24 مهر 1400 10 (ربیع الاول 1443 - 49 : 13
کد خبر : ۱۹۰۲۶
تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۶
با امام رضا(ع) بودم كه حضرت دستش را به زمین زد به طورى كه كأنه مى‏ خواهد چیزى را از زمین بیرون آورد. ناگهان چند تكه طلا ظاهر شد، دوباره دستش را كشید كه ناپدید شدند. با خودم گفتم: اى كاش! یكى از آنها را به من مى ‏داد. حضرت رو به من كرد و فرمود: هنوز وقت آن نرسیده است.

عقیق:عنایات ویژه امام رئوف ، زمان و مکان نمی‌شناسد؛ می‌خواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشی فرقی نمی‌کند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرت‌های پاک را به خوبی راهنمایی می‌کند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید.

دعا امام رضا در قنوت

_1ابراهیم بن موسى- كه در مسجد امام رضا(ع) در خراسان امامت مى ‏كرد - مى‏ گوید: از امام رضا(ع) با اصرار زیاد پول خواستم. حضرت براى بدرقه عدّه‏اى از نسل ابوطالب بیرون آمد. در این هنگام وقت نماز فرا رسید و حضرت، به سوى قصرى كه در آنجا بود، روانه شد و در زیر درختى نزدیك آن قصر نشست. و من هم با او بودم و غیر از ما كسى نبود. امام رو به من كرد و فرمود: اذان بگو. پس گفتم: اجازه مى‏دهید همراهان ما نیز بیایند؟ امام فرمود: خدا تو را بیامرزد. نماز اوّل وقت را بدون عذر تأخیر نینداز. و اوّل وقت نماز را بپا دار. برخاستم، اذان گفتم و نماز خواندیم. عرض كردم: یابن رسول الله! مدتى از آن وعد ه‏اى كه به من فرموده بودید، گذشته است و من نیازمندم و شما كارتان زیاد مى ‏باشد و من موفق نمى ‏شوم تا همیشه خدمت شما برسم.  

راوى مى‏ گوید: امام(ع) با تازیانه ‏اش محكم بر زمین كوبید و دستشان را به جاى ضربه، كشیده و شمشى از طلا بیرون آورد و به من داد و فرمود: این را بگیر و خداوند به واسطه آن به تو بركت دهد و از آن بهره‏ مند شوى. و آنچه را كه دیدى، پوشیده‏ دار و به كسى نگو.  

ابراهیم بن موسى مى‏ گوید: این مال، آنقدر بركت پیدا كرد تا اینكه در خراسان ملكى را به قیمت هفتاد هزار دینار خریدم، پس در میان امثال خودم، غنى‏ ترین و ثروتمندترین مردم آن دیار شدم.(1)
امام رضا(ع) و اداى قرض محمّد بن عبدالرحمن‏

2_محمّد بن عبد الرحمن همدانى مى‏ گوید: قرضى داشتم كه بخاطر آن، دنیا برایم تنگ و تار شده بود. با خود گفتم: فقط آن كسى كه مى ‏تواند قرضم را ادا كند، مولایم امام رضا(ع) است. پس نزد او رفتم. امام به من فرمود: خداوند حاجت تو را برآورده كرد و دیگر دل‏تنگ نباش. من نیز وقتى این را شنیدم دیگر چیزى نخواستم و خدمت امام ماندم. حضرت روزه بود و دستور داد براى من غذا بیاورند. عرض كردم: من هم روزه هستم و دوست دارم با شما افطار كنم و از غذاى‏ شما تبرك بجویم. هنگام غروب، نماز مغرب را خواندند و در وسط خانه نشستند و غذا خواستند. با هم افطار نمودیم و بعد امام به من فرمود: شب را نزد ما مى‏ مانى یا اینكه حاجت خود را مى‏ گیرى و مى ‏روى؟ گفتم: بروم بهتر است. حضرت دست خود را به زمین زد و یك مشت خاك برداشت و فرمود: بگیر. آن را گرفتم و در جیبم قرار دادم و با تعجّب دیدم كه همه‏اش دینار است. از آنجا به خانه‏ام آمدم و نزدیك چراغ رفتم تا دینارها را بشمارم. دینارى از دستم رها شد. وقتى نگاهش كردم دیدم روى آن نوشته شده «پانصد دینار است، نصف آن براى قرضت و نصف آن براى مخارج تو مى‏باشد». وقتى این را دیدم، دیگر نشمردم و آن دینار را در كیسه گذاشتم. صبح وقتى دینارها را شمردم آن دینار را پیدا نكردم هر چه زیر و رو كردم آن را پیدا نكردم و پانصد دینار تمام بود!(2)

آگاهى امام رضا(ع) از نیت درونی

_3اسماعیل بن ابى الحسن نقل مى ‏كند كه: با امام رضا(ع) بودم كه حضرت دستش را به زمین زد به طورى كه كأنه مى‏ خواهد چیزى را از زمین بیرون آورد. ناگهان چند تكه طلا ظاهر شد، دوباره دستش را كشید كه ناپدید شدند. با خودم گفتم: اى كاش! یكى از آنها را به من مى ‏داد. حضرت رو به من كرد و فرمود: هنوز وقت آن نرسیده است.(3) 

تكلم به زبان عربى‏

_4ابواسماعیل سندى مى ‏گوید: در سند بودم كه شنیدم براى خداوند در میان‏ عربها حجتى هست. از وطن خود خارج شدم و در طلب او، سختى سفر را بر خود هموار نمودم. تا اینكه امام رضا(ع) را به من معرفى كردند. بر او وارد شدم در حالى كه حتى یك كلمه هم نمى ‏توانستم عربى حرف بزنم. لذا به زبان خودم به حضرت سلام كردم. او نیز به زبان من، جواب سلامم را داد. من با زبان سندى (هندى) حرف مى‏ زدم و او نیز جوابم را با همان زبان مى ‏داد. گفتم: در سند شنیدم كه براى خداوند در میان عربها حجتى هست لذا براى پیدا كردن او آمده‏ ام. 

فرمود: آرى، من همان هستم. هر سؤالى دارى بپرس و هر چه خواهى طلب كن. من نیز از او هر چه مى ‏خواستم پرسیدم. وقتى كه برخاستم تا بروم، عرض كردم: من عربى نمى‏ دانم دعا بفرما تا خداوند قدرت تكلّم به زبان عربى را به من الهام كند تا با عربها بتوانم صحبت كنم. پس آن حضرت دست شریفش را بر لبانم كشید. از همان وقت، توانستم به خوبى عربى صحبت كنم‏.(4) 

حكایت امام رضا(ع) و هشام عباسى‏

_5هشام عباسى مى‏ گوید: به مكه رفته بودم و هر چه گشتم كه دو تكّه پارچه برد یمانى بخرم و آنها را به پسرم هدیه نمایم، پیدا نكردم. هنگام مراجعت به مدینه رفتم و به خدمت امام رضا(ع) رسیدم. وقتى كه مى ‏خواستم با آن حضرت، خداحافظى كنم و خارج شوم، دو تكّه پارچه برد یمانى، آن گونه كه مى ‏خواستم، آورد و به من داد و فرمود: اینها را براى پسرت قطع كن.(5)
استغاثه پرنده از امام رضا(ع(
دانش امام رضا برهمه زبانها

6_سلیمان بن جعفر جعفرى مى‏ گوید: در باغ امام رضا(علیه السّلام) نشسته بودیم و با آن حضرت سخن مى‏ گفتیم كه گنجشكى آمد و جلو ما به زمین نشست و شروع كرد به فریاد كشیدن. و زیاد فریاد كشید و مضطرب بود. حضرت به من فرمود: مى‏ دانى این گنجشك چه مى‏ گوید؟ 

گفتم: خدا و پیامبر و فرزند پیامبر او، داناترند. فرمود: مى‏ گوید: مارى تصمیم دارد كه تخمهاى مرا بخورد. پس برخیز و این چوب را بردار و به آنجا برو و آن مار را بكش. 

راوى مى‏ گوید: برخاستم و چوب را برداشته و وارد خانه شدم. ناگهان دیدم كه مارى در آن خانه جولان مى ‏كند، پس آن را كشتم‏.(6)

 

پی نوشت ها:

1. بحارالانوار، علامه محمد تقی مجلسی، ج 49، ص49 ، چاپ مؤسسه الوفاء بیروت 1404 قمری

2. عیون أخبار الرضا علیه السلام‏، شیخ صدوق‏، ج‏2، ص: 218، نشر جهان‏ تهران‏، سال چاپ: 1378 ق‏

3. بحارالانوار، علامه محمد تقی مجلسی، ج 49، ص50

4. بحارالانوار، علامه محمد تقی مجلسی، ج 49، ص50

5. جلوه ‏هاى اعجاز معصومین علیهم السلام‏، غلام حسن محرمى‏، ص: 287، دفتر انتشارات اسلامى قم‏، 1378 ش‏

6. منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 312- جلوه‏ هاى اعجاز معصومین علیهم السلام، ص:289
منبع:جام
211008

 

 

 

 

 

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: