زن با دختر مريضشش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه(س) منزل مى گيرد تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بيند مردم دسته دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقيه(س) آنجاست مى روند.
از مردم شام مى پرسد اينجا چه خبر است ؟ مى گويند اينجا حرم دختر امام حسين(ع) است . او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را مى بندد و به حرم حضرت(ع) مى رود. آنجا متوسل به حضرت رقيه(س) مى شود و گريه مى كند، به حدى كه غش مى كند و بيهوش مى افتد. در آن حال كسى به او مى گويد بلند شو برو منزل دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است . برخاسته به طرف منزل حركت مى كند و مى رود درب منزل را مى زند، مى بيند دخترش دارد بازى مى كند.
وقتى مادر جوياى وضع دخترش مى شود و احوال او را مى پرسد، دختر در جواب مادر مى گويد وقتى شما رفتيد دخترى به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت بلند شو تا با هم بازى كنيم . آن دختر به من گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بتوانى بلند شوى و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است . او داشت با من صحبت مى كرد كه شما درب را زديد، گفت : مادرت آمد. سرانجام مادر مسيحى با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين مسلمان شد.
پی نوشت:
(برگرفته از کتاب چهره درخشان حضرت رقیه(س))
منبع:باشگاه خبرنگاران
211008