فقدان پدر و مادر
اراده الهی چنان تعلق گرفت که پیامبر(ص) پیش از تولد یا در خردسالی پدرش را از دست بدهد. شاید برخی روایت نخستین را درستتر بدانند، زیرا یتیمی او را موجب تردید حلیمه سعدیه برای پذیرش او به شیرخوارگی میدانند.
آن حضرت(ص) پس از بازگشت از بادیه، زمانی که چهار یا شش سال سن داشت، مادرش را از دست داد. مطابق برخی روایات سن پیامبر(ص) در زمان رحلت مادرش، بیش از این بود.
شاید از اینکه حلیمه او را در پنج سالگی به مادرش برگرداند، به دست آوریم که آمنه در شش سالگی فرزندش، از دنیا رفت؛ مگر اینکه بگویند: او را به خانوادهاش برگرداند. البته این احتمال بعید است.
رسول خدا(ص) از خداوند اجازه خواست تا قبر مادرش را زیارت کند؛ خداوند به او اجازه فرمود. مسلم در صحیح خود روایت کرده که پیامبر(ص) فرمود: از خدا اجازه خواستم که قبر مادرم را زیارت کنم. به من اجازه داد. پس به زیارت قبور بروید که شما را به یاد مرگ میاندازد.
کفالت و سرپرستی پیامبر(ص)
رسول خدا(ص) در کنف حمایت جدش عبدالمطلب زندگی میکرد، عبدالمطلب به نیکی از نوهاش سرپرستی کرد و تا او نمیآمد، غذا نمیخورد. حتی روایت شده که از پیامبریاش آگاه بود، مطابق این روایت به کسی که میخواست در سنین خردسالی پیامبر(ص) را از جایش بلند کند، گفت: فرزندم را رها کن که پادشاه است، علیالظاهر این روایت معتبر است.
علاوه بر این پیشگویی سیف بن ذی یزن که به هنگام دیدار عبدالمطلب از یمن به او گفته بود و نیز دلایل و اشارات دیگر، این عقیده را در قلب عبدالمطلب محکم کرد و موجب شد که پیامبر(ص) جایگاه ویژهای نزد جدش به دست آورد.
عبدالمطلب، در هشت سالگی پیامبر(ص) در گذشت، اما پیش از مرگ سرپرستی او را به ابوطالب سپرد که نه بزرگترین فرزند پدر بود و نه ثروتمندترین آنها، زیرا بزرگترین آنها حارث بود و ثروتمندترین برادران عباس، عذر عباس این بود که در آن هنگام کوچک بود و فقط دو سال از پیامبر(ص) بزرگتر، هر چند از نظر ما سن او خیلی بیشتر از این بود، از سوی دیگر ابوطالب برادری پدری و مادری عبدالله بود. مادرشان فاطمه مخزومی بود، طبیعی است که از این جهت نسبت به پیامبر(ص) مهربانتر و عطوفت بیشتری داشته باشد.
ابوطالب و همسرش فاطمه بنت اسد آن قدر فضایل و مکارم روحی و روانی و طهارت نفسانی آراسته بودند که شایسته کفالت رسول خدا(ص) باشند.
به هر حال عبدالمطلب از فرزندش ابوطالب پیمان گرفت که رعایت و کفالت رسول خدا(ص) را بر عهده گیرد، زیرا علاوه بر آنچه گذشت، او شریفترین و گرامیترین برادران خود بود و جایگاه ویژهای نزد قریش داشت و منزلت او از همگان برتر بود. ابوطالب به نیکی از عهده این کار برآمد و همواره برادرزادهاش را گرامی و بینهایت دوست میداشت و در طول زندگی، همیشه با دست و زبان او را یاری کرد.
سفر نخست پیامبر(ص) به شام
میگویند: پیامبر(ص) همراه عمویش ابوطالب به شام سفر کرد، در این سفر بحیرا، راهب بصری او را دید و به عمویش گفت: او پیغمبر این امت است، بحیرا اصرار کرد که محمد را به مکه بازگردانند تا یهودیان که نشانههای پیغمبری را در او میبینند، او را نکشند، نشانههای پیغمبر آخرالزمان در کتابهای یهودیان آمده بود و از نظر بحیرا آن نشانهها در محمد موجود بود. ابوطالب او را روانه مکه کرد.
در روایت ابوموسی اشعری آمده که بحیرای راهب همچنان ابوطالب را سوگند میداد تا اینکه او را برگرداند. ابوبکر، بلال را همراه محمد فرستاد، راهب بصری به او نان شیرینی و روغن داد.
در یک روایت دیگر آمده که هفت نفر تصمیم گرفتند محمد را بکشند، اما بحیرا نگذاشت. آنان با رسول خدا(ص) بیعت کردند و همراه او ماندند.
از نظر ما این روایات درست نیست، زیرا:
1- پیامبر(ص) در آن زمان دوازده سال سن داشت، برخی هم سن او را در این سفر ۹ سال دانستهاند، از سوی دیگر ابوبکر بیش از دو سال از پیامبر(ص) کوچکتر بود و بلال پنج تا ده سال از ابوبکر کوچکتر.
آیا امکان دارد که ابوبکر در این سن و سال به شام سفر کند و در کارهای چنین مهمی فرمان دهد؟! آیا ممکن است بلال که در آن زمان کودک خردسالی بود یا مطابق برخی اقوام هنوز متولد نشده بود، در این سفر دور و دراز همراه ابوبکر باشد؟! آیا او میتوانست مسئولیت بازگرداندن پیامبر(ص) از بصری به مکه را به عهده بگیرد؟! در حالی که پیامبر(ص) چندین سال از بلال بزرگتر بود؟!
2- مگر چه ارتباطی بین ابوبکر و بلال بود که او را چنین فرمان میدهد؟ ابوبکر صاحب بلال نبود، بلکه امیة بن خلف مالک او بود، آن چنان که خود میگویند: ابوبکر سی سال بعد او را خرید. این در صورتی است که نگوییم: پیغمبر(ص) بلال را خرید و آزاد کرد. از این رو اصلاً ابوبکر مالک بلال نشد.
3- راوی این خبر، ابوموسی اشعری است که هنوز به دنیا نیامده بود، چنان که میگویند: ابوموسی ده یا هشت سال پیش از بعثت متولد شد. همچنان که او در سال هفتم هجری، سال فتح خیبر وارد مدینه شد. در حالی که مسأله فوق حدود 30 سال پیش از بعثت بوده است.
4- مطابق نقل مغلطای و دمیاطی، ابوبکر اصلاً در این سفر نبود. شاید به همین دلیل، ترمذی این حدیث را غریب خوانده و ابن کثیر در صحت آن تردید کرده است. چنان که ذهبی نیز گفته: گمان میبرم این حدیث ساختگی باشد، بخشی از آن باطل است، راز ساختگی بودن این حدیث اثبات این مطلب است که ابوبکر سالها پیش از بعثت به پیامبر (ص) ایمان آورد تا بدین ترتیب ایمان او از همگان حتی از علی(ع) و خدیجه(س) و بلکه از خود پیامبر(ص) هم پیشتر باشد!
نَوَوی میگوید: ابوبکر از همه مردم زودتر مسلمان شد، او در بیست سالگی ایمان آورد. گفتهاند: پانزده ساله بود که مسلمان شد. صفوری شافعی نیز مدعی است که «ایمان ابوبکر پیش از تولد علی بن ابیطالب بود».
دیار بکری روایتی از ابن عباس درباره داستان بحیرای راهب آورده که در آخر آن میگوید: «پیش از آن پیامبر(ص) مبعوث شود، یقین و تصدیق در قلب ابوبکر جا گرفت»؛ به نظر شما چرا بحیرای راهب، بلال، حارث و دیگر کسانی را که در این قضیه حضور داشتند، از سابقان در اسلام نشمردهاند؟! مگر چه کسی از وقوع اسلام در قلب ابوبکر خبر دارد؟ آن هم پیش از آنان یا بدون آنان؟! از کجا فهمیدند که اسلام و تصدیق در قلب ابوبکر جا گرفت؟! این پرسشها و گفتهها در صورتی است که اصل قضیه را درست بدانیم.
لازم میدانیم در پایان بحث به یک نکته دیگر اشاره کنیم. مطابق برخی روایات، راوی تردید دارد که آیا سفر پیامبر(ص) به شام همراه عمویش ابوطالب بود یا همراه جدش عبدالمطلب؟! بدین ترتیب روایت ابوموسی که از همراهی ابوبکر و بلال سخن میگفت، مشکلتر و پیچیدهتر میشود، زیرا چنان که آوردیم، پیامبر (ص) به هنگام وفات عبدالمطلب هشت ساله بود. از نظر ما درست آن است که عمویش ابوطالب با او به مکه بازگشت و نه ابوبکر، و نه دیگران. پیامبر(ص) سفر دیگری هم به شام داشت که در جای خود از آن سخن خواهیم گفت.
منبع:فارس