يکي از مواردي که در باب تربيت مطرح شده است اين است که
مربّي در يک حال خاصّي، از تربيت ديگران نهي شده است؛ که در اين حال نبايد ديگري
را تربيت کند! جهت آن هم اين است که ممکن است در اين حال نتيجه مطلوب را نگيرد،
بلکه نتيجه عکس ميشود. درباره پيغمبر اکرم (ص) نقل شده که «نَهَي رَسُولُ الله
(صلّي الله عليه وآله و سلّم) عَنِ الأَدَبِ عِنْدَ الغَضَبِ» رسول خدا از تأديب
به هنگام خشم، نهي فرمودند.
ادب همان تربيت است. يعني آنگاه که خشمگين شدي، تربيت
نکن! در روايتي از علي (عليه السلام) است که فرمود: «لا أَدَبَ مَعَ الغَضَبِ» ادب
کردن، هنگام خشم ممکن نيست.
در حال خشم، ممکن است فرزند رُو در روي تو بايستد!
تربيت همراهِ با غضب، اصلاً تربيت نيست. چون آنچه که در
باب تربيت نقش زيربنايي دارد و براي تأديب و تربيت مي-خواهيم از او استفاده کنيم،
حياء و پردهداري است. اگر بخواهي در آن حال که خشمگين هستي، فرزندت را تربيت کني،
چون هنوز نتواستي خودت را کنترل کني، ممکن است حرکتي از تو سر بزند که اين موجب
پردهدري شود. چون عصباني شدهاي ممکن است يک دفعه حرکتي از تو سر بزند - اعمّ از
گفتار و کردار- که موجب پردهدري و بيحيايي شود. مثلاً موجب شود که طرف مقابل،
جلوي تو بايستد؛ يعني بر اثر اين روشِ تو نتيجه عکس دهد. تو با اين کارت پردهدري
کردي. آن پردهداري و حيايي را که براي تربيتِ فرزند زيربنا بود دريدي. تربيت در
اين موقعيّت ديگر فايده ندارد. چون محور و زير بنا، پردهداري است نه پردهدري. ببينيد اين
مسئلهاي را که من مطرح کردم، جنبه عيني دارد و مربوط به معارف ماست. مربوط به معارف
قرآني و روايي ماست. من خطابه بلد نيستم. شعار هم بلد نيستم؛ من ضدّ شعارم و اهل
شعورم. آدم بايد نسبت به معارف دينياش شعور پيدا کند. اگر ميخواهد اصلاح کند،
بايد بداند که اصلاح بر محور شعور است و بر محور شعار نيست. در اين حال خشم و غضب،
بدان که روايات از تربيت نهي کردهاند. دليل آن را هم گفتم؛ براي اين است که بايد
در تربيت حياء و پردهداري در فرد شکوفا شود. در تربيت محور پردهداري و حياست.
تأکيد اول: چه قصد تربيت باشد چه نباشد، تربيت صورت ميپذيرد.
اين را عرض کردم که در هنگام تربيت ديگران چه قصد تربيت داشته
باشي و چه نداشته باشي، تربيت صورت ميپذيرد و فرزند روش عملي را از تو ميآموزد.
اما اگر يک وقت هم قصد کردي، باز هم تربيت صورت ميپذيرد. من گفتم که قصد در تربيت
مدخليّت ندارد، يعني تربيت نسبت به قصد «لا به شرط» است، (يعني لازم نيست نيّت و
قصد باشد تا تربيت انجام شود.) «به شرط لا» نيست. (يعني لازم نيست که نيت و قصد
نشود تا تربيت صورت پذيرد) آدم چه قصد بکند، چه قصد نکند، آموزش داده ميشود. چه
آموزش ديداري، چه گفتاري، و چه کرداري.
اما معناي آن اين نيست که اگر قصد کردي اين ديگر تربيت
نيست. يک وقت اشتباه نشود.
از پيغمبر اکرم (ص) نقل شده که «نَهَي رَسُولُ الله
(صلّي الله عليه وآله و سلّم) عَنِ الأَدَبِ عِنْدَ الغَضَبِ» رسول خدا از تأديب
به هنگام خشم، نهي فرمودند.
در مؤاخذه، صراحت لهجه به خرج نده!
روايت از علي (عليه السلام) است که فرمود: «عُقُوبَةُ
العُقَلاءِ التَّلْويح» عقوبت کردن عقلاء با تلويح (اشاره) است.
اگر ديديد بچّه کار بد کرده است و ميخواهيد مؤاخذهاش
بکنيد، با تلويح او را مؤاخذه کنيد. تلويح در مقابل تصريح قرار ميگيرد و تلويح به
معناي اشاره است. ما هم در مکالمات، محاورات عرفيّه و حتي نوشتههايمان اين هست که
ميگوييم: تلويحاً مطلب را به او فهماند؛ يعني با اشاره. صراحت لهجه به خرج نده!
چرا؟ چون پردهدري ميشود. اثر آن از بين مي-رود. اگر بچّه را ميخواهي تربيت کني؛
کار بد کرده، کار زشت کرده، با اشاره به او تذکّر بده!
به بچّه بگو: "يک نفر" اين کار بد را کرد ... !
روايت دوم از علي (ع): «أَلتَّعْريضُ
لِلعاقِلِ أَشَدُّ عِتابِهِ» کنايه براي عاقل شديدترين عتابها است.
تعريض، کنايه است. مثلاً انسان بگويد يک کسي بود يک
همچنين کاري کرد و چنين و چنان شد. نگو تو کردي! تو اين کار را کردي، تو آن کار را
کردي! اگر صريحاً بگويي معلوم ميشود خودت بايد تربيت شوي. روش تربيت اين نيست.
بايد با ظرافت عمل کني.
نگاه کنيد اسلام، چقدر ظريف برخورد ميکند! روش تربيت در
اسلام، همسو با فطرت انساني است. ميخواهم بگويم: اصلاً، زيربناي تربيت و اصلاح،
حياست. ميخواهيد اصلاح کنيد؟ تربيت کنيد؟ حياء زيربناست. آنجايي که ميخواهي روش
رفتاري و گفتاري به ديگري بدهي، خيلي بايد مراقب باشي که پردهدري نکني؛ تا اثر
داشته باشد.
تذکّر
اول: در تربيت شدن هم قصد
مدخليّت ندارد
دو تذکر بايد بدهم. يکي اينکه در مسأله تربيت کردن،
گفتيم قصد مدخليّت ندارد و تربيت از عناوين قصديّه نيست. تربيت شدن هم همينگونه
است. از عناوين قصديّه نيست و قصد نميخواهد. خواه ناخواه تحقّق مييابد و اثر ميگذارد.
در آموزش دادن روشها، قيد نشده است که فرستندهاش بايد قصد کند تا تربيت انجام
شود. مثلاً هيکل پدر و مادر - هم ديداري، هم گفتاري و هم کردارياش- فرستنده است.
بخواهي يا نخواهي، دارد پخش ميکند و به بچّه روش رفتاري و گفتاري آموزش ميدهد؛
قصد هم لازم ندارد. در گيرنده هم وضع همينطور است. گيرندگي بچّه هم قصد نميخواهد.
قصد در آن هم مدخليّت ندارد که لازم باشد بچّه قصد کند که تربيت بشود، تا تربيت
بشود. خواه ناخواه است. نه در فرستندهاش ارادهي تربيت - به اين معنا - مدخليّت دارد،
نه در گيرندهاش؛ در هيچ کدام قصد، مدخليّت ندارد.
خيال نکني بيمه شدي! اصلاً و ابداً در باب تربيت، اين
خبرها نيست. اولياي خاص خدا جاي خودشان را دارند و الّا همه ما در معرض اين فساد
هستيم. خيال نکني سنّ و سال و اين چيزها مدخليّت دارد! خيال کردي مثلاً پدر مصونيت
دارد؟ مادر مصونيت دارد؟ اصلاً و ابداً، نه پدر و نه مادر، هيچ کدام مصونيت ندارند
مصونيت تربيتي؛ مخصوص اولياي خاص خدا
خيال نکني بيمه شدي! اصلاً و ابداً در باب تربيت، اين
خبرها نيست. اولياي خاص خدا جاي خودشان را دارند و الّا همه ما در معرض اين فساد
هستيم. خيال نکني سنّ و سال و اين چيزها مدخليّت دارد! خيال کردي مثلاً پدر مصونيت
دارد؟ مادر مصونيت دارد؟ اصلاً و ابداً، نه پدر و نه مادر، هيچ کدام مصونيت ندارند.
اين حرفها نيست. هميشه در معرض خطري و خواسته يا ناخواسته خراب ميشوي.
بچّه هرچه را که ببيند، در درونش اثر ميگذارد
اگر در نظرتان باشد نسبت به بچه اين را گفتيم که کودک اينگونه
است که اولاً اين خزانهي ذهن او، اتاق بايگاني او، خالي است و در حافظهاش چيزي
ندارد، تو ميآيي مدام، به او نقش ميدهي، و در آنجا مطلب ميگذاري. ثانياً چون هيچ
چيز ندارد، زود ميگيرد. هم سريع ميگيرد و هم عميق. اما من و تو اينقدر واردات
ذهنيه داريم که هرچه ميآيد، حواسمان پرت ميشود. اما او اينگونه نيست.
لذا در اينجا، تربيت براي او به تدريج به صورت يک ملکه ميشود و روش ميشود. آن وقت فرق بين کساني که ملکه يک کاري در آنها هست با کسي که ملکه آن کار را ندارد، اين است که آن کسي که ملکه دارد، خيلي با سهولت آن کار را انجام ميدهد و برايش فشار ندارد؛ اما آن کسي که ملکهاش را ندارد، کار برايش همراه با فشار است. وقتي در فرزند حالت خوبي ملکه بشود، هنگامي که او به کاري مخالف و ضدّ آن برخورد کند، جبههگيري ميکند. خودِ او جبههگيري ميکند. چون تو به او روش دادي، و اين ملکهاش شده است. به اين آساني کار بد انجام نميدهد، جبههگيري هم ميکند. در باب صلاح اينگونهاست، فساد آن هم همينطور است. اگر ـ نعوذ بالله ـ روش فاسدي به او بدهي، به آساني عمل ميکند.
رابطه تنگاتنگي که از چاشني محبّت برخوردار است، اثر تربيتي دارد
ما رواياتي در دو باب داريم که همين معناي تدريجي الحصول
بودن در آنها هست و به آن اشاره ميکند؛ يکي باب مصاحبت، و يکي باب مجالست. حالا
من ميگويم چرا اين دو تا را انتخاب کردم. مصاحبت و مجالست يعني رابطه تنگاتنگ؛ رابطه
تنگاتنگي که از چاشني محبّت برخوردار است. فرض بفرماييد يک کسي است که در محل کار
خود نشسته است و همه گونه مشتري ميآيد؛ جنس ميخرد و ميرود. اين را مصاحبت و
مجالست نميگويند. اينگونه هم نيست که اين رفت و آمد در او اثر عميق بگذارد. بله
ممکن است که خود او فاسد باشد بعد هم وقتي يک فاسد ديگري بيايد و با او برخورد
کند، اين فسادش را تر و تازه کند و به اصطلاح فيل او ياد هندوستان کند. اين يک بحث
جدايي است. اشتباه نکنيد! در باب مصاحبت و مجالست، رابطه تنگاتنگ ميان انسانها که از
يک چاشني محبّت هم برخوردار باشد، مطرح است.
يک روايتي را من از علي (عليه السلام) عرض کنم: «لَيسَ شَئٌ أَدعَي لِخَيْرٍ وَ أَنْجَي مِنْ شرٍّ مِنْ
صُحْبَةِ الأَخْيارِ» چيزي به اندازهي همنشيني با خوبان، انسان را به خير نخوانده و
از بدي نجات نميدهد
قويترين رابطههاي محبّتي و تنگترين رابطه در محيط خانواده بين پدر و فرزند، مادر و فرزند است. چون قويترين رابطه اينجاست. ما ميبينيم اسلام خيلي دقيق شده. مراقب باش اين رابطه تنگاتنگ وقتي مکّرر ميشود، تکرار موجب فساد مي شود! البته اسلام آنجايي که صالح باشد، تأييد و تأکيد ميکند. آنجايي که فاسد باشد اعلان خطر ميکند و هشدار ميدهد. همه اينها گوياي همين معناست که اين مجالست و اين مصاحبت، تنگاتنگ است و زياد هم است؛ مراقب آن باشيد.
همنشيني با خوبان: مايه نجات
يک روايتي را من از علي (عليه السلام) عرض کنم: «لَيسَ شَئٌ أَدعَي لِخَيْرٍ وَ أَنْجَي مِنْ شرٍّ مِنْ
صُحْبَةِ الأَخْيارِ» چيزي به اندازهي همنشيني با خوبان، انسان را به خير نخوانده و
از بدي نجات نميدهد.
هيچ چيزي دعوتکنندهتر و جاذبتر به سوي خير و صلاح از
همنشيني با خوبان نيست. همنشيني با نيکان آدم را به سمت خوبي ميکشد. زباني نيست،
عملي است. خواه ناخواهي است. رابطه تنگاتنگ اثر حُسن ميگذارد. مصاحبت با افراد نيکو
و وارسته تو را به صلاح ميکشد و از شرّ نجات ميدهد. همين مصاحبت و همراهي؛ خود
او، خواسته يا ناخواسته و ناخودآگاه روي تو اثر ميگذارد.
بعد در يک روايتي علي (عليه السلام) خيلي زيبا اين را
توضيح ميدهد؛ ميفرمايد: «صُحْبَةُ الأَشْرارِ تَکْسِبُ
الشَّرِ کالرّيحِ إِذا مَرَّ بِالنَّتِنِ حَمَّلَتْ نَتْناً » همنشيني با بدان، بدي ميآورد؛
مانند نسيمي که از لجنزار ميگذرد و بوي بد همراه خود ميآورد.
اگر با آدمهاي فاسد رابطه تنگاتنگ پيدا کردي - که اين
رابطه چاشني محبّت هم داشته باشد- روي تو اثر ميگذارد، و تو را هم فاسد ميکند.
بعد مثال ميزند. ميگويد: مصاحبت تو با او، مثل يک باد ميماند که اگر به يک شئ بدبويي
برخورد کند، اين باد، بوي بد را همراه خودش ميبرد؛ خواه ناخواه. همين که از روي
نجاست رد شد، - همين مصاحبت - بوي بد را همراه خودش ميبرد. بدان تو هم با افراد فاسد مصاحبت داشته
باشي - چه رسد که چاشني محبّت هم باشد و تنگاتنگ باشد- بوي بد آن، به تو هم ميرسد،
تو هم بدبو ميشوي!
در باب مجالست، علي(عليه السلام) ميفرمايد: «جالِسِ العُلَمَاءَ يَزدَدْ عِلمُکَ وَ يَحْسُنُ أَدَبُکَ وَ
تَزْکُ نَفْسُکَ» با علما نشست و برخاست کن که علمت را زياد، ادبت را نيکو و
روحت را پاک ميسازد.
با افراد فهميده وارسته رابطه تنگاتنگ برقرار کن! به فهم
و شعور تو ميافزايد. ادب همان تربيت است. خوب تربيت مي-شوي. از نظر امور نفسانيت،
اين رابطه، نفس تو را تزکيه ميکند. يعني اين نفسي که خبيث و سرکش است همين رابطه
او را مهار ميکند؛ صِرف رابطه! يعني چه بخواهي، چه نخواهي، اين ارتباط اثر ميگذارد.
حضرت در جايي ميفرمايد: « جَليسُ الخَيرِ نِعْمَةٌ،
جَليسُ الشَّرِّ نِقْمَة» همنشين خوب نعمت و همنشين بد بلاست.
تعبيرات مختلف دارد علي (عليه السلام) «جانِبُوا
الأَشْرار و جالِسُوا الأَخْيار» از بدان کناره بگيريد و با خوبان هم نشيني نماييد.
اين روايات گوياي همين مطلب است که، در تربيت تداوم مطرح
است. مصاحبت، تداوم دارد. مجالست هم تداوم دارد. اينکه ميگويم تدريجي الحصول است
به اين خاطر است. اين روايات، هم غير ارادي بودن را ميرساند، هم تدريجي الحصول بودن
را. نفسِ اين رابطه تنگاتنگ - خصوصاً که چاشني محبّت هم داشته باشد- اثر خودش را ميگذارد.
هم نقش سازندگي دارد. هم نقش تخريبي دارد. حال اگر آن رابطه ديداري، گفتاري و
کرداري تو با يک انسان وارسته باشد، براي تو وارستگي ميآورد. ـ نعوذ بالله ـ اگر
از آن طرف باشد، مثل اينکه بادي از روي نجاست بگذرد، يک چيز بدبو همراه خودت ميبري؛
بخواهي يا نخواهي.
بحثم را جمع بندي کنم. اول؛ مسأله تربيت بر محور حياء و پردهداري است و اساس کار اين است. دوم؛ قصد و نيّت در مسأله تربيت - چه در ارتباط با مربّي و چه در ارتباط با مربّا- نقش ندارد. سوّم؛ تربيت تدريجي الحصول است، دفعي الحصول نيست.
مجالسي که خدا بد ميداند و به آن بدي نازل ميکند
حالا من چون جلسه گذشته يک تعبيري کردم، ميخواستم آن را
توضيح دهم. اين روايت در اصول کافي است. مرحوم کليني (رضوان الله تعالي عليه) آن
را نقل ميکند. من از وسائل نقل ميکنم. در وسائل در کتاب امر به معروف و نهي از منکر،
ابواب امر و نهي، باب 38 حديث 11 آمده است. روايت هم روايت نسبتاً مفصلي است که
بخشي از آن مدّنظر من است. عن ابي عبدالله (عليه السلام) «قال: ثَلاثَةُ
مَجالِسٍ يُمَقِّتُهُ الله وَ يُرسِلُ نِقْمَتَهُ عَلي أَهْلِها فَلا تُقاعِدوُهُم
وَ لا تُجالِسوُهُم » از امام صادق (عليه السلام) است که فرمود: سه مجلس هست که خدا
از آن مجالس خشمگين است و نقمتش را بر اهل آن مجلس ميفرستد. پس شما به آنها نرويد! با اينها
ننشينيد! با اينها رابطه برقرار نکنيد! «تُجالِسوهُم» همين است که الآن گفتم.
در باب مجالست، علي(عليه السلام) ميفرمايد: «جالِسِ العُلَمَاءَ يَزدَدْ عِلمُکَ وَ يَحْسُنُ أَدَبُکَ وَ
تَزْکُ نَفْسُکَ» با علما نشست و برخاست کن که علمت را زياد، ادبت را نيکو و
روحت را پاک ميسازد.
خبر امام صادق(ع) از حال امروز ما
اگر غير از اين حرفها در مناقب اهل بيت هيچ چيزي نبود،
کافي بود. کأَنه امام صادق (ع) امروز من و تو را دارد ميبيند. آن موقع
بحث تجدّد و اين حرفها نبود. يک روز ميآيد که روش و سنّت الهيّه انسانيّه ميشود: کهنهگرايي، واپسگرايي؛
و نظرات مقابل آنها ميشود: نوآوري، روشنفکري، تجدّد.
چرا از شرکت در اين مجالس نهي ميکند؟ بخاطر اينکه خواه
ناخواه اين مجالس روي تو اثر ميگذارد. خدا نسبت به اين مجلسها خشمگين است و نقمتش
را بر اينها فرو ميريزد. با اينها ننشين! هم «لا تُقاعِدوا» دارد و هم «لا تُجالِسوا»
دارد. چون شما که آدم وارسته نيستي، خواه ناخواه اثر ميپذيري. آن وقت آنجاست که
ديگر وا مصيبت است. تو نرو! اگر مسلماني، اگر تابع اهل بيتي؛ نرو!
فضيلت انسان بر حيوانات، تربيت انساني و الهي
ما حرفمان اين بود که معارفمان همه بر محور فطرت بشر
است. دقيقاً بر محور مسائل علمي ميگوييم، اينهايي را که گفتيم، تمام بر محور
خلقت بشر است. اکتسابي نيست، تحميلي نيست. اسلام در امور تربيتي، از درون ما
گرفته به ما تحويل داده. ميگويد هماني که در خود تو هست، بيا و همان را شکوفا کن! انسان باش! تو
انساني، بُعد انسانيت را بايد شکوفا کني! تو بُعد معنويت و الهيت را بايد شکوفا
بکني! بله بُعد حيواني داري، اما به مقدار کافي رشد پيدا کرده و کافيست. فضيلت تو
بر حيوانات فقط در اين رابطه است. مابه الامتياز تو اين است، چرا ميروي در اين
مجالس، بعد هم فريب اين حرفها را ميخوري؟
روشنفکر، اقلاً انسانيت خود را ميبيند!
جلسه گذشته کسي در اين رابطه از من سؤال کرد؛ گفتم: من
ريشه اين حرفها را ميدانم. اين حرفها را نسبت به امور اجتماعي، جامعهشناسهاي
غربي مطرح کردهاند - نميخواهم اسم ببرم، چون اصلاً در شأن من نيست که اسمش را هم
ببرم- اينها از آنها گرفتند. اسمش را هم بلدم، حرفهايشان را هم ميدانم. همه را خبر دارم
که از آنها گرفتند. آنها چيزي جز حيوانيّت سرشان نميشود.
از اين شعارهاي حيواني، نهراسيد! بدبختي اين است که به
اينها ميگويند: روشنفکر! اين روشنفکر نيست. تاريکفکر است. اگر روشنفکر بود،
اقلاًّ انسانيت خودش را ميديد. يعني آن نداي دروني خودش را ميشنيد. جلسه پيش گفتم،
آن بت-پرست (زليخا) ميفهمد، اين يکي نميفهمد. مطالبي که جلسه گذشته گفتم، حساب
شده بود؛ جزء معارف ما بود. روايت آن را هم خواندم.
منبع:زندگی اسلامی
211008