بیا که گریه کنم لحظه های آخر را
بخوان ز چشم ترم حال و روز خواهر را
دلم قرار ندارد بیا که تا دم صبح
بنالم از سر شب روضه های مادر را
پرید خواب رباب از خیال حرمله باز
گرفته است به چادر گلوی اصغر را
خدا کند که بمیرم در این شب و فردا
که روی نیزه نبینم سر برادر را
خدا کند که نبیند دو چشم مبهوتم
به زیر بوسۀ نیزه تن مطهر را
خدا کند که نبینم به روی طشت طلا
جسارت نوک چوب و لبان پرپر را
خدا کند که نبینم به زیر آتش و دود
به دست قاتل تو پاره های معجر را
حسن لطفی