علامه
طباطبایی مراد از آیه "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ
لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ" واداشتن مؤمنین به یاد خداى سبحان می
دانند و معتقدند: ذکر خداى تعالى به ذکرى که لایق ساحت عظمت و کبریایى او است یعنى
ذکر خدا به اسماى حسنى و صفات علیاى او که قرآن بیان نموده تنها راهى است که انسان
را به کمال عبودیت مىرساند، کمالى که انسان، ما فوق آن، دیگر کمالى ندارد. این
بدان جهت است که انسان عبد محض، و مملوک طلق براى خداى سبحان است، و غیر از
مملوکیت چیزى ندارد، از هر جهت که فرض کنى مملوک است و از هیچ جهتى استقلال ندارد.
هم چنان که خداى عز و جل، مالک او است، از هر جهت که فرض شود.
این
مفسر در ادامه با اشاره به این معنا که "کمال هر چیزى به خالص بودن آنست، هم
در ذات و هم در آثار"
تصریح
می کنند: کمال انسانى هم در همین است که خود را بندهاى خالص و مملوکى براى خدا
بداند و براى خود هیچ گونه استقلالى قائل نباشد و از صفات اخلاقى به آن صفتى متصف
باشد که سازگار با عبودیت است، نظیر خضوع و خشوع و ذلت و استکانت و فقر در برابر
ساحت عظمت و عزت و غناى خداى عز و جل. بدین سان اعمال و افعالش را طبق اراده او
صادر کند، نه هر چه خودش خواست و در هیچ یک از این مراحل دچار غفلت نشود، نه در
ذاتش، نه در صفاتش و نه در افعالش. و همواره به ذات و افعالش نظیر تبعیت محض و
مملوکیت صرف داشته باشد، و داشتن چنین نظرى دست نمىدهد مگر با توجه باطنى به
پروردگارى که بر هر چیز شهید و بر هر چیز محیط و بر هر نفس قائم است. هر کس هرچه
بکند او ناظر عمل او است و از او غافل نیست و فراموشش نمىکند.
علامه
در ادامه محصول و میوه توجه باطنی به پروردگار را اطمینان و سکونت قلب می دانند و
با استعانت از آیه شریفه "أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ
الْقُلُوبُ" می فرمایند: اگر این تبعیت و تسلیم صورت گیرد در این هنگام است
که بنده، خداى سبحان را به صفات کمالش مىشناسد، آن صفاتى که اسماى حسنایش حاکى از
آن است. در قبال این شناسایى صفات عبودیت و جهات نقصش برایش آشکار مىگردد، هر قدر
خدا را به آن صفات بیشتر بشناسد خاضعتر، خاشعتر، ذلیلتر، فقیرتر، و حاجتمندتر
مىشود.
اما
دو عنصر برجسته ای که در آیه شریفه"یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا
اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ ..." مورد توجه قرار می
گیرد "تقوا" و "نظر کردن به اعمال" است: اما امر اول، یعنى
تقوا، که در احادیث به ورع و پرهیز از حرام هاى خدا تفسیر شده، و با در نظر گرفتن
اینکه تقوا هم به واجبات ارتباط دارد، و هم به محرمات، لاجرم عبارت مىشود از:
اجتناب از ترک واجبات، و اجتناب از انجام دادن محرمات.
اما
امر دوم، یعنى نظر کردن در اعمالى که آدمى براى فردایش از پیش مىفرستد، امرى
دیگرى است غیر از تقوا و نسبتش با تقوا نظیر نسبتى است که یک نظر اصلاحى از ناحیه
صنعتگرى در صنعت خود براى تکمیل آن صنعت دارد، همان طور که هر صاحب عملى و هر
صانعى در آنچه کرده و آنچه ساخته نظر دقیق مىکند ببیند آیا عیبى دارد یا نه، تا
اگر عیبى در آن دید در رفع آن بکوشد، یا اگر از نکتهاى غفلت کرده آن را جبران
کند، همچنین یک مؤمن نیز باید در آنچه کرده دوباره نظر کند، ببیند اگر عیبى داشته
آن را برطرف سازد.
پس
بر همه مؤمنین واجب است از خدا پروا کنند، و تکالیفى که خداى تعالى متوجه ایشان
کرده به نحو احسن و بدون نقص انجام دهند، نخست او را اطاعت نموده، از نافرمانیش
بپرهیزند، و بعد از آنکه اطاعت کردند، دوباره نظرى به کردههاى خود بیندازند، چون
این اعمال مایه زندگى آخرتشان است که امروز از پیش مىفرستند، با همین اعمال به
حسابشان مىرسند تا معلوم کنند آیا صالح بوده یا نه. پس خود آنان باید قبلا حساب
اعمال را برسند تا اگر صالح بوده امید ثواب داشته باشند، و اگر طالح بوده از عقابش
بترسند، و به درگاه خدا توبه برده، از او طلب مغفرت کنند.
و
این وظیفه، خاص یک نفر و دو نفر نیست، تکلیفى است عمومى، و شامل تمامى مؤمنین،
براى اینکه همه آنان احتیاج به عمل خود دارند، و خود باید عمل خود را اصلاح کنند،
نظر کردن بعضى از آنان کافى از دیگران نیست. چیزى که هست در بین مؤمنین کسانى که
این وظیفه را انجام دهند، بسیار کمیاباند، به طورى که مىتوان گفت نایاباند. و
جمله" و لتنظر نفس" که کلمه نفس را مفرد و نکره آورده، به همین نایابى
اشاره دارد.
پس
اینکه فرمود:" وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ" خطابى است به
عموم مؤمنین، و لیکن از آنجا که عامل به این دستور در بین اهل ایمان و حتى در بین
اهل تقوى از مؤمنین در نهایت قلت است، بلکه مىتوان گفت وجود ندارد، براى اینکه
مؤمنین و حتى افراد معدودى که از آنان اهل تقوى هستند، همه مشغول به زندگى
دنیایند، و اوقاتشان مستغرق در تدبیر معیشت و اصلاح امور زندگى است، لذا آیه شریفه
خطاب را به صورت غیبت آورده، آن هم به طور نکره و فرموده: نفسى از نفوس باید که
بدانچه مىکند نظر بیفکند. و این نوع خطاب با اینکه تکلیف در آن عمومى است، به حسب
طبع دلالت بر عتاب و سرزنش مؤمنان دارد. و نیز اشاره دارد بر اینکه افرادى که
شایسته امتثال این دستور باشند در نهایت کمى هستند.
اما
دیدگاه علامه درباره عبارت" ما قدمت لغد" این گونه است: این جمله
استفهامى از ماهیت عملى است که براى فرداى خود ذخیره مىکند، و هم بیانگر
کلمه"نظر"
است.
ممکن هم هست کلمه"ما" را در آن موصوله بگیریم، و بگوییم موصول وصلهاش متعلق
به نظر است.
در
صورت استفهام معنا چنین مىشود:"باید نفسى از نفوس نظر کند چه عملى براى
فرداى خود از پیش فرستاده". و بنا بر این که موصول وصله باشد معنا چنین
مىشود:"باید نفسى از نفوس نظر کند در آنچه براى فرداى خود از پیش فرستاده"
و
مراد از کلمه "غد- فردا" روز قیامت است که روز حسابرسى اعمال است. و اگر
از آن به کلمه" فردا" تعبیر کرده براى این است که بفهماند قیامت به
ایشان نزدیک است، آن چنان که فردا به دیروز نزدیک است، هم چنان که در آیه"
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً" به این نزدیکى تصریح کرده
است.
اما
در جمله "وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما
تَعْمَلُونَ"، براى بار دوم امر به تقوا نموده، مىفرماید: علت اینکه مىگویم
از خدا پروا کنید این است که" إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ"
او باخبر است از آنچه مىکنید. و تعلیل امر به تقوا به اینکه خدا با خبر از اعمال
است، خود دلیل بر این است که مراد از این تقوا که بار دوم امر بدان نموده، تقواى
در مقام محاسبه و نظر در اعمال است، نه تقواى در اعمال که جمله اول آیه بدان امر مىنمود،
و مىفرمود:" اتَّقُوا اللَّهَ".
پس
حاصل کلام این شد که: در اول آیه، مؤمنین را امر به تقوا در مقام عمل نموده،
مىفرماید عمل شما باید منحصر در اطاعت خدا و اجتناب گناهان باشد، و در آخر آیه که
دوباره امر به تقوا مىکند، به این وظیفه دستور داده که هنگام نظر و محاسبه اعمالى
که کردهاید از خدا پروا کنید، چنان نباشد که عمل زشت خود را ا یا عمل صالح ولى
غیر خالص خود را به خاطر اینکه عمل شما است زیبا و خالص به حساب آورید.
اینجاست
که به خوبى روشن مىگردد که مراد از تقوا در هر دو مورد یک چیز نیست، بلکه تقواى
اولى مربوط به جرم عمل است، و دومى مربوط به اصلاح و اخلاص آن است. اولى
مربوط به قبل از عمل است، و دومى راجع به بعد از عمل. و نیز روشن مىگردد اینکه
بعضى گفتهاند:" اولى راجع به توبه از گناهان گذشته، و دومى مربوط به گناهان
آینده است" صحیح نیست. و نظیر این قول گفتار بعضى دیگر است که گفتهاند: امر
دومى تاکید امر اولى است و بس.
منبع:شبستان