گفت
: آیا صدای سلمان است؟
این
صدا نه ،صدای طوفان است
مزن
این خانۀ مسلمان است
گفت
: آرام ما خدا داریم
ما
کجا کار با شما داریم
و
اگر روضه ای به پا داریم
پدرم
رفته ما عزاداریم
آسمان
را به رسیمان بردند
آسمان
را کشان کشان بردند
مادرم
داد زد بمان ، بردند
بین
آن کوچه چند بار افتاد
اشک
از چشمان یاس افتاد
پدرم
در دلش شرار افتاد
تا
نگاهش به ذوالفقار افتاد
مادرم
رفت پشت در ، اما
پشت
در سوخت بال و پر ، اما
بازوی
مادرم سپر ، اما
گفت
: یک روز یک نفر اما
...