به گزارش عقیق در این مراسم که جمعی از بزرگان شعر ولایی نیز حضور داشتند ، حجت الاسلام دکتر محمدرضا زائری ، استاد محمد علی مجاهدی( پروانه) ، حاج علی انسانی و مصطفی محدثی درباره آثار و زندگی استاد حسان سخن گفتند.
اجرای این مراسم بر عهده محمد مهدی سیار از شعرای جوان آیینی بود و از دیگر حاضران این مراسم می توان به مرتضی امیری اسفندقه، حاج جواد حیدری ، محسن عرب خالقی نیز اشاره کرد.
گزیده ای از سخنان حاج علی انسانی را بخوانید:
گلی که تربیت از دست باغبان نگرفت
اگر زچشمه خورشید سر زند خودروست
*آقای حسان عمری را در این راه صرف کرده اند با تجربه های با ارزش ادبی و علمی ، باید از این تجربه ها استفاده کرد.
*من آن سخن آقای زائری را قبول دارم که کسی را به این وادی راه می دهند که اهلیت داشته باشد. شاعری ممکن است بیتی را بسراید و بگوید این بیت سروده من است در صورتی که درست این است که بگوید این شعر سهم من بوده است.
*بارها شده روی دوچرخه یک بیت سروده ام و بعد ها آن شعر را کامل کرده ام ولی بقیه شعر به قوت آن یک بیت نشده و بقیه ابیات به آن یک بیت باج داده اند.
اگر پرتو مقام شعر را پرسند می گویم
که همچون وحی نازل می شود، بی جبرئیل اما
* این بی انصافی است اگر شاعری بگوید این شعر مال من است. واقعا عنایت از آن طرف است، به ویژه در شعر ولایی. مثالی برایتان بزنم . مثلا این عبارت من از کودکی عاشقت بوده ام. آیا این شعر است؟ چرا همه حفظند. چون وجه اشتراک با دل بوده. این سهم یک سراینده بوده که تبدیل به نظم شده و بر دل ها نشسته است.
*آن چیزی که برتر از همه در آقای حسان می بینم صدق و خلوص این مرد است. و آنچه که گفته است باورش بوده است نه تصنعی. سراپای من ارادت به این مرد است. اولین شعری که من در 16 سالگی در مقابل ایشان خواندم این بود:
همچنان کز برگ گل عطر و گلاب آید برون
تا که نامت می برم از دیده آب آید برون
مهر تو شیرزاه ام الکتاب خلقت است
مشکل این شیرازه از قلب کتاب آید برون
*ایشان هر کجا بوده نشان داده که از شاگردان آن مرد بزرگ و افتخار عالم تشیع علامه امینی بوده است. خدا وجود ایشان و امثال ایشان و باورمندان این وادی را برای ما نگه دارد. شاعران عزیز هم بدانند اگر می خواهند باقی بمانند این عطیه الهی را مصروف خوبان خدا کنند. سخنم را با شعری چند بیتی که به نوعی درد دل است به پایان می برم:
هان
مگو فرصت جولان به صف میدان نیست
گوی بسیار ولی
با كف كس چوگان نیست
رصد شیعه كمیت
اسدی داده نشان
هیچ منظومه چون
او شیعی و نور افشان نیست
شاعر امروز گرام است و گرانقدر و رهاست
هجرت و در به
دری نیست غم و زندان نیست
دعبلا، زنده
دلا، خیز هلا، شعر بگو
دار بر دوشی و
آوارگی و بهتان نیست
محتشم مرثیه را
نادره و اعجاز است
وین یقین دادن
كه قرینش به همه اقران نیست
شعر نادیده چه
سان شعر تواند گفتن
ورنه جولان هم
اگر داشته جاویدان نیست
تلخ كامم رطبی
كو كه كنم شیرین كام
این چه شهر است
و مدینه است كه نخلستان نیست
شعر خلق است و
خیال است نه نظم و موزون
وین دو تا كفه
جدا یكدم از این میزان نیست
صد قلم جهل
مركب شد و شعری ننگاشت
مدعی گو كه
نهانش چه كنی؟ پنهان نیست
مادر طبع سترون
شده از زادن شعر
ور بزایند پی
اش پرورش و دامان نیست
اثر از درد
ندارد سخن ما، دردا
پیكر شعر همه
درد شد و درمان نیست
بهر تجلیل ز من
هدیه ی قرآن یعنی
بویی از من اگر
آید به جز «الرحمن» نیست
شعر به، مدح و
مراثی عزیزان خدا
كاین گرانسنگ
بر اهل نظر ارزان نیست
به خدا تا ابد
از كرب و بلا باید گفت
گر چه از هر چه
اش آغاز كنی پایان نیست
قلم و پنجه
عشقی كه نگارد، باید
كه یكی صحنه
نبینی كه نگارستان نیست