وقتي سر حسين(ع) و يارانش و اسراء در مقابل يزيد حاضر شدند، تشريفات درباري به همان فراواني بارگاه ابن زياد انجام شد. «زحر بن قيس كه كاروان را به عنوان نماينده ابن زياد هدايت مي كرد سخنراني طولاني ايراد كرد و در آن به شرح چگونگي شهادت امام حسين(ع) و يارانش پرداخت.» سپس از ميان مردم، بعضي ها نسبت به اسارت خاندان نبوت اعتراض كردند و يزيد ساكت و جوابي نداد. وقتي بزرگان و سران اهل شام كه يزيد به مناسبت پيروزي خود، دعوت كرده بود، حاضر شدند، اسراء و سرهاي مقدس را نيز به مجلس آوردند. [1] پس از درخواست مرد سرخ پوستي از اهل شام براي كنيزي گرفتن فاطمه دختر حسين(ع) از يزيد،[2] و جلوگيري زينب(س) از اين كار و گفتگوهاي تند بين يزيد و ايشان و زدن چوب خيزران بر لبهاي مبارك امام(ع) بود كه حضرت زينب (س) برخاست و خطبة آتشيني ايراد كردند.
متن خطبه:
«زينب دختر علي بن ابي طالب(ع) برخاست و گفت: «سپاس خداي را
كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر پيغمبر(ص) و
همة خاندان او باد. راست گفت خداي سبحانه كه فرمود: «سزاي كساني كه مرتكب
كار زشت شدند زشتي است، آنان كه آيات خدا را تكذيب كردند و به آن ها
استهزاء نمودند.»
اي يزيد آيا گمان مي بري اين كه اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتي و راه چاره را بر ما بستي كه ما را به مانند كنيزان به اسيري برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و داراي مقام و منزلت شده اي، پس خود را بزرگ پنداشته به خود باليدي، شادمان و مسرور گشتي كه ديدي دنيا چند روزي به كام تو شده و كارها بر وفق مراد تو مي چرخد، و حكومتي كه حق ما بود در اختيار تو قرار گرفته است، آرام باش،
آهسته تر. آيا فراموش كرده اي قول خداوند متعال را «گمان نكنند آنان كه كافر گشته اند اين كه ما آنها را مهلت مي دهيم به نفع و خير آنان است، بلكه ايشان را مهلت مي دهيم تا گناه بيشتر كنند و آنان را عذابي باشد دردناك»
فاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا يا يزيد لا تشل
و با چوبي كه در دست داري بر دندانهاي ابو عبدالله(ع) سيد جوانان اهل بهشت مي زني. چرا اين شعر نخواني حال آن كه دل هاي ما را مجروح و زخمناك نمودي و اصل و ريشة ما را با ريختن خون ذرية رسول خدا(ص) و ستارگان روي زمين از آل عبدالمطلب بريدي، آن گاه پدران و نياكان خود را ندا مي دهي و گمان داري كه نداي تو را مي شنوند. زود باشد كه به آنان ملحق شوي و آرزو كني كاش شل و گنگ بودي نمي گفتي آنچه را كه گفتي و نمي كردي آنچه را كردي.
بارالها بگير حق ما را و انتقام بكش از هر كه به ما ستم كرد و فرو فرست غضب خود را بر هر كه خون ما ريخت و حاميان ما را كشت. اي يزيد! به خدا سوگند نشكافتي مگر پوست خود را، و نبريدي مگر گوشت خود را و زود باشد كه بر رسول خدا(ص) وارد شوي در حالتي كه بر دوش داشته باشي مسئوليت ريختن خون ذرية او را، و شكستن حرمت عترت و پاره تن او را، در هنگامي كه خداوند جمع مي كند پراكندگي ايشان را، و مي گيرد حق ايشان را «و گمان مبر آنان را كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه ايشان زنده اند و نزد پروردگار خود روزي مي خورند.» و كافي است تو را خداوند از جهت داوري و كافي است محمد(ص) تو را براي مخاصمت و جبرئيل براي ياري او و معاونت.
و بزودي آن كس كه كار حكومت تو را فراهم ساخت و تو را بر گردن مسلمانان
سوار نمود، بداند كه پاداش ستمكاران بد است و در يابد كه مقام كدام يك از
شما بدتر و ياور او ضعيف تر است. و اگر مصايب روزگار مرا بر آن داشت كه با
تو مخاطبه و تكلم كنم ولي بدان قدر تو را كم مي كنم و سرزنش تو را عظيم و
توبيخ تو را بسيار مي شمارم، اين جزع و بي تابي كه مي بيني نه از ترس قدرت و
هيبت توست، لكن چشمها گريان و سينه ها سوزان است. چه سخت و دشوار است كه
نجيباني كه لشكر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) كه حزب شيطانند، كشته
گردند و خون ما از دستهايشان بريزد، و دهان ايشان از گوشت ما بدوشد و آن
جسد هاي پاك و پاكيزه را گرگهاي بيابان سركشي كنند، و كفتارها در خاك
بغلطانند (كنايه از غربت و بي كسي آنها). اي يزيد! اگر امروز ما را غنيمت
خود دانستي زود باشد كه اين غنيمت موجب غرامت(ضرر) تو گردد در هنگامي كه
نيابي مگر آنچه را كه از پيش فرستاده اي، و نيست خداوند بر بندگان ستم
كننده، به خدا شكايت مي كنيم و بر او اعتماد مي نماييم.
سپاس خداي را كه اول ما را به سعادت و مغفرت ثبت كرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند، از خدا مي خواهيم كه ثواب آنها را كامل كند و بر ثوابشان بيفزايد، و براي ما نيكو خلف و جانشين باشد، كه اوست خداوند رحيم و پروردگار ودود، و ما را كافي در هر امري و نيكو وكيل است.»[4]
پی نوشت ها:
1_( جعفري، سيدحسين محمد، تشيع در مسير تاريخ، مترجم سيدمحمدتقي آيت اللهي، چاپ10، ص80.)
2_( فاطمه دختر حسين(ع) فرموده هنگامي كه ما را با آن وضع
رقت بار وارد مجلس يزيد نمودند، يزيد از مشاهدة حال ما متاثر شد همان وقت
يكي از شامي ها كه آدمي سرخ گون بقود چشمش به من كه دختري زيبا چهره بودم
افتاد و به يزيد گفت چقدر مناسب است اين كنيزك را به من بخشايي ... شيخ
مفيد، ارشاد، مترجم، محمد باقر ساعدي خراساني، تهران، كتابفروشي اسلاميه، چ
سوم، 76، ص 479.)
3_(ابن طاووس، علي بن موسي بن جعفر، الملهوف علي قتلي الطفوف، تهران، درالاسوه، چ دوم، 75، ص 215.)
4_( ابومخنف، مقتل الحسين (اولين مقتل سالار شهيدان)، مترجم سيد علي محمد موسوي جزايري، قم، انتشارات امام حسن، چ اول، 80، ص 393.)
منبع: شفقنا
211008