********************


طلای ناب

یک قطعه طلای ناب پیدا کردم

در علقمه آفتاب پیدا کردم

 

هم پاره ی جسم ماه هم پاره ی دست

هم پاره ی مشک آب پیدا کردم

 

مجتبی حاذق

 

**********************


برایم بنویس

ممنون توام غم تو روزی من است

برپایی ماتم تو روزی من است

 

با دست قلم شده برایم بنویس

هر سال محرم تو روزی من است

جواد حیدری


 
***********************
شمع دل

به خاک راه تو هر کس جبهه سایی کرد

تمام عمر چو خورشید خودنمایی کرد

فغان که ساغر زرین بی نیازی را

گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد

خدنگ آه جگر دوز را ز بی دردی

هواپرستی ما ناوک هوایی کرد

به هوش باش دلی را به سهو نخراشی

به ناخنی که توانی کره گشایی کرد

به رنگ و بوی جهان دل گذاشتن ستم است

چه خوب کرد گاه به عشاق خویش دل دادن

نمی توان همه عمر دلربایی کرد

ز رشک شمع دل خویش می خورم صائب

که جسم تیره ی خود صرف روشنایی کرد

صائب تبریزی

 

******************

تأخیر

ای وعده خدا ز چه تأخیر کرده ای؟

دیکر برای آمدنت دیر کرده ای

در اشتیاق پیرهنت سالیان سال

یعقوب چشم های مرا پیر کرده ای

خورشید اهل بیت، طلوعی دوباره کن

عمرم به آخر آمده و دیر کرده ای

قابل نبوده ام به حسابم بیاوری

در بی تفاوتی همه گیر کرده ای

با ربنای نافله هایت، دل مرا

در روضه ها تو صاحب تأثیر کرده ای

با گریه بر مصائب مظلوم کربلا

آیات سرخ قافله تفسیر کرده ای

هر خیمه ای که روضه ی عباس خوانده شد

گریه برای دست علمگیر کرده ای

احسان محسنی فرد


************

 

مزد بگیر

وقتی همه جا شهره به عنوان تو باشیم

باید که فقط ریزه خور خوان تو باشیم

دامن نکش از دست گداهای گرفتار

بگذار کمی دست به دامان تو باشیم

خیرالعمل این است که ارباب تو باشی

ما هم یکی از مزد بگیران تو باشیم

فردای قیامت خبر از دربدری نیست

امروز اگر بی سر و سامان تو باشیم

اسلام بنا بر « لک لبیک حسین» است

ما نیز بنا شد که مسلمان تو باشیم

گویی که ابالفضل دعا گوی لب ماست

هر جا که به یاد لب عطشان تو باشیم

ما یاد گرفتیم که در روضه ی گودال

آشفته تر از زلف پریشان تو باشیم

 

مصطفی متولی


**************************

درس وفا

بر لب آبم و از داغ لبت می میرم

هر دم از غصه ی جان سوز تو آتش گیرم

مادرم داد به من درس وفاداری را

عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم

گاه سردار علمدارم و گاهی سقا

گه به پاس حرمت گشت زنان، چون شیرم

بوته ی عشق تو کرده است مرا چون زر ناب

دیگر این آتش غم ها ندهد تغییرم

گر مرا شور و جوانی و بهار عمر است

از خزان تو دگر ای گل زهرا پیرم

غیرتم گاه نهیبم زند از جا بر خیز

لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم

تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم

آیت قهر بیان شد، ز لب شمشیرم

سایه ی پرچم تو کرد سرافراز مرا

عشق تو کرد عطا دولت عالم گیرم

کربلا کعبه ی عشق است و من اندر احرام

شد در این قبله ی عشاق دو تا تقصیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی

تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم

زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک

تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم

ای قد و قامت تو معنی« قدقامت» من

ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم

وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود

بی رکوع است نماز من و این تکبیرم

جسدم را به سوی خیمه ی اصغر نبرید

که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم


حبیب الله چایچیان

**************

قبله ی حاجات

ای حرمت قبله ی حاجات ما

یاد تو تسبیح و مناجات ما

تاج شهیدان همه عالمی

دست علی، ماه بنی هاشمی

هم قدم قافله سالار عشق

ساقی عشاق و علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسین

داده سر و دست به راه حسین

عم امام و اخ و ابن امام

حضرت عباس علیه السلام

ای علم کفر نگون ساخته

پرچم اسلام بر افراخته

مکتب تو مکتب عشق و وفاست

درس الفبای تو صدق و صفاست

شمع شده، آب شده، سوخته

روح ادب را، ادب آموخته

آب فرات از ادب توست مات

موج زند اشک به چشم فرات

یاد حسین و لب عطشان او

و آن لب خشکیده ی طفلان او

ساقی کوثر پدرت مرتضی است

کار تو سقایی کرب و بلاست

هر که به دردی و غمی شد دچار

گوید اگر یک صد و سی و سه بار

ای علم افراشته در عالمین

اکشف یا کاشف کرب الحسین

از کرم و لطف جوابش دهی

تشنه اگر آمده آبش دهی

چون نهم ماه محرم رسید

کار بدانجا که تو دانی کشید

از عقب خیمه ی صدر جهان

شاه فلک جاه ملک آشیان

شمر به آواز تو را زد صدا

گفت کجایید، بنو اختنا

تا برهانند ز هنگامه ات

داد نشان خط امان نامه ات

رنگ پرید از رخ زیبای تو

لرزه بیفتاد بر اعضای تو

من به امان باشم و جان جهان

از دم شمشیر و سنان بی امان

دست تو نگرفت امان نامه را

تا که شد از پیکر پاکت جدا

مزد تو زین سوختن و ساختن

دست سپر کردن و سر باختن

دست تو شد دست شه لا فتی

خط تو شد خط امام خدا

چار امامی که تو را دیده اند

دست علم گیر تو بوسیده اند

طفل بدی، مادر والا گهر

برد تو را ساحت قدس پدر

چشم خداوند چو دست تو دید

بوسه زد و اشک ز چشمش چکید

با لب آغشته به زهر جفا

بوسه به دست تو بزد مجتبی

دید چون در کرب و بلا شاه دین

دست تو افتاد به روی زمین

خم شد و بگذاشت سر دیده اش

بوسه بزد با لب خشکیده اش

حضرت سجاد هم آن دست پاک

بوسه زد و کرد نهان زیر خاک

مطلع شعبان همایون اثر

بر ادب توست دلیلی دگر

سوم این ماه چو نور امید

شعشعه ی صبح حسینی دمید

چارم این مه که پر از عطر و بوست

نوبت میلاد علمدار اوست

شد به هم آیخته از مشرقین

نور ابوالفضل و شعاع حسین

ای به فدای سر و جان و تنت

وین ادب آمدن و رفتنت

وقت ولادت قدمی پشت سر

وقت شهادت قدمی پیش تر

مدح تو این بس که شه ملک جان

شاه شهیدان و امام زمان

گفت به تو گوهر والا نژاد

جان برادر به فدای تو باد

شه چو به قربان برادر رود

کیست «ریاضی» که فدایت شود؟


مرحوم ریاضی یزدی

*****************


معما

وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای

خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده ای

آب از هیبت عباسی تو می لرزد

بی عصا آمده ای حضرت موسی شده ای

به سجود آمده ای یا که عمودت زده اند

یا خجالت زده ای وه که چه زیبا شده ای

یا اخا گفتی و نا گه کمرم درد گرفت

کمر خم شده را غرق تماشا شده ای

منم و داغ تو و این کمر بشکسته

تویی و ضربهای و فرق ز هم وا شده ای

سعی بسیار مکن تا که ز جا برخیزی

کمی هم فکر خودت باش ببین تا شده ای

مانده ام با تن پاشیده ات آخر چه کنم؟

ای علمدار حرم مثل معما شده ای

مادرت آمده یا مادر من آمده است

با چنین حال به پای چه کسی پا شده ای

تو و آن قد رشیدی که پر از طوبی بود

در شگفتم که در این قبر چرا جا شده ای

علی اکبر لطیفیان


****************

 

سقای تشنگان

من زاده ی علی مرتضیایم

من شاهباز ملک « لا فتی» یم

فضل و شرف، همین بس از برایم

که خادمم به درگه حسینی

و الله إن قطعتموا یمینی

 

خدمتگزار زاده ی بتولم

من باغبان گلشن رسولم

ز افسردگی گلشنش ملولم

دارم دل شکسته و غمینی

و الله إن قطعتموا یمینی

 

سقای تشنگان بی پناهم

دشمن، اگر چه گشته خار راهم

من یک تنه، حریف این سپاهم

إنی أحامی أبداً عن دینی

و الله إن قطعتموا یمینی

 

استاده ام کنار آب لغزان

آیم بر آب و قلب من، فروزان

در آب و آتشم چو شمع سوزان

سوزم ز خاطرات آتشینی

و الله إن قطعتموا یمینی

 

یا رب، مدد کن این فرس برانم

و این آب را به خیمه گه رسانم

دیگر چه غم که بعد از آن نمانم

جانم فدای عشق نازنینی

و الله إن قطعتموا یمینی

 

در خاک و خون، دلم از این غمین است

که از عطش، لب تو آتشین است

دستم جدا، فتاده بر زمین است

در فرق من، عمود آهنینی

و الله إن قطعتموا یمینی

حبیب الله چایچیان (حسان

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر:
غیر قابل انتشار: ۵
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲۲
ناشناس
|
|
۱۸:۲۳ - ۱۳۹۹/۰۱/۱۱
ما به پژمردن هر یاس ، بسی حساسیم

به خراشیدن احساس ، بسی حساسیم

به غریوانه ی نای و نفسِ نی انبان

ما به یک خاطره خاص ، بسی حساسیم

به دِلیری، به وفا ،عشق ،امید ، آزادی

قبله های دل حساس ، بسی حساسیم

وقتی از کتف یقین تا به سرانگشت عمل

فوران می زند اخلاص ، بسی حساسیم

ما به یک کاسگی زور و زر و عقل و ریا

شّرِ خَنّاسیِ وسواس ، بسی حساسیم

به ترازویِ پلشتی که ، زمینی مسلک

بشود واحد مقیاس بسی حساسیم

عنکبوتی که دمادم بزند ازکاخش

گوشه و طعنه به الماس ، بسی حساسیم

ما به بال و پر ققنوس زمان سالاریم

به ندای ملک الناس، بسی حساسیم

به قمر راوی خورشید و به اخترهایش

ما به این وارث و میراث ، بسی حساسیم

فرق یأس و دل تاول زده را می فهمیم

به چروک دل انفاس ، بسی حساسیم

یوسُف و فوج برادر وَ حسین ، یک عباس

به همین شاخصِ اشخاص ، بسی حساسیم

به عطش ، یأس ،عمو، مشک ، وضو در بازو

ما به سر منشا احساس ، بسی حساسیم

بگذارید که فریاد زنم بی هر قید

ما به عباس به عباس ، بسی حساسیم
ناشناس
|
|
۱۹:۵۸ - ۱۳۹۶/۱۲/۰۶
كافي نيست
ايرج
|
|
۲۲:۵۳ - ۱۳۹۶/۰۷/۱۵
خدا خير بده ب همه ي شاعران كه دررابطه با ارباب بي دست چنين شعر سروده اند ،لبيك يا عباس (ع)
ناشناس
|
|
۱۳:۱۲ - ۱۳۹۶/۰۷/۱۳
شعر های کوتاه بیشتربگذارید
سقایی
|
|
۱۳:۴۹ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۷
لطفا متن های مرثیه حاج فرج اله کردی از بندرگز را بذارید.ضمنا متن اشعار به سبک سنتی را بیشتر عنایت فرمایید .با تشکر.یاعلی
حمید
|
|
۰۰:۴۳ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۶
شعر حماسی بذارین
سعید
|
|
۱۰:۴۷ - ۱۳۹۶/۰۳/۱۸
شعراتون خیلی سطحین, باید بیشتر شعرای زیباتری بذارین
رضا
|
|
۱۹:۱۴ - ۱۳۹۶/۰۲/۲۳
لب تشنه رفته آب به اینجا بیاورد...

شاعر :شبنم فرضی زاده
حسين
|
|
۰۱:۴۳ - ۱۳۹۶/۰۲/۱۲
اجرتون با سيدالشهدا عالي بود
حسین صادقی
|
|
۰۲:۲۱ - ۱۳۹۶/۰۱/۱۷
ضمن عرض سلام و خسته نباشی.بسیار عالی التماس دعا
امیر
|
|
۱۵:۱۰ - ۱۳۹۵/۱۰/۱۰
شعرمشک ازمحمدکامرانی روهم بذارید.ممنون.
خادم العباس محمد
|
|
۰۲:۳۴ - ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
سلام خسته نباشید لطفا ازاشعاراستاد حاج علی انسانی بیشتر بزارید
خادم العباس محمد
|
|
۰۲:۳۳ - ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
سلام خسته نباشید لطفا ازاشعاراستاد حاج علی انسانی بیشتر بزارید
محمد
|
|
۱۵:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۷/۱۹
بسیار عالی اجرتان با سقای تشنه لبان کربلا
محمود
|
|
۱۹:۳۳ - ۱۳۹۵/۰۷/۰۷
خیلی عالی بود خدا اجرت بده منتظر اشعار جدید وزیبایتان هستم
امین
|
|
۱۷:۴۱ - ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
خیلی خوب بود
ناشناس
|
|
۰۰:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۶/۲۵
شعرمدحش که منتهی به روضه بشه کم بود باتشکر
ناشناس
|
|
۱۶:۰۴ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۷
سلام اشعارتون زیباست ممنون
ناشناس
|
|
۰۹:۲۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۸
سلام
لطفا تصحيح فرماييد:
اهل كليسا هم تو را ارباب خوانند
در روز تاسوعاي ما "عيساتريني"
مهدیه سادات حسینی
|
|
۲۳:۰۷ - ۱۳۹۲/۰۸/۲۲
خدا تمام شاعران این شعر های زیبا را حفظ کند. انشاالله...
مجنون العباس
|
|
۱۲:۵۴ - ۱۳۹۲/۰۷/۱۸
ممنون ازشعراتون
ناشناس
|
|
۱۵:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۰۲
اشعارتون برا حضرت عباس ع به درد مجلس نمیخوره
بیشتر انتظار دارم ازتون