باز شور تو در سرم افتاد
اشک از چشم مضطرم افتاد
خود به خود تشنه می شوم زیرا
تشنه بر خاک دلبرم افتاد
دل من بی هوا هوایی شد
با نگاه خدا خدایی شد
این دل بی قرار آلوده
ناله ای کرد و کربلایی شد
گوش من پر شد از صدای کسی
در نمی آید از کسی نفسی
قافله آمده مهیا شو
همتی کن به کاروان برسی
خواهری خسته دل غمین آمد
صاحب نطق آتشین آمد
کاروان آمد و قیامت شد
محشر عالم اربعین آمد
از شترها تمام افتادند
مثل صیدی به دام افتادند
بین گرما و خاک تفدیده
روی قبر امام افتادند
هر کسی روی قبر دلبر خود
برسر خاک می نهد سر خود
آه از آن لحظه ای که خواهرها
یاد کردند از برادر خود
شور محشر دوباره بر پا شد
لب زینب به روضه ها وا شد
ای برادر بلند شو از جا
تا بگویم به تو چه با ما شد
من کی ام زینب ستم سوزم
کشته داغ های آن روزم
گرچه قلبم شکسته شد اما
زینبم سربلند و پیروزم
کوفه رفتم ولی علی بودم
غرق ذکر سینجلی بودم
بین نامحرمان که جایم نیست
بین نامحرمان ولی بودم
ابرخونبار کاروان بودم
من علمدار کاروان بودم
زینب و چند کودک زخمی
من پرستار کاروان بودم
گریه کردم تمام خندیدند
پای رأس امام خندیدند
گفتم این سر سر حسین من است
بی حیاها مدام خندیدند
خواهرت را به شام می بردند
بین آن ازدحام می بردند
پسرت را به تازیانه شان
با غضب چون غلام می بردند
کس نکرده به ما وفا هرگز
بین شان صحبت از خدا هرگز
همه را می برم ز یاد اما
ستم نیزه دار را هرگز
بی وضو دست بر سرت می زد
پنجه بر موی اطهرت می زد
تیشه می زد به ریشه قلبم
دخترت را برابرت می زد
همه را با تو رو به رو می کرد
نیزه را در گلو فرو می کرد
سر عباس را زمین می زد
دختر تو عمو عمو می کرد
کشته دور از وطن برخیز
عشق من پاره پیرهن برخیز
پیکر بین بوریا مانده
بهرت آورده ام کفن برخیز
ابر غم روی ماه می افتاد
دخترت بین راه می افتاد
جسم تو در خیال من دائم
بین آن قتلگاه می افتاد
کربلا کربلا چه حالی بود
عطر زهرا در آن حوالی بود
همه بودند دور قبر حسین
حیف جای رقیه خالی بود
روی خود را به لطمه آزردند
بر سر هر مزار پژمردند
بعد از آن بانوان اهل حرم
عمه را سوی علقمه بردند
نفس پاک و پر اثر زینب
نافله خوان هر سحر زینب
قد خود نه، که قد دشمن را
خم نموده است تا کمر زینب
همدانی
بر پای گل از خار ستم، آبله پیداست
سر
سلسله ای را اثر سلسله پیداست
از فرش الی عرشِ خدا ولوله پیداست
در
وادی خونین بلا قافله پیداست
دارند همه از شرر داغ چراغی
خیزید
كز این قافله گیریم سراغی
این قافله رو كرده به بیت الحرم عشق
كوبیده
به میدان اسارت علم عشق
گفته است بلی ها به بلاهای غم عشق
از
بهر طواف حرم محترم عشق
احرام همه جامه ی خونین اسارت
كردند به خوناب جگر، غسل زیارت
جابر به سر تربت دلدار رسیده
بر
یاور بی یاور دین یار، رسیده
گویی كه بر آن كشته عزادار رسیده
با
سینه ی سوزان و دل زار رسیده
محرم شده و اشك فشان، خوانده خدا را
با خون جگر شسته قبور شهدا را
آورده غریبی غم دل بهر غریبی
افتاده حبیبی به روی قبر حبیبی
بیمار فراقی شده مهمان طبیبی
نه
تاب و توانی، نه قراری، نه شكیبی
می گفت: حبیبی كه غمت كرده كبابم
من
دوستم آخر، بده ای دوست جوابم
ای نام تو روشنگر دل جان كلامم
ای
یافته سبقت ز سلامم به سلامم
ای دادرس و رهبر و مولا و امامم
هم عاشق و هم دوست و هم پیر غلامم
با یاد تو در این سفر از شهر مدینه
تا كرب و بلا كوفته ام بر سر و سینه
استاد سازگار
شکر خدا دوباره رسیدم کنار تو
حتّی شبی بدون تو خوابم نبرده است
باور نمی کنم که تو رفتی و بعد تو
یک اربعین گذشته و زینب نمرده است
وقت وداع، دست تو داده توان به من
ور نه که با تو زینبت از دست رفته بود
با آخرین نگاه غریبانه ی تو و
زخم کبودیِ لبت از دست رفته بود
دیگر ببین که آینه ای زخم خورده ام
از سنگ های کینه و از موج اشک و آه
یک اربعین گذشته و حالا رسیده ام
تا جان دهم کنار تو در بین قتلگاه
هر جا که شد در آن شبِ شومِ پیاله ها
همراه چشم های ترت آتشم زدند
گاهی به روی نیزه و گاهی در آن تنور
یک اربعین به پای سرت آتشم زدند
آخر چگونه گریه نریزم به پای تو
وقتی غریبی و کفنت کهنه بوریاست
یک اربعین گذشت و سر اطهرت هنوز
خورشید سرخ و شعله ور روی نیزه هاست
حق داشت دخترت که برای تو دق کند
دیگر بیا و تازه نکن داغ لاله را
جا مانده پاره ی تنت آخر، بیا مگیر
از زینبت دوباره سراغ سه ساله را
شکر خدا دوباره من و خاک کربلا
حالا رسیده ام که بمیرم کنار تو
هر چند در مسیر سفر کشته بارها
همراه با سر تو، مرا نیزه دار تو
هستی هنوز مایه ی دلتنگی حرم
هستی هنوز بر سر نی سایه ی سرم
وقتش شده که خیمه ی ماتم به پا کنم
با رشته های چادر خاکیِ مادرم
یوسف رحیمی
همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد
دلش شکست و دوباره به آه آه افتاد
دوباره زلزله ای بین بارگاه افتاد
اگر غلط نکنم کوه صبر راه افتاد
ولی چه کوه عجیبی چقدر خم شده است
چقدر
دور و برش رشته کوه کم شده است
بلند شد؛ به زمین خورد و گفت یادت هست
چگونه قامت رعنای خواهر تو شکست
مرا به خاک زد و روی سینه تو نشست
تو را به نیزه کشید و مرا به محمل بست
عصای پیریِ خواهر! قدم خمیده شده
شبیه
قامت مادر! قدم خمیده شده
تو ای مسافر نیزه! چه خوش سفر بودی
جلوی محمل ما مثل یک سپر بودی
اگر چه بر سر نی یا که طشت زر بودی
در این سفر همه جا منشاء اثر بودی
سرت به جای سر ما چه سنگ ها می خورد
چقدر جای حرم سنگ بی هوا می خورد
مرا پس از تو به بازار شام ها بردند
چقدر در وسط ازدحام ها بردند
برای سنگ زدن زیر بام ها بردند
مرا به مجلس لقمه حرام ها بردند
شراب خورد و تو را ازخجالت آبت کرد
حرام زاده تو را خارجی خطابت کرد
رحمان نوازانی
رفتی و گفتی انفلاب گریه با تو
تفسیر آیات کتاب گریه با تو
طوفان سوار خطبه های کوفه زینب!
حیدر شدن پشت نقاب گریه با تو
رعد بلند حنجر هیهات با من
باران بی صبر شهاب گریه با تو
با من به روی نیزه رفتنهای بسیار
آثار بی حد و حساب گریه با تو
کنج تنور داغ و تشت کینه ازمن
مهتاب آه و آفتاب گریه با تو
رفتی و گفتی صبر کن با غصه هایم
رفتی گفتی اضطراب گریه با تو
من را ببر از رفتننت آتش گرفتم
ای که دعای مستجاب گریه با تو
علیرضا لک
اربعين خورشيد
چهل طلوع... چهل صبح زرد بيخورشيد
زمين! به دور مدارت نگرد بيخورشيد
چهل غروب، چهل شط خون سرگردان
كه از مدار زمين گشته طرد بيخورشيد
صداي شيهه اسبي است .... در افق گم شد
ستاره گفت به او: برنگرد بيخورشيد
بهار سبز صبوران، بهشت نامريي
طلوع كن كه جهان مانده سرد بيخورشيد
هنوز دامنه دارد اصالت دردت
هنوز دامنه دارد نبرد با خورشيد!
مستشارنظامي
من نیمه جان ز داغ تو در این سفر شدم
برخیز و بین چگونه خمیده کمر شدم
یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم
من زینبم بگو که مرا می شناسی ام
من زینبم اگر چه کمی مختصر شدم
آن زینبم که بی تو نکردم شبی سحر
چون شمع ، آب ، بی تو به شام و سحر شدم
سنگین ترین مصیبتم این بود بعد تو
با قاتلان سنگ دلت همسفر شدم
در ره که نیزه ی سرت از حرکت ایستاد
از مردن دو طفل دگر با خبر شدم
از کوچه های شام چه گویم برای تو
آماج سنگ و طعنه ی هر رهگذر شدم
هر جا که تازیانه به اطفال می زدند
با یاد مادرم تن شان را سپر شدم
رضا رسول زاده
یک اربعین برای شما گریه کرده ام
با نام سید الشهدا گریه کرده ام
تا گفت السلام و علی... گریه کرده ام
اقا به سمت کرببلا گریه کرده ام
با شعر محتشم به خدا گریه کرده ام
هر روضه ای که خوانده شود جای شکر هست
ای وای اگر امام زمان روضه خوان شود
هر فصل اگر ز سوز عزایت خزان شود
دریا اگر بسوزد و در آسمان شود
یا این که کوه از غم زینب کمان شو
حتی خرید معجر اگر رایگان شود
یا شمر با سکینه تو مهربان شود
هر روضه ای که خوانده شود جای شکر هست
ای وای اگر امام زمان روضه خوان شود
دیدم کسی که دست شما را گرفته بود
انگشتر عقیق تو را بی حیا ربود
آنجا حسین سفره احسان خود گشود
ناگاه از کناره تل خواهری سرود
الله اکبر از کرمش، سر کرم نمود
هر روضه ای که خوانده شود جای شکر هست
ای وای اگر امام زمان روضه خوان شود
گرگی ز کوفه جسم شما را دریده است
معجر ز روی زینب کبری کشیده است
با خنجری به گودی مقتل رسیده است
شکر خدا که راس شما را بریده است
تا رد نعل تازه به سر، کس ندیده است
هر روضه ای که خوانده شود جای شکر هست
ای وای اگر امام زمان روضه خوان شود
شاعر امیرحسام یوسفی
انگشت نما شده ام بین نوکرا…
.
.
.
باورم نمی شود بین این همه…
.
.
.
.
نبود جای من؟!…
واي واي ...
وقتی از پیش تو رفتم پر من سالم بود
چادرم,پوشیه ام,معجر من سالم بود
حرمتی داشتم و پیکر من سالم بود
به خداوند قسم که سر من سالم بود
ولی امروز ببین بال و پرم ریخته است
معجرم گم شده و موی سرم ریخته است
این چهل روز فقط فکر تنت بودم من
فکر غارت شدن پیرهنت بودم من
فکر انگشت و عقیق یمنت بودم من
یاد در هرم عطش سوختنت بودم من
چقدر پیر شدم موی مرا می بینی؟
ردّ شلاق به بازوی مرا می بینی
خاطرم هست که بالای سرت غوغا شد
بر سر غارت عمامه ی تو دعوا شد
نیزه ای در دهنت رفت و به زحمت جا شد
شمر از روی تو با خنجر کندش پا شد
مادرم دست به پهلو لب گودال افتاد
وسط کشمکش غارت و جنجال افتاد
تو نبودی و حرم را به اسارت بردند
کوفه بردند,به صد فحش و جسارت بردند
تا که من را وسط خیل جماعت بردند
زیور آلات مرا زود به غارت بردند
سنگ بر دست,همه دور و بر ما بودند
آن یتیمان که سر سفره ی بابا بودند
آه در شام به من طعنه ی بسیار زدند
آه در شام مرا بر سر بازار زدند
بی ابالفضل چهل روز چهل بار زدند
بر سر قیمت ما سگ صفتان جار زدند
خیز از جا که رباب آمده چشمت روشن
زینب از بزم شراب آمده چشمت روشن