*با هر تحول اجتماعی عمیق و ریشه داری یک تحول در ادبیات و زبان پیدا می شود در هر کشوری این قاعده حاکم است و در تاریخ ایران هم اینطور بوده. از ظهور اسلام بگیریم که چطور زبان و ادبیات در ایران متحول شد.
با اسلام آوردن ایرانی ها تا دوره های بعد تا همین صد سال پیش با مشروطیت چطور ادبیات تغییر کرد تحول پیدا کرد تا انقلاب اسلامی.
*بنده جزو کسانی هستم که تحول در شعر و ادبیات را در پی پیروزی انقلاب اسلامی شهود کرده ام، یعنی به چشم دیده ام، مشاهده کرده ام، جز من در این جمع ریش سفیدان دیگری هم هستند که پیش از من و بیش از من شاهد این تحول بوده اند، مانند استاد حمید سبزواری و دوستان دیگر.
*من 50 سال پیش وارد دانشگاه تهران شدم. علاقه مند به ادبیات و شعر بودم، اگر چه در بدو ورود به دانشگاه رشته تحصیلی من ادبیات نبود، تا آخر هم دانشجوی رسمی ادبیات نشدم، اما از همان 50 سال پیش و قبل از آن که دانش آموز دبیرستانی بودم یادم هست که آن نمونه های شعر آزاد انتشارات جیبی را می خریدیم و می خواندیم. در آن زمان این شعری که شما امروز می بینید که اسمش را شعر انقلاب گذاشتید غریب بود یک حال و هوای دیگری در کشور ما وجود داشت.
* تحول خیلی زیاد است و عمیق، ارزشها و آرمانها و دیدگاهها و افق نگاه به کلی عوض شده است، شعر در ایران برای ما ایرانی ها یک سرمایه ملی است، از دیرباز هر انسان فرهیخته ای در ایران زمین از خصوصیاتش این بوده است که با شعر انس داشته، یعنی شما در عالم سیاست، نظامی ها در سپاهی ها در قدیم، حکما و عرفا، فلاسفه و هر کس که خلاصه با سواد بوده و با فرهنگ بوده با شعر سر و کار داشته، از أمیر گرفته تا مأمور، از ظالم گرفته تا مظلوم، از حاکم گرفته تا محکوم همه وقتی می خواستند فرهیختگی خود را نشان دهند، شعر می خواندند و شعر می گفتند و این فرهنگ ایرانی با بال شعر از ایران حرکت می کرده و مرزها می گذشته و این ابزار کارآمد حالا به برکت انقلاب جان گرفته است.
یاد او شب تا سحر بیدار میدارد مرا
تا سحر با دیده خون بار میدارد مرا
هر کسی در زندگانی با خیالی دلخوش است
عشق خوش دل از خیال یار میدارد مرا
قافیه اندیشم اما نازنین دلدار من
سرخوش از اندیشه دیدار میدارد مرا
ماه اگر در آسمان، محروم میماند ز مهر
ماه من از مهر برخوردار میدارد مرا
گرچه پیر سال و ماهام لیک عشق کهنکار
با همه افسردگی در کار میدارد مرا
در میان آتشام اما خوشم زیرا که عشق
در امان از آذر و آزار میدارد مرا
تا مگر پای از گلیم خویش مگذارم برون
یار گرد خویش چون پرگار میدارد مرا
گرچه خاموشی خردمندی است اما عاشقی
گاه گاهی بر سر گفتار میدارد مرا
خداوند سایه ایشان را همیشه بر سر ادبیات ما نگه دارد