عقیق: چند
سالي هست كه مهمان امام رضا (ع) هستن، بچههاي ديوانيه، حله، بصره و شاميه رو ميگيم
كه كربلا قرار ميذارن و به نجف ميان و عزم سفر به ديار شمس الشموس ميكنن، البته
رسم ادب رو هم بجا ميارن و قبل از تشرف به بارگاه ملكوتي ثامن الحجج (ع) براي عرض
ادب به پيشگاه كريمه اهل بيت (ع) به قم ميان، مثل اربعين حسيني كه ما ايرانيها
پياده عزم سفر كربلا ميكنيم اينها هم از نجف اشرف تا مشهد رو پياده سير آفاق و
انفس ميكنن.
نماز ظهر را خوندم و حركت كردم به سمت محل استقرار
كاروان پياده روي نجف تا مشهد، تو حسينيه امام علي (ع) خيابان معلم اسكان داشتند،
وقتي وارد شدم با يه جمع گرم و صميمي مواجه شدم كه تا من رو ديدن بر سر سفره ناهار
نشوندن، تقريبا ۱۷۰ نفر
بودن كه بيشترشون ميانسال و پيرمرد بودن، يه تعدادي هم از جوانان همراهشون بودن كه
بيشتر به اونها خدمت ميكردن اما اين تركيب سني باعث خمودگي كاروان نبود بلكه پر
انرژي و فعال بودن انگار نه انگار هزار كيلومتر پياده روي كردند، وقتي به
پيرمردهاشون نگاه ميكردي مطمئن بودي كه يا دچار كمردرد يا زانو درد، يا آرتروز
دار يا رماتيسم هستند اما در ظاهر هيچ اثري از خستگي رو نميديدي.
۲۵
روزي بود كه از نجف اشرف حركت كرده بودن ۲۵ روز ديگه هم تا مشهد راه
مونده بود تقريبا روزي ۴۰
تا ۵۰
كيلومتر پياده روي ميكردن و قبل از غروب در محل استقرار خودشون در شهرهاي مختلف
مستقر ميشدن، جالب اينجا بود كه كنار اين كاروان عراقي يه تيم از بچههاي ايراني بودن
كه منزل به منزل اين كاروان را تحويل ميگرفتن و همراهشون بودن و بهشون خدمات ميدادن،
قشنگتر از همه اونجا بود كه خيلي از بچههاي اين تيم ايراني هم پيرمردهاي دل سوخته
اي بودن كه عشق امام حسين (ع) را داشتن.
طي نهار كه با بچهها صحبت ميكردم، متوجه شدم كه رئيس
كاروان پير مردي هست به نام سيد داخل، راغب شدم تا ايشون رو ببينم بالاخره رفتيم
پيشش، پيرمرد آرام و باوقاري بود كه عبايي به دوش داشت و دستار سبز رنگي هم به نشان
سيادت به سرش انداخته بود، چهارسالي بود كه اين كاروان را راه انداخته بود و تو
مسير ولايت عشق قدم ميزد، سوته دلي بود كه ذوب در محبت اهل بيت شده بود.
خيلي صميمي كنار هم نشستيم و چندتا از جوونها و
پيرمردهاشون هم دور نشستن. گفتم: خوب سيد جان از اين كارواني كه به راه انداختي
برامون بگو. بعد از تمجيد و تشكر فراوان از مردم ايران و مسئولان و بيان تاريحچه كاروان
گفت: مهمترين بخش اين كاروان اينه كه اگر كسي بخواد وارد بشه بايد سه شرط را رعايت
كنه؛ اولش خواندن نماز جماعت هست، دوم اخلاق و صبر حسني و سوم التزام به امور كشور
ميزبان، هر كي بتونه به اين سه تا شرط عمل كنه همراه ما مياد كه الحمدلله طي اين
چهار سال استقبال خوبي شد در اين سال چهارم هم ۱۷۰نفر همراه ما هستن.
سيد داخل ميگفت: تو اين سفر هر روز زيارت اهل بيت (ع)
را قرائت ميكنن و در مسير بر گريه و ندبه براي ايشان مشغول هستن بطوري كه اصلا
سختي راه تأثيري بر اونها نداره، اون ميگفت: ايران كشور دوم ماست و آنقدر مردم
ايران و دست اندركاران امر در مسير به ما خدمت ميكنند و ارادت ميورزند كه اصلا
احساس غربت نداريم و فكر ميكنيم در كشور خودمان هستيم، ما هم واقعا از همه ايرانيها
ممنون و متشكر هستيم و دعايشان ميكنيم.
پرچم بزرگ مشكي رنگي كنار اتاق ايستاده بود تقريبا ۴*۲ ميشد خيلي بزرگ بود و يه
دسته چوبي خيلي بلند هم داشت كه پرسيدم اين چيه؟ يكي از جوونها پا شد و پرچم را
باز كرد، ديدم عبارت «يا غريب» به رنگ قرمز روي يك پارچه مشكي نوشته شده، سيد داخل
گفت: اين پرچم متبرك به حرم اميرالمؤمنين (ع) است كه به مشهد ميبريم جوانان هم طي
مسير اون رو بي هيچ ملالت و سختي بدوش ميكشن.
همين طور كه صحبت ميكرديم به جمعمون اضافه ميشدن، ۱۰ ۱۵ نفري شديم سيد حيدر
حكيم فرزند سيد فاضل هم تو جمع ما بود اون هم ده سالي بود كه كاروانهاي اربعين
حسيني را از ايران سازماندهي ميكرد، شيخي هم از بچههاي افاغنه در جمع حضور داشت،
پرسيدم سيد داخل حال و هواي قم چطور هست؟ گفت: قم شهر دخت امام، اخت امام و عمه
امام است، خانم كرامتهاي بسياري دارند و بلاد ايران به دو مكان متبرك است يكي مشهد
و ديگري قم، همه اهل بيت (ع) اهميت دارند، اما درباره خانم فاطمه معصومه (س)، اهل
بيت (ع) فرمودند كه قبل از زيارت امام رضا (ع) به زيارت خواهر ايشان برويد ما هم
براي همين هر سال اول به قم و سپس به مشهد ميرويم، اينجا حرم اهل بيت (ع) است.
علت اين جور سفرها را جويا شدم؟ گفت: براي چه نماز ميخوانيم
يا چرا روزه ميگيريم؟ مگر قصدي غير از طاعت خدا داريم؟ اين سفر هم سفر طاعت
خداست، در اين راه ميآييم تا به دشمنان بفهمانيم كه ما در راه اهل بيت (ع) هيچ
خستگي به تن راه نميدهيم و از زن و بچه و زندگي خود ميگذريم. ميآييم تا دشمنان
ببينند و چشمشان كور شود، هرچه طلب داريم از اين خاندان ميطلبيم و ايشان هم مراقب
ما هستند.
كم كم كه صحبت داغ شد، اطرافيان هم يكي يكي شروع كردن به
حرف زدن، «غالب ابو احمد» پير مرد ۶۵ ساله اي بود كه گفت: سيد
داخل مرد بزرگي است و كرامات فراواني دارد، پرسيدم يعني چي؟ گفت: طي مسير يك
راننده ايراني همراه ما بود كه از بيماري فرزندش خيلي ناراحت بود، ما ديديم سيد
فرزندش را خواست دستي به بدنش كشيد، چند لحظه اي نگذشت كه فرزند آن مرد شفا يافت.
متعجب شدم و پيش خودم گفتم حتما اغراق ميكند، ولي گفتم بگذار بپرسم ماجرا چيه؟
سيد داخل گفت: در سفر اولي كه براي مشهد داشتيم در منطقه
نيشابور يكي از پيرمردهاي كاروان دو پايش از زانو شكست، خيلي مضطرب و ناراحت شدم و
ذهنم مشغول بود، به امام رضا (ع) طلب حاجت ميبردم، در همين احوال بودم كه در عالم
رؤيا ديدم خدمت امام رضا (ع) تشرف يافتم و ايشان به من فرمودند كه از طرف ما
مأموري تا دست راست خود را بر پاي آن پير مرد بكشي، بعد از اين ماجرا به حال خود
بازگشتم و متعجب و حيران رفتم به مسجدي كه در آن اقامت داشتيم همه را جمع كردم و
پيرمرد را هم در ميان نشاندم و دستوري را كه امام فرمودند اجرا كردم، الله اكبر
الله اكبر ديديم پيرمرد صحيح و سالم از جا برخواست و ايستاد، حال و هوايي شده بود
آنجا، از آن ماجرا به بعد هر وقت براي بيماري به آن دستور امام (ع) عمل ميكنم اين
خاصيت از دستم ساطع ميشود.
شيخي هم كه در جمع نشسته بود، گفت: بنده در آن جلسه حضور
داشتم و شاهد اين ماجرا بودم. البته در پايان جلسه فيلم مربوط به اين صحنه را هم
به من نشان دادن. در پي نفي و اثبات اين قضيه هم نيستم البته نامي هم از يكي از
بزرگان كشور بردند كه در جلسه اي با حضور ايشان سيد با همين دستور العمل فردي را
شفا داد و اين شخص نيز از ارادتمندان سيد است.
بگذريم مهم اين است كه اين خاندان نور و عزمت در طول
تاريخ بشريت چطور رفتار كرده و عمل نمودند كه اينگونه انسانها كه حتي براي
فرزندان خود هم راضي نيستند فدا كاري كنند، براي ايشان از همه چيز خود ميگذرند،
در عصر مدرنيته، سكولاريسم، انتفاع شخصي و… افراد اين چنين شيدا و دل باخته اين
انوار قدس الهي هستند اين، نشان از همه جانبه بودن اين اسوة حسنة دارد و الگويي
بهتر از ايشان نبوده، نيست و نخواهد بود به اميد آن روز كه پشت سر ايشان جهت انجام
امر ايشان گام برداريم.
منبع:حج
211008