عقیق: امام حسین (ع)، با توجه به این که در روز
عاشورا (دهم محرم) با کمبود فراوانی در زمینه ی یاران مواجه گردیده بودند،
اما لحظه ای ترس بر خود راه نداده و با رجزهایی پرمعنا به مقابله با سپاه
خصم پرداختند به نحوی که قدرت الله عفتی آن ها را چنین بیان می دارد؛ بعد
از ظهر روز عاشورا وقتی که همه یاران و اصحاب امام (ع) شهید شدند، ایشان از
اهل بیتش خداحافظی کرده، به میدان جنگ رفت و چنین استغاثه فرمود: «هَل مَن
ناصر ینصرنی؛ آیا یاوری هست که مرا یاری کند؟»؛ ولی کسی جواب نداد.
لشکریان ابن سعد را برای آخرین بار موعظه نمود؛ اما اثر نداشت. فرمود: مردم
خودتان را به کشتن ندهید! توجه نکردند. سپس فرمود: چرا می خواهید مرا
بکشید؟!
گفتند: به خاطر کینه ای که از پدرت در بدر و حنین داریم.(1) در این هنگام امام حسین (ع) این رجز بلند و
پرصلابت را می خواند و می جنگید:
کفر القوم و قدماً رغبوا عن ثواب الله رب الثقلین
قتلوا القوم علیاً و ابنه حَسَن الخیر کریم الأبوین
حنقا منهم و قالوا أجمعوا احشروا الناس إلی حرب الحسین
یا لقوم من اناس رذل جمع الجمع لأهل الحرمین
ثم ساروا و تواصوا کلهم باجتیاحی لرضاء الملحدین
لم یخافوا الله فی سفک دمی لعبید الله نسل الکافرین
وابن سعد قد رمانی عنوة بجنود کوکوف الهاطلین
لا لشیء کان منی قبل ذا غیر فخری بضیاء النیرین
بعلی الخیر من بعد النبی والنبی القرشی الوالدین
خیرة الله من الخلق أبی ثم أمی فانا ابن الخیرین
فضة قدخلصت من ذهب فانا الفضة و ابن الذهبین
من له جدّ کجدی فی الوری أو کشیخی فأنا ابن العلمین
فاطم الزهراء أمی و أبی قاصم الکفر ببدر و حنین
عبد الله غلاماً یافعا و قریش یعبدون الوثنین
یعبدون اللات و العزی معا و علی کان صلی القبلتین
فأبی شمس و أمی قمر فأنا الکوکب و ابن القمرین
و له فی یوم بدر وقعة شفت الغل بفض العسکرین
ثم فی الأحزاب و الفتح معا کان فیها حتف أهل الفیلقین
این قوم کافر شدند، از ثواب الهی، پروردگار جن و انس روی گردان شدند.
این قوم علی (ع)، و فرزندش حسن (ع) را که پدر و مادرش بخشنده و کریم بودند کشتند.
این قوم از روی خشم و کینه به یکدیگر گفتند: مردم را برای جنگ با حسین (ع) گرد آورید!
فریاد از این قوم پست و رذل که جمعیت خود را علیه اهل حرم خداوند و پیامبرش (ص) جمع کردند.
سپس راه افتادند و به یکدیگر سفارش می کردند تا مرا برای رضایت کسی که پدر و مادرش ملحد بوده اند، به دام بیندازند.
از خدا نمی ترسند که می خواهند برای خوشنودی عبید اللهی که از نسل کفار است خون مرا بریزند.
و برای خوشنودی «عمر سعد» که با قهر و کینه، با سپاهی سیل آسا به سوی من آمده است[، می خواهند مرا بکشند]!!
[می
خواهند مرا بکشند،] نه به دلیل گناهی که مرتکب شده باشم؛ بلکه به دلیل
نسبت من به افتخارات آن دو ستاره فروزان (پیامبر (ص) و علی (ع)).
[انتساب و افتخارم] به علی (ع) که بهترین انسان ها بعد از پیامبر (ص) است، و افتخار به پیامبر (ص) که پدر و مادرش قریشی هستند.
پدرم بهترین مخلوق خداوند است و بعد از او مادرم بهترین است، و من فرزند این دو بهترین مخلوق خداوند هستم.
نقره از طلا به دست می آید، و من نقره ای هستم که فرزند آن دو طلای ناب (امام علی (ع) و حضرت فاطمه (ع)) هستم.
جدّ چه کسی مانند جدّ من است و پدر چه کسی مانند پدرم؟ من پسر این دو عَلَم هستم.
فاطمه زهرا (ع) مادر من است و پدرم نابودکننده کفر در جنگ های بدر و حنین.
پدرم از نوجوانی خداوند را می پرستید، در زمانی که قریشی ها دو بُت را با هم می پرستیدند.
زمانی که آن ها بُت لات و عزّی را با هم می پرستیدند، علی (ع) به سوی دو قبله (بیت المقدس و کعبه) نماز خواند.
پدرم خورشید و مادرم ماه است و من ستاره ای هستم که فرزند این دو قمر نورانی هستم.
پدرم در جنگ بدر [با دلاوری و شجاعت، دو جناح] دشمن را درهم شکست و بغض دلهای مسلمین را شفا بخشید.
برای پدرم (امام علی (ع)،) دلاوری در جنگ احزاب و فتح است، او در این دو جنگ انبوهی از لشکریان کفر را کشته است.
دومین رجز
امام
حسین (ع)، بعد از نبردی سنگین، با شمشیر کشیده در مقابل دشمن ایستاده به
گونه ای که از زندگی دست کشیده و عازم حیات آخرت باشد، هر کسی را که در
مقابلش واقع می شد، با ضربه شمشیر از پیش رو برمی داشت، و در این هنگام این
رجز را می خواند:
أنا ابن علیّ الطهر مِن آل هاشم کفانی بهذا مفخراً حین أفخر
و جدی رسول الله اکرم من مضی و نحن سراج الله فی الخلق نزهر
و فاطم امی من سلالة أحمد و عمی یدعی ذا الجناحین جعفر
و فینا کتاب الله أنزل صادقا و فینا الهدی و الوحی بالخیر یذکر
و نحن أمان الله للناس کلهم نسر بهذا فی الانام و نجهر
و نحن ولاة الحوض نسقی ولاتنا بکأس رسول الله ما لیس ینکر
و شیعتنا فی الناس أکرم شیعة و مبغضنا یوم القیامة یخسر
من پسر علی طاهر (ع)، از آل هاشم هستم. اگر بخواهم فخر کنم همین افتخار مرا کافی است.
و جدّ من رسول الله (ص) ارجمندترین پیامبران است و ما مشعل فروزان الهی برای هدایت خلق هستیم.
و مادرم فاطمه زهرا (ع) ازسلاله پیامبر (ص) است و عمویم «جعفر طیار»، صاحب دو بال نامیده شده است.
در خاندان ما کتاب الهی (قرآن) نازل شده است که صادق است، و در خاندان ما هدایت و وحی الهی به نیکی یاد می شود.
و ما امان الهی برای همه مردم در آشکار و پنهان هستیم.
و ما صاحب حوض کوثریم و محبان خود را با پیاله رسول الله (ص) سیراب می کنیم، و در این کار هیچ انکاری وجود ندارد.
پیروان ما در بین مردم بهترین پیروان هستند، و [دشمنان] مبغض ما در روز قیامت زیان کاران خواهند بود.(2)
سومین و چهارمین رجز
لشکر عمر سعد خود را به امام حسین (ع) نزدیک می کرد. در این زمان، هرگاه امام (ع) به راست حمله می کرد، این رجز را می خواند:
الموت خیر من رکوب العار
والعار اولی من دخول النار
والله ما هذا و هذا جاری
مرگ بهتر از زندگی با ننگ است. به خداوند سوگند که ننگ و آتش جهنم پناهگاه من نخواهد بود. (3)
امام (ع) دشمن را به عقب می زد و به جایگاه لشکرش در جلوی خیمه ها بازمی گشت، و پیوسته می فرمود: «لا حول و لا قوّة الّا بالله.»
و هرگاه امام حسین (ع) به سمت چپ دشمن حمله می کرد، این رجز را می خواند:
أنا الحسین بن علی الیت أن لا أنثنی
أحمی عیالات ابی أمضی علی دین النبی
من حسین، پسر علی (ع) هستم، سوگند خورده ام که در برابر ظلم سر خم نکنم.
و از حریم و خاندان پدرم دفاع کنم، و بر دین نبی اکرم (ص) پایدار بمانم.(4)
امام
حسین (ع) وقتی حمله می کرد، هر کسی را که در مقابلش قرار می گرفت، با
شمشیر برمی داشت و به جلو می رفت. در این هنگام «شمر بن ذی الجوشن» به «عمر
سعد» گفت: اگر جنگ به همین صورت ادامه پیدا کند، او تا آخرین نفر ما را
خواهد کشت. عمر سعد گفت: چه کنیم؟ شمر گفت: باید سه گروه شویم؛ یک گروه با
تیر و کمان، گروه دوم با آتش و سنگ، و گروه سوم با شمشیر و نیزه باشند، و
این سه گروه از سه طرف و هماهنگ حمله کنند.(5)
ابن
سعد بر لشکریانش فریاد زد و گفت: می دانید در مقابل چه کسی ایستاده اید!
او پسر علی بن ابی طالب است که پشت بزرگان عرب را به خاک مالیده است، تنها
راه چاره، حمله همگانی از سه طرف است.
عمر بن سعد لشکرش را با نقشه شِمر
آماده کرد و دستور حمله داد. لشکریانش چنان حمله کردند که آسمان را تیر و
سنگ و آتش پر کرده بود. سپس، دسته دوم با شمشیر و نیزه از سه طرف حمله
کردند. این حملات چنان گسترده بود که بر امام حسین (ع) بیش از 320 زخم از
تیر و نیزه و شمشیر وارد شد، و اکثر آن زخم ها روی سینه حضرت بود.
این
زخم های فراوان که خون از آن ها می چکید، تشنگی شدید، گرمای سوزان هوا
و... امام حسین (ع) را خسته و بی رمق کرده بود. ایشان لحظه ای ایستادند تا
نفسی تازه کنند که سنگی بر پیشانی ایشان نشست، خون از پیشانی جاری شد،
خواست خون را پاک کند، تیری بر سینه اش نشست، که توان امام را گرفت و این
زمانی بود که هنوز سه ساعت تا غروب باقی بود، و امام (ع) در میدان جنگ بی
رمق مانده بود، لشکر ابن سعد نمی دانست که امام (ع) رمق جنگ دارد یا نه؟ در
این هنگام از قبیله کِند «مالک بن بشر الکندی» ضربه ای بر سر امام (ع) زد
که سرش شکافت. امام (ع) فرمود: «صبراً علی قضائک لا اله سواک یا غیاث
المستغیثین؛ خدایا! بر قضا [و مقدّرت] صبر می کنم. معبودی جز تو نیست ای
فریادرس استغاثه کنندگان.»