26 خرداد 1401 17 ذی القعده 1443 - 46 : 00
کد خبر : ۲۳۰۲
تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۳۹۱ - ۱۷:۵۷

از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها
دنیای خانه، روشن و زیبا غروب‌ها

از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها
آغوش می‌شوند سراپا غروب‌ها


از راه می‌رسند و هیاهوی بچه‌ها

زیباترین ترانه‌ی دنیا غروب‌ها


اما به چشم دخترکان شوق دیگری‌ست

شوق دوباره دیدن بابا غروب‌ها


بعد از هزار سال من و کودکان شام

تنها نشسته‌ایم همین‌جا غروب‌ها


این‌جا پدر خرابه‌ی شام است، کوفه نیست

این‌جا بیا به دیدن ما با غروب‌ها


بابا بیا که بر دلمان زخم‌ها زده‌است

دیروز تازیانه و حالا غروب‌ها


دست تو را بهانه گرفته‌ست بغض من

بابا ز راه می‌رسی آیا غروب‌ها؟


بابا بیا کنار من و این پیاله آب

که تشنه‌ایم هر دو تو را تا غروب‌ها


از جاده‌ها بیایی و رفع عطش کنی

از جاده‌ها بیایی ... اما غروب‌ها


بسیار رفته‌اند و نیامد پدر هنوز

بسیار رفته‌اند خدایا غروب‌ها


کم‌کم پیاله موج زد و چشم روشنش

چون لحظه‌های غربت دریا غروب‌ها


خاموش شد وَ بر سر سنگی نهاد سر

دختر به یاد زانوی بابا غروب‌ها


بعد از هزارسال هنوز اشک می‌چکد

از مشک پاره‌پاره‌ی سقا غروب‌ها

 

اسماعیل امینی

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: