20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 37 : 22
کد خبر : ۲۳۵۲۹
تاریخ انتشار : ۱۴ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۶:۱۵
با حضور استاد غلامرضا سازگار در مجمع شاعران اهل بیت(ع)
غروب سه شنبه جمعی از برترین شعرای آیینی در مجمع شاعران اهل بیت(ع) گردهم امدند تا آخرین جلسه "مکتوب اشک" در سال 92 حال و هوای متفاوتی بگیرد.

 گزارش تصویری

عقیق: غروب سه شنبه جمعی از برترین شعرای آیینی در مجمع شاعران اهل بیت(ع) گردهم امدند تا آخرین جلسه "مکتوب اشک" در سال 92 حال و هوای متفاوتی بگیرد.

جلسه ای که نماز جماعتش به امامت استاد غلامرضا سازگار برگزار شد و تعدادی ازشعرا  در حضور استاد سازگار و مرتضی امیری اسفندقه  به شعرخوانی پرداختند.

علیرضا قنبری ، سیامک رجاور ، محمد سبکبار، شاکری ،  علی اشتری ، احمد علوی ، قاسم صرافان ، صابر خراسانی ، سید محسن حسینی ، محمد سهرابی ، محمد رسولی ، میلاد حسنی ، سید محمد جوادی و هادی جانفدا از شعرایی بودند که در این جلسه به شعر خوانی پرداختند.

حاج محسن عرب خالقی و حاج جواد حیدری نیز در این جلسه حضور داشتند.

اولین شاعری که به شعر خوانی پرداخت علیرضا قنبری بود:


غزلی برای امام رضا(ع)

هرچندكه درشهر تو بازار زياد است

بايد برسم زود... خريدار زياداست

من دربه درِپنجره فولادم ودیریست

بين منو آن پنجره ديوار زياداست

آنقدركريمي كه بدهكار تو كم نيست

آنقدركريمي كه طلبكار زياداست!

پاييز رسيدم به حرم باهمه گفتم

اينجا چقدرچادرگلدارزياداست!

با بارگناه آمده ام مثل هميشه

با بار گناه آمدم اين بارزياد است !

گندم به كبوتر بدهم ؟ شعر بگويم؟

آخر چه کنم در حرمت؟! كار زياد است!

نوروز به نوروز... محرم به محرم...

سرمست زياد است،عزادار زياد است

هرگوشه ی ايران حرم توست كه با تو

همسايه ی ديوار به ديوار زياداست

ازدور سلامي و تو از دور جوابی

اين فاصله انگار نه انگار زياد است

یک شب که به رؤیای من افتاد مسیرَت

دیدم چقَدر لذت دیدار زیاد است...

درخواب... سرِسفره ی اطعام... توگفتی

هرقدركه ميخواهي...  بردار،زياداست

 

در سوگ فاطمه زهرا(س)

 

آخر چه کردی با دل مادر آخر چه کردی با دل ما ، در

اشک مرا امشب در آورده است ، این واژه ها دیوار ، زهرا ، در

حیدر ، در خانه ،  در خیبر  در ذهن خود داریم در تا در

روشن شد آتش زیر پایش تا روشن کند تکلیف خود را در

آهسته زد بر آن نبی ، این بار واشد به ضرب محکم پا در

حیدر پس از ان فاجعه با بغض ،حرف دو پهلو می زند با در

از ابر پاک پیکر زهرا ،خون می چکد بر بستر زهرا

درد است سرتاپای صدیقه داغ است از پا تا سر زهرا

زهرای حیدر وقت رفتن نیست ، شاید بمیرد حیدر زهرا

از لاله سرخی که بر بستر ، ازناله درد آور زهرا

مادر به زینب گفت خواهم رفت ، پس مادری کن دختر زهرا

"یارب از این دنیا خلاصم کن " این شد دعای آخر زهرا

هی می گذارد دست بر دیوار ، اما چه دیواری نه هر دیوار

می سوخت از شرمش شبیه در ، دل داشت در سینه اگر دیوار

چون ضربه و دیوار محکم بود ، بیچاره در

آه است حرف همسرش با چاه ، این آه او دارد اثر دیوار

در که برایت در نشد تا حشر باید که باشی دربه در دیوار

 

شمسی زاده شاعر دیگری بود که به شعر خوانی پرداخت:


کوچ آهنگیم  اما نبض دل ناقوس نیست

تنگ من در ماهیانت عزم اقیانوس نیست...

 

شاعر دیگری که شعرخود را خواند سیامک رجاور بود:


همه جا بی تو در این دشت بلا غم دارم

مردم از داغ فراق تو و ماتم دارم

یک جهان درد از این ماه محرم دارم

سایه امن تو را روی سرم کم دارم

تو فقط مرهم این حال نزارم هستی

گفته بودی همه عمر کنارم هستی

هم رفتند و کسی نیست و حالا چه کنم

بی علی اکبر و بی قاسم و سقا چه کنم...

 

محمد سبکبار شاعر دیگری بود که یک غزل فاطمی خواند


نیمه شبها دردها انگار درد آورتر است

حال و روز زخمی تب دار درد آورتر است

لا به لای گریه های بچه های داغ دار

ناله های مادر بیمار درد آورتر است

یا علی می گوید و پهلو به پهلو می شود

ظاهرا اینبار از هر بار درد آورتر است

از زمین خوردن همیشه زن خجالت می کشد

پیش چشم  شوهرش، بسیار درد آورتر است

پشت در افتاده باشد یا میان کوچه ها

در دو حالت ضربه ی دیوار درد آورتر است

در قبال زخم های جنگجویان احد

حمزه می داند چرا مسمار دردآور تر است

 حرف ها دارد در این بغض گلوگیرش ولی

با جراحات لبش گفتار دردآور تر است

 غزلی از شاکری در وصف امیرالمومنین(ع):


به میزان گرانسنجی از این بهتر نمی اید

دگر مانند حیدر اسمان گستر نمی آید

....

علی اشتری نیز عزلی فاطمی خواند:


کاش ای کاش که از درد شما کم بشود

کمی از درد شما قسمت ما هم بشود

بعد تو مادر پیغمبر خاتم چه کسی

مادر معنوی عالم و ادم بشود

دیده بگش که ز اعجاز شب چشم ترت

نبض آشفته این شهر منظم بشود

بانوی آب چرا قصد تیمم کردی؟

بگو این خاک به اعضای تو زمزم بشود

با وضویی که جبیره شده کافیست که در

دیده سرد علی مرگ مجسم بشود

دید زینب که چه در راه ولایت کردی

از خدا خواست که زهرای محرم بشود

چوب تابوت تو از جنس کدامین نخل است

که در آن زخم و سرافرازی توام بشود

احمد علوی شاعر آیینی که شهر مقدس قم آمده بود شعری در وصف امیرالمومنین(ع) خواند:


انبیا لحظه تقدیس علی می گویند

زحل و زهره و برجیس علی می گویند

....

 قاسم صرافان نیز در این جلسه به شعر خوانی پرداخت:


از قدیم و ندیم می گویند:

دست بالای دست, بسیار است

دست بالای دست ها… اما

دست مشکل گشای کرار است

****

دسته ی ذوالفقار می داند

قدرت دست شیر یعنی چه

مرحب خیبری خبر دارد

ضرب شست امیر, یعنی چه

 

 

سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی

از ازل چرخانده دلها را خدا، سوی علی

 

او مع الحق گفت و از آن روز ما را می‌کُشند

دار ما خرما فروشان حلقه موی علی

 

مانده‌ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق

بس که سلمان ها، مسلمان کرد با بوی علی

 

گر می‌اندیشی نماز و روزه‌ات را می‌خرند

ای برادر! این تو و این هم ترازوی علی

 

بیشتر از برق دَم‌های دو سوی ذوالفقار

دوستان را کشته خَم های دو ابروی علی

 

هر که دل خوش کرده در عالم به نام دیگری

یا علی نشنیده است از سوی بانوی علی

 

آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی

ما و خاک کوی قنبر، قنبر و روی علی

 

عشق یعنی یکی درون دو تن
عشق یک روح رفته در دو بدن

عشق زهراست روبروی علی
نظر آنهم فقط به سوی علی

عشق راهی بدون خاتمه است
آخر، این راه، راهِ فاطمه است

فاطمه قاب روبروی علی است
فاطمه غرق در وضوی علی است

فاطمه در کنار حیدر نه
فاطمه دختر پیمبر نه

خلق احمد به نور فاطمه بود
نور حیدر ظهور فاطمه بود

خلق عالم به خاطر زهراست
مادر ما و مادر باباست

دل شد از این حماسه بی‌پروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا

یازده ماه دور گردن اوست
یازده گل به روی دامن اوست

یازده نور و یازده ساغر
یازده جوی جاری از کوثر

یازده عاشق از تبار علی
یازده عکس یادگار علی

یازده قبله یازده قرآن
یازده کهکشان بی پایان

یک دل او دارد و ازآن علی ست
فاطمه زور بازوان علی‌ ست

یا علی بر لبش که جاری شد
برق زد عشق و ذوالفقاری شد

ذوالفقاری که خواهر زهراست
سختیش برق باور زهراست

ذوالفقاری که حق به لب دارد
روح از مشرکان طلب دارد

ذوالفقاری که برق تا می‌زد
لشکری صف نبسته جا می‌زد

شکل لا بود و از فنا می‌گفت
با علی بود و از خدا می‌گفت

تا که در دستهای حیدر بود
صحنه‌ی رزم، روز محشر بود

تیغ در پنجه‌های حیدر گشت
یک نفر آمد و دو تا برگشت

تیغش از بس سبک رها شده بود
تن دوان بود و سر جدا شده بود

تن دوان بود و بی خبر که چه شد؟
در هوا گیج مانده سر که چه شد؟

تا علی عزم سر زدن کرده
ملک الموت هم کم آورده

ضربدر بین ضربه‌ها می‌زد
اینچنین سر دو تا دو تا می‌زد

با هم افتد دو سر، نگو لاف است!
کمترش پیش حیدر اسراف است

شیر مست است و تیغ در دستش
جام در دست و عشق سر مستش

شور مولاست این ولی از توست
فاطمه! مستی علی از توست

با تو تیغ علی دو دم دارد
با تو حیدر بگو چه کم دارد؟

دل شد از این حماسه بی‌پروا
حسبنا الله و حسبنا زهرا

آه! این قصه آخری هم داشت
عاشقی روی دیگری هم داشت

 

 نوبت به مصطفی صابر خراسانی برای شعر خوانی رسید


 

کرامـت هسـت آنجـایی که سائل می شود پیدا

اگر چه دست وپا گم می شود دل می شود پیدا

 

گره از مشـهد و قم وا نگشـته وا نخـواهد گشـت

بـرادر خـواهـری ایـنگونه مـشکل می شـود پیـدا

 

دل ایـران زلطــف سایه ی خورشـید مـشهد گرم

و قم همشـیره اش چون ماه کامل می شود پیدا

نوبت به استاد سازگار که رسید وی ضمن بیان روایتی از امام رضا(ع) گفت: شاعری نزد امام هشتم آمد و گفت قصیده ای در وصف شما سروده ام اجازه می دهید بخوانم. حضرت اجازه فرمودند.

شاعرکه شروع به خواندن قصیده کرد حضرت رضا(ع) بقیه قصیده را  شروع به خواندن کردند.

شاعر خجالت کشید و عرض کرد: آقا جان به خدا قسم این شعر را من سروده ام. حضرت فرمودند ما به شما داده ایم چطور خودمان نداشته باشیم.

پس بدانید آنچه می گویید عنایت از سوی اهل بیت (ع) است.

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

 آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم


و استاد این شعر را خواند:

***

تیغ ها در غلاف خود وقوف

تا ندا آید خذینی یا سیوف

چون خذینی راند بر لب در مصاف

تیغ‌ها جستند بیرون در غلاف

همزمان با نیزه‌ها و تیرها

خاست فریاد از دم شمشیرها

کای حسین اینک بفرمان توایم

ما به دست خصم از آن توایم

حکم کن تا قلب اهریمن دریم

سر فرو در سینه دشمن بریم

رشته‌ها زین قوم کافر میبریم

از تمام شمرها سر می‌بریم

شه اشارت کرد کای شمشیرها

نیزه‌ها و سنگ‌ها و تیر‌ها

دوستان با خصم همراهی کنید

وای اگر امروز کوتاهی کنید

عهد من با دوست عهدی محکم است

هر چه زخم آید بر اندامم کم است

پیشتر از خلقت این روزگار

بوده‌ام امروز را چشم انتظار

تا مرا در کار خود یاری کنید

موج خون از رگ رگم جاری کنید

آنچنان ریزید باهم بر سرم

تا که نشناسد تنم را دخترم

روز روز سنگباران من است

عید حج خون یاران من است

حج من زخم هجوم تیرهاست

جامة احرام من شمشیرهاست

حج بود سرتا قدم فانی شدن

در منای دوست قربانی شدن

زمزم من حلق مذبوح من است

عید حج خون یاران من است

یار را دیدند چون تسلیم یار

تیغ ها دادند از کف اختیار

دشمنان از چار جانب تاختند

لرزه بر هفت آسمان انداختند

آن یم طوفانی خشم خدا

ناگهان جنبید چون کوهی زجا

کام تشنه، غم فزون، دل داغدار

گشت فردی حمله ور بر سی هزار

ای شگفت از اینکه گفتند الحذر

سی هزار از بیم تیغ یک نفر

نوک تیر از چشمه تنگ زره

زخم‌هایش را به هم می‌زد گره

زخم تن چون ریک صحرا بی شمار

باز خصم از زخم تیغش در فرار

هفت نوبت رشته دشمن گسیخت

سرفکند و دست و پا بر خاک ریخت

چرخ را برخواست فریاد از درون

آسمان شد غرق در دریای خون

ناگهان آورد یاد از عهد دوست

گفت تیغ انداختن اینجا نکوست

تیغ را افکند و سر بر کف گرفت

جان شیرین چون سپر بر کف گرفت

روبهان در معرکه گشتند شیر

باز گردیدند با شمشیر و تیر

 سید محسن حسینی هم غزل مرثیه ای فاطمی خواند


بیمار را دوچشم تو محو نظاره است

شب های من ز اشک غمت پر ستاره است

هستی مرا طبیب و به خود ناز میکنم

ای عمر من نگاه تو عمری دوباره است

تو کعبه ای و من به طواف توام علی

منعم مکن طوافم اگر نیمه کاره است

ای قبله ام بیا و مرا رو به قبله کن

در سینه شکسته نفس در شماره است

***

محمد سهرابی هم شعر خوانی خود را با این تک بیت زیبا شروع کرد:


خاکم اما همگان محترمم می دارند

مهر از کرببلا آمده را می مانم

***

لم داده ام به تکیه گه لن ترانی ات

من سخت راحتم که ندارم نشانی ات

 

عکس مرا بگیر و ببر تا درخت سیب

ای روح آب ، من به فدای روانی ات

اول تو از پیاله هستی چشیده ای

مانیز می خوریم ز جام دهانی ات

قدِّ تو گر چه چون پسرانت بلند نیست

پیداست رفعت تو از این ‹‹مهر››بانی ات

 خورشیدبان تویی که به زهرا مراقبی

ای من فدای مهر تو و مهرَبانی ات

 قنبر به خود لیاقت قنبر شدن نداشت

افتاد بین جذبه ی قنبر کشانی ات

 در پیری ات به جای خدا تکیه میکنی

وقتی رَوی به دوش نبی در جوانی ات

***

شد ز نام دگران گرچه مُكَدَر گوشم

خورد از نام علي قند مُكَرر گوشم

هركسي نام تورا بُرد شنيدم به دو گوش

مي برد فيض زبان را دو برابر گوشم

گوش اِستاده ام از كودكي ام نام تورا

زان اقامه كه ز لب ريخت پدر در گوشم

گوش چپ نيست كم از راست كه در ميلادم

دو سِري خورده مِي از نام علي هر گوشم

من ز هر لب طلب نام علي داشته ام

نيست امروز بدهكار كسي گر گوشم

نام ِآن تيغ ِ پُر از آب به گوشم خورده است

گوش ماهي نشد اين قدر كه شد تر گوشم

بيتي از "قصري"ِ شيرين سخن آمد در ياد

كه از آن بيت به شوق تو سراسر گوشم

"قصري"از شوق غلامي شده يك پارچه گوش

 قنبري كو كه دو صد حلقه كُنَد در گوشم


شاعر بعدی محمد رسولی بود که او هم شعری فاطمی خواند


چه غصه ها که نخوردی برای همسایه
هنوز هم که تو داری هوای همسایه

کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت
بزرگ هست عزیزم خدای همسایه

تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی
ز گریه ی تو در آمد صدای همسایه

دعای توست که مرگت سریعتر برسد
همین شده است دقیقاً دعای همسایه

کمر به قتل تو بستند، باز هم بانو
به فکر نان شبی و غذای همسایه؟!

به زخم دست تو پاشید آن نمک را که
گرفته بود ز دستت گدای همسایه

به خانه ریخته اند و گمان نمی کردم
به خانه وا شود اینگونه پای همسایه

نخواستیم جواب سلام ها را، کاش
سلاممان ندهد با کنایه همسایه

چه غربتی است که همسایه بی خبر باشد
ز داغ مرگ عزیز و عزای همسایه

قسم به سرخی خونهای چادرت دیگر
برام رنگ ندارد حنای همسایه

میلاد حسنی هم این غزل را خواند:


روشن شد از چراغ حسینیه طور اشک

خورشید غبطه می خورد اینجا به نور اشک

داود های مرثیه از راه می رسند

با ایه های تشنه لبی از زبور اشک

یک شب به رونمایی این شعرها بیا

در محفل صمیمی ما با حضور اشک

بعد از هزار سال نشد مرهمی شود

از کوچه باغ زخم تن تو عبور اشک

لن تبرد مصیبتک فی قلوبنا

گرم است از حرارت داغت تنور اشک

در خواب نامت امد و گفتم نگریمت

اما شدم دو مرتبه مغلوب زور اشک

راز شفای نذری ات این است مادرت

در طبخ آن به جای نمک ریخت شور اشک

آورده اند روی شما را زمین زدند

اینجا شکست چون دل راوی غرور اشک

 

حاج سید محمد جوادی شاعر دیگری بود که شعرش را  خواند

 


بی سر فتاده است تنی بین قتلگاه

عریان شهید بی کفنی بین قتلگاه

پروانه ها به دور تنش بال می زنند

برپا شده است انجمنی بین قتلگاه

با خون و سنگ و خاک لباسی درست کرد

وقتی نبود پیرهنی بین قتلگاه

هی می زند به صورت و هی آه می کشد

با معجر سیاه زنی بین قتلگاه

زانو زد و نشست کنار تن حسین

با گریه گفت جان منی بین قتلگاه

اینجا حسن که نیست چرا پس ز هر طرف

پیچیده عطر یاسمنی بین قتلگاه

گویا کنار پیکر صدپاره حسین

افتاده غرق خون حسنی بین قتلگاه

حالا کنار این دو بدن دست بسته است

با معجری سیاه زنی بین قتلگاه

 

هادی ملک پور هم غزلی در سوگ مادر بی نشان خواند

 


این روز ها شب و سحرت طول می کشد

حتی دقیقه در نظرت طول می کشد

تا دست ها به هم برسد لحظه قنوت

در پیش چشم های ترت طول می کشد

از کنج خانه تا دم در غصه می خورم

از بس که راه مختصرت طول می کشد

اینگونه پیش تر برود ای کبوترم

درمان زخم های پرت طول می کشد

با هر قدم که تکیه به دیوار می دهی

از بین کوچه ها گذرت طول می کشد

بگذر از این محله که در وقت حادثه

تا مجتبی شود سپرت طول می کشد

تنگ غروب می رسی و درک می کنم

درد دل تو با پدرت طول می کشد

گیرم به گریه دخترت آرام می شود

آرام کردن پسرت طول می کشد

گفتی مجال شرح دل شرحه شرحه نیست

افسوس قصه جگرت طول می کشد

تو می روی و تازه شروع غم من است

گفتم به بچه ها سفرت طول می کشد

جواد هاشمی هم شعر خوانی خود را با این رباعی زیبا آغاز کرد


شاعر نشدم غزل مزل دسته کنم

خود را به نو و سپید وابسته کنم

شاعر شده ام که با کبوتر دیدن

یاد حرم و گنبد و گلدسته کنم

استاد امیری اسفندقه نیز تنها به خواندن این رباعی اکتفا کرد


ای بال و پر و پهنه و پرواز حسین

ای خون خدا خون سرافراز حسین

بی نام تو نامه کی کنم باز حسین

ای نام تو بهترین سرآغاز حسین

آخرین شاعر این برنامه هم هادی جانفدا بود که اجرای برنامه را نیز برعهده داشت



شبیه درد رفتی و شدی در استخوان پنهان

نمی یابم تو را ای در جهان مانند جان پنهان

فرشته مست دنبال صدایش راه می افتد

کسی که می برد نام تو را زیر زبان پنهان

رمان آفرینش با علی جذاب شد اما

تو قدرت در تمام جمله های داستان پنهان

زمان جاهلیت هیچ فکرش را نمی کردند

کمال مردها باشد میان دختران پنهان

در اطراف رسول الله آگاهانه می دیدی

چه شیطانی است پشت چهره های مهربان پنهان

همه دیدند حق تنهاست، پهلوی تو زد فریاد

صدایش ماند اما در سکوتی بی امان پنهان

خزان زودرس وقتی سراغ باغ می آید

که گل خوب است باشد از نگاه باغبان پنهان

تو از قلب علی دلباز تر قبری نمی خواهی

از اول بوده ای در بهترین جای جهان پنهان

تو جان حیدری - یعنی دوتایی یک نفر هستید

پس او خود را درون خاک کرده نیمه جان پنهان

به جز لاهوت هر جا دفن شد کوثر چنان باشد

که دریا را کنی زیر حباب استکان پنهان

قیام تو در اعماق زمین ساکت نمی ماند

که دارد دخترت در حنجره آتشفشان پنهان

و هجده سالگی پایان جریانت نخواهد بود

شدی چون خون به رگ ها، زیر جریان زمان پنهان

به حدی گیجم از داغت که پیدایت نمی کردم

اگر می شد تنت در قبر حتی با نشان پنهان

 

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر:
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۵
ناشناس
|
|
۱۲:۴۸ - ۱۳۹۳/۰۱/۰۷
بسم الله النور علی نور
چشم بد از نوکران تو دور
عبدالعلی
|
|
۰۸:۲۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۸
خدا انشالله به عمر این عزیزان برکت عنایت بفرماید الله اکبر ازاین همه ذوق و قریحه و احساس و شعور
علیرضا
|
|
۰۸:۳۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۶
سلام و عرض خسته نباشید
عجرکم عندالله
لذت بردم از خوندن اشعار
طبق معمول با اشعار آقای سهرابی به وجد اومدم
اینم مدیون شماییم
فقط یک دور اگه صوت ها رو با متن اشعار چک کنید یه مقدار تفاوت داره بعضی جاهاش
اگه ایراد تایپی هست که بعید میدونم انقد قشنگ رو وزن اشتباه بنویسید تصحیح بفرمایید
در غیر این صورت علتش رو بیان کنید که ما هم در جریان باشیم
یا حق
ناشناس
|
|
۰۱:۰۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۶
حالم جا اومد
ناشناس
|
|
۰۱:۱۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۵
mamnoon aghig ke sherharo ham taip kardi khoda be hamatoon kheyr bede