*مرحوم آقای بهجت می
فرمودند: ظهور خیلی نزدیک است. می فرمایند: سابق به این جوانها می گفتیم. الآن به
پیرمردها می گوییم که منتظر باشید که دولت کریمه را انشاالله درک کنید.
* از حضرت علی علیه
السلام پرسیدند: نزدیک چیست و نزدیکتر چیست؟ حضرت فرمودند: آن چیزی که نزدیک است،
قیامت است و آن چیزی که نزدیکتر از نزدیک است مردن است، قیامت خیلی نزدیک است، از
هر نزدیکی به ما نزدیکتر است.
* یک آقا سید عباس سادات شیرازی بود. شیراز
بود و منبری قهاری هم بود. از او می پرسیدند چه شد که به اینجا رسیدی، گفت هر چه
هست لطف ارباب است، خیلی اصرار می کردند. گفت سی سال روضه خوان بودم. به خاطر یک
گذشت خدا لطف کرد. گفت یک شب جایی باید منبر می رفتم، دیر رسیدم. یک آقایی رفته
بود بالای مثلا پله اول منبر. مداح حرفه ای هم نبود فقط بلد بود یکی دو سه تا شعر
بخواند و مجلس را از سرد بودن نجات بدهد. من که وارد شدم همه مردم به او گفتند
بنشین پایین بس است، چقدر حرف می زنی و می خوانی. حوصله مان سر رفت. سید عباس می
گوید که با خودم گفتم: آقا سید عباس، نگاه نکن پنج هزار جمعیت برایت آمده است،
امشب خودت را بشکن، که این نوکر امام حسین علیه السلام بالا برود. تحقیر شد بین
مردم. گفتم: آقایان من خسته هستم، می خواهم که ده دقیقه دیگر هم این آقا بخواند،
این آقا ده دقیقه دیگر هم خواند. سادات شیرازی می گوید شب به خانه
آمدم، دیدم کربلا شده، خدمت حضرت سیدالشهدا علیه السلام رسیدم، حضرت ابالفضل علیه
السلام هم آنجا هستند، عرض ادب کردم و شناختم هر دو را. فرمودند: عباس جان بنویس.
اسم فلانی را بنویس در مجلس ما شرکت کرده، کفش جفت کن ما بوده، واعظ ما بوده، ذاکر
ما بوده، دم سماور ایستده بوده، چراغ ها را خاموش می کرده، جارو می کرده؛ جمله این
است که فرمودند: عباس جان، آقا سید عباس بعد از سی سال تازه شده نوکر ما، نوکری او
را امضا کردیم. به خاطر این که خودش را شکست تا نوکر دیگر ما زمین نخورد، برود
بالا.
* از حضرت علی علیه السلام پرسیدند: سخت چیست
و سخت تر از سخت چیست؟ حضرت فرمود: قبر خیلی سخت است، سخت تر از سخت هم این است که
تو دست خالی بروی، آقا سید احمد حضرت امام را در خواب دیده بودند، گفت دیدم پدرم ناراحت است، گفتم بابا چرا گرفته ای؟ گفت: خیلی حساب کتاب سخت است، ولی من رد شدم، ولی شما هم مواظب
باش، خیلی سخت است، خیلی ریزه کاری های زندگی ما از نظر آنها مخفی نیست، گفتم یعنی
چه؟ گفت: در عالم برزخ، از حرکت دست من در حسینیه جماران سوال کردند که چرا این
دستت را تکان دادی؟ انگیزه ات چه بود؟ الحمدلله ما گفتیم و آنها هم قبول کردند و
ما رد شدیم، ولی خیلی سخت است.
امامی که در نجف 15 سال رأس ساعت 9 شب هر شب زیارت جامعه کبیره را در حرم أمیرالمؤمنین علیه السلام می
خواند.
* وقتی انقلاب داشت پیروز می شد، همان روزی که
حکومت نظامی اعلام کردند، امام فرمودند: همه بریزند در خیابان، آیت الله طالقانی
خدمت امام می رسند و به امام می گویند: اگر مردم به خیابان بریزند آنها حمام خون
راه می اندازند. ایشان فرمودند نه، اتفاقی نمی افتد بریزند بهرخیابان. ساعت 4 همه
بریزند بیرون و حکومت نظامی را بشکنند، بعد آقای طالقانی خیلی مقاومت می کند و
شاید هم مکدر می شود از امام. حضرت امام به آقای طالقانی می فرمایند: اگر حضرت حجت
هم بفرمایند حرفی داری؟ اگر حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف فرموده باشند
مردم باید بریزند بیرون حرفی داری؟ آقای طاقانی می فرمایند: من گریه ام گرفت،
گفتم: نه، اگر حرف حرف اوست سمعا و طاعتا.
* امام خمینی رحمةالله علیه به پدر بزرگ من که
از دوستان ایشان بودند و هم حجره ای با امام بودند، فرموده بود: خدا می داند من
نمی خواستم انقلاب کنم که رهبر شوم. اما چه کنیم که شرایط اینطور شد و من رفتم و
علی رغم میل باطنی ام قبول کردم.
ممنون