05 آبان 1400 21 (ربیع الاول 1443 - 21 : 21
کد خبر : ۱۵۷۶۸
تاریخ انتشار : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ - ۱۹:۱۲
شعر آئینی؛
در محکومیت حمله به مرقد مطهر حضرت زینب(س) اشعار آیینی را در ادامه آورده ایم.

عقیق: محکومیت حمله به مرقد مطهر حضرت زینب (س)

ای قوم حرامیِ سراپا تضلیل
بازیچه ی دست صهیون و اسرائیل!
طوفان عقوبت خدا در راه است
"تَرْمِیهِم بـِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیل"
 
یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى‏ إِنَّا مُنْتَقِمُونَ (دخان / 16)
منتظر آن روز بزرگ باش که از آن ها به عذاب سخت انتقام خواهیم گرفت.
یوسف رحیمی


حضرت زینب(س)-مدح و مرثیه
 
من آن فرشته ام که به دنیا نشسته ام
حورایم و به دامن تقوا نشسته ام
من چشمه ام جدا شده از کوثر بهشت
طوبایم و به گلشن طاها نشسته ام
عطر ولایتم من و پیچیده در فضا
نور محبتم که به دل ها نشسته ام
من زینبم که مظهر صبر و شهامتم
وز مَکرمت به طارم اعلی نشسته ام
نور علی و فاطمه در جان من دمید
چون در کنار حیدر و زهرا نشسته ام
ایمان آن دو را به وراثت گرفته ام
ایثار آن دو را به تماشا نشسته ام
من دیده ام کلاس دبستان وحی را
در پای درس خواجه اَسراء نشسته ام
دارم نشان زَیْن ابیها من از پدر
چون در حریم امّ ابیها نشسته ام
من تربیت به دامن زهرا گرفته ام
در بزم اُنس عصمت کبری نشسته ام
بابم علی چو نقطه بسم الله است و من
چون کسره پای نقطه آن با نشسته ام
سنگینی رسالت خون ها سبب شده است
من در نماز شب اگر از پا نشسته ام
از بس که داغ بر جگر من نشسته است
آتش به جان چو لاله صحرا نشسته ام
با این مقام، آن همه دیدم ستم ز دَهر
کز بار غم شکسته و از پا نشسته ام
در چار سالگی غم چهل ساله ام رسید
تا در فراق سیّد بطحا نشسته ام
من دیده ام شهادت مادر به چشم خود
در سوگ آن حبیبه یکتا نشسته ام
رُخسار غرقِ خون علی دیده ام، دریغ
آن دخترم که در غم بابا نشسته ام
داغ حسن شراره غم زد به جان من
در مرگِ آن امام به غوغا نشسته ام
در انقلاب سرخ حسینی به یاریش
بر باره اسارت و غم ها نشسته ام
برخاستم پای به هر جا که او بخواست
و آن جا که او نشست من آن جا نشسته ام
یا از غم شهادت عباس سوختم
یا در عزای زاده لیلا نشسته ام
از پای در نیامدم از هر بلا، ولی
پیش سر حسین من از پا نشسته ام
آمد سویم «مؤید» و می گفت عمه جان
بر درگهت برای تمنّا نشسته ام
سید رضا موید


حضرت زینب(س)-مرثیه
با ناله های زینب هم ناله شد دل ما
با روضه های زینب زیباست محفل ما
با گریه های زینب هم سفره ایم هر روز
با نوحه های زینب حزن است حاصل ما
با آیه های زینب شد ماندگار اسلام
شد خطبه های زینب قرآن نازل ما
گاهی میان محمل گاهی کنار مقتل
با نغمه های زینب آمیخته گل ما
گاهی به کنج ویران گاهی درون زندان
گاهی میان عدوان اشک است شامل ما
وقتی که در کجاوه، آتش نثار او شد
هم سوخت محمل او هم سوخت محفل ما
از کربلا و کوفه تا شام زد شکوفه
منزل به منزل آمد تا کنج منزل ما
سوز تهجّد او اشک تشهّد او
از نافله دهد روح تا قلب غافل ما
طعم دعای زینب شب ناله های زینب
تا های هایِ زینب نَجوای کامل ما
باشد به آل حیدر زینب حسین دیگر
زهرای دوّمین است بانوی فاضل ما
در هر بلا صبور است در قتلگه شکور است
قلب صبور زینب حلال مشکل ما
حبّ ولای زینب مشمول هر کسی نیست
این بادۀ طهوراست در آب و در گل ما
جَهد و جهاد زینب عهد و معاد زینب
آئینه ای خدایی ست هر دم مقابل ما
این طاعت و شجاعت درسی ست از اطاعت
سرشار از بصیرت، این گونه شد دل ما
زینب اسیر مولاست کِی او اسیر اعداست
دشمن اسیر زینب تا فجرِ عاجل ما
ای مقتدای زینب! ای منتقم نظر کن!
غم های عمّه جانت همواره قاتل ما
محمود ژولیده


حضرت زینب(س)-مصائب (زبانحال حضرت)
یا حسین، آن که دل از غیر تو بُبرید، منم
آن که لاجرعه می مهر تو نوشید منم
آن که از شوق به هنگام ولادت چون شمع
عوض گریه در آغوش تو خندید منم
آن که با پرورش مادر و تعلیم پدر
تربیت یافته در مکتب توحید منم
آن که همراه تو آمد به صف کرب و بلا
پا به پای تو صمیمانه بکوشید منم
آن که خون شد دلش از محنت ایّام ولی
جامه صبر به تن بهر تو پوشید منم
روز عاشورا، به هنگام وداع آخر
آن که پروانه صفت دور تو گردید منم
آن که جا از پی یک بوسه به اعضات ندید
خم شد و حنجر خونین تو بوسید منم
آن که چون لانه زنبور ز شمشیر ستم
جسم عریان تو آغشته به خون دید منم
نشنیده است کسی از سر بُبریده سخن
آن که صوت ملکوتی ز تو بشنید منم
آن که در بزم یزید بن معاویه پست
قد علم کرد و سخن گفت و نترسید منم
جنگ با اسلحه کار تو و یاران تو بود
آن که با تیغ زبان بعد تو جنگید منم
نظر مرحمتی کن تو به «ژولیده» که گفت
یا حسین، آن که دل از غیر تو بُبرید منم
ژولیده نیشابوری




حضرت زینب(س)-وفات و مصائب
ای وقار تو وقار پنج تن
گردش تو در مدار پنج تن
خطبه هایت، ذوالفقار پنج تن
ای همه دار و ندار پنج تن ...
... عفّت و شرم و حیا پابست تو
آسمان ها و زمین در دست تو
احترامات تو پا برجا که هست
ما مگر مردیم این جان ها که هست
ذوالفقار حضرت مولا که هست
بر حریمت پرچم سقا که هست
نبش قبر تو خیال باطل است
قبله ی دل ها به سویت مایل است
ای نَمای تو نَمای مرتضی
آیه های «انّما»ی مرتضی
زینتی هستی برای مرتضی
خطبه هایت خطبه های مرتضی
ذوالفقار نُطق تو کولاک کرد
کوفیان را یک به یک در خاک کرد
نذر کردی با برادر باشی و ...
پای به پای او مکرّر باشی و ...
حافظ اسرار مادر باشی و ...
یک تنه مانند لشکر باشی و ...
هدیه ات تقدیم بر ارباب شد
دسته گل هایت گلاب ناب شد
ای عقیله! عقل ها حیران توست
«آفرینش» بیتی از دیوان توست
دست ها بر رشته ی دامان توست
شهر کوفه گوش بر فرمان توست
«اُسکُتوا» گفتی همه ساکت شدند
زنگ ها بی زمزمه ساکت شدند
مرتضای دوم مایی شما
انعکاس نور زهرایی شما
نقطه ی عطف تولّایی شما
راوی «الّا جمیلا» یی شما
ای «خلیله»! ای که هستی بت شکن!
جای زینب می نویسم «شیر زن»
کعبه ی ماتم شدی یک سال و نیم
مو سفید و خم شدی یک سال و نیم
سوختی و کم شدی یک سال و نیم
وارث «آدم» شدی یک سال و نیم
گریه هایت سوزناک و آتشین
روضه می خواندی دم آخر چنین: ...
... ای برادر! سایه ی روی سرم!
ای حسین جان! ای غریب مادرم!
رفتی و بی تو بدون یاورم
بی علمدار و علیِ اکبرم
مثل تو در زیر نور آفتاب
پهن کردم بسترم را با شتاب
یادم آمد از حرم دل کندنت
بوسه های مادرم بر گردنت
یادم آمد زخم های بر تنت
با تماشای گل پیراهنت ...
... خاطرات کربلایت زنده شد
کوفه و شام بلایت زنده شد
کوچه و بازار شام ای وای وای
سنگ های پشت بام ای وای وای
هتک حرمت بر امام ای وای وای
مردمان بی مرام ای وای
دشمنت با حیاییِ تمام
خیزران می زد به لب هایت مدام
محمد فردوسی


دوبیتی و رباعی

حضرت زینب(س)-مدح و مرثیه

تصویر تمام کربلا زینب بود
تفسیر پیام کربلا زینب بود
در عشق و فداکاری و ایمان و وفا
زهرای قیام کربلا زینب بود
مؤید
×××
زیبایی گلشن علی زینب بود
پرورده دامن علی زینب بود
بر خصم شکست داد ولی خود نشکست
آیینه نشکن علی زینب بود
مؤید
×××
در فضل، محیط بیکرانی زینب
در صبر، بسیط آسمانی زینب
ای خورده به سینه ات مدال عظمت
بانوی همیشه قهرمانی زینب
مؤید
×××
زینب که به عشق جوشش آموخته است
ماه است و چو مهر رخ برافروخته است
کارآیی انقلاب خونین حسین
بر قامت صبر او نظر دوخته است
مؤید
×××
زینب که به کار عاشقی غوغا کرد
صد بار شهادت به رخش در وا کرد
دو دسته گل یاس که در دامن داشت
تقدیم به باغبان عاشورا کرد
مؤید
×××
من مظهر صبر، زینب کبرایم
هر جا که بود حسین، من آن جایم
هر چند که آفتاب بی سایه بود
من سایه آفتاب عاشورایم
مؤید
×××
زینب که شکوه عشق پاینده از اوست
ماهی ست که نور صبر تابنده از اوست
اسلام ز کربلا بود زنده، ولی
تاریخ حیات کربلا، زنده از اوست
مؤید
×××
زینب که دل و روح دلیری دارد
در یاری دین سهم کثیری دارد
همچون حسن و حسین و زهرا و علی
نیرویِ شکست ناپذیری دارد
مؤید
×××
زینب که قیام کربلا زنده ازاوست
ایثارگری و صبر پاینده از اوست
از جلوه او چهارده قرن گذشت
امّا به خدا همیشه آینده از اوست
سازگار
×××
با داغ و فراق، آشنایی زینب
با درد و غم و عشق، دوایی زینب
سوگند به مظلومی زهرای بتول
تو فاطمه کرب و بلایی زینب
وفائی
×××
 
چون قافله عشق رسیدند ز راه
بر تربت شاه دین، به صد ناله و آه
زینب به سر قبر برادر می گفت
لا حول و لا قوة الاّ بالله
صفا تویسرکانی
×××
از جوهر خلقت و ز انوار جلی
مجموعه علم و حلم و فیض ازلی
خلاّق ازل نهاد نامش زینب
وز راه کرم عطا نمودش به علی
صفا تویسرکانی
×××
تسلیم و رضا نگر که آن دُخت بتول
در مقتل کشتگان چو فرمود نزول
شکرانه سرود، که ای خداوند جلیل
قربانی ما به پیشگاه تو قبول
فؤاد کرمانی
×××
تسکین دل شکسته، آهم ندهد
بی هم نفسم کسی، پناهم ندهد
 
من زینب بی حسینم و برگشتم
 جا دارد اگر مدینه راهم ندهد
موحدیان ـ امید
×××
سر در بر امر حق فرود آوردم
شاهد به غمش، تن کبود آوردم
رفتم ز مدینه و پس از آن همه داغ
جز طفل سه ساله، هر چه بود آوردم
موحدیان - امید
×××
بر حنجر خون، نوای عشقی زینب
دلداده و جان فدای عشقی زینب
در بهت سکوت کوفه، در ظلمت شام
پیغامبرِ خدای عشقی زینب
شفق
×××
بر حنجر خون، نوای عشقی زینب
دلداده و جان فدای عشقی زینب
در بهت سکوت کوفه، در ظلمت شب
پیغامبر خدای عشقی زینب
شفق
×××
زینب، تو که در حنجر حق، آوایی
تندیس علی، آیینه ی زهرایی
در مکتب عارفان و در دفتر عشق
گلواژه انقلاب عاشورایی
شفق
×××
آن روز که خون عاشقان ریخت به دشت
دریای فرات، غرق در خون می گشت
دیدم که به دنبال حسینش، زینب
 سر تا سر دشت کربلا را می گشت
حسن علی پور
×××
مآل اندیش فردا بود زینب
در آن صحرا چه تنها بود زینب
به هنگام غروب تنگ آن روز
تمام غربت ما بود زینب
یدالله گودرزی
×××
ای شمع شبستان وِلا، یا زینب
ای اختر صحرای بلا، یا زینب
دریاب که از کف نرود دامن صبر
سوگند به خون شهدا، یا زینب
سپیده کاشانی
×××
ناموس خدا و دخت حیدر، زینب
پرورده آغوش پیمبر زینب
صابر چو حسن، شجاع مانند حسین
در حفظ بقاء دین داور زینب
سیفی شیرازی
×××
در مسلخ عشق کرده غوغا زینب
در سنگر صبر، کرده مأوا زینب
همراه رقیّه رفته در شام بلا
برگشته ز شهر شام تنها زینب
ژولیده نیشابوری
×××
ای پرچم کربلا به دوشت، زینب
قربان تو و خشم و خروشت زینب
تا موی سرت، سپید شد از غم دوست
شد کعبه ی دل، سیاه پوشت زینب
علی موسوی گرمارودی
×××
می سوخت چو شمع و پایداری می کرد
دل از مژه جای اشک جاری می کرد
 
شب دختر شیر حقّ به جای عباس
از عترت عشق پاسداری می کرد
احد ده بزرگی
×××
زان فتنه خونین که به بار آمده بود
خورشید ولا، بر سر دار آمده بود
با پای برهنه، دشت ها را زینب
دنبال حسین، سایه وار آمده بود
حسین اسرافیلی
×××
زینب که مه برج کمال وادب است
در خلق به بهترین نسب منتسب است
در وصف و مقام او همین باشد بس
که این دخت علیّ مرتضی زین اب است
شکوهی
×××
از داغ غمت خون جگر دارم من
وز یاد لبت دیده تر دارم من
تو از سر نی سایه فکندی به سرم
یا سایه خورشید به سر دارم من؟
 
شکوهی
×××
ای واسطه رحمت رحمان زینب
وی عالمه علوم قرآن زینب
 
در نام گذاریت محمّد فرمود:
خوانده است ترا خدای سبحان زینب
قانع
×××
در عشق علامتی به جز زینب نیست
در صبر قیامتی به جز زینب نیست
آن جامه عصمتی که زهرا پوشید
زیبنده قامتی به جز زینب نیست
موید
×××
زینب که شکوه جاودانی دارد
هر جا حضور آسمانی دارد
ازدست حسین بن علی، خون خدا
برسینه مدال قهرمانی دارد
مؤید
×××
ای تالی فاطمه به آئین و مرام
ای صبر تو و نطق تو همدوش قیام
ما دست طلب به سوی تو آوردیم
ای دخت امام و عمّه و اُخت امام
خسرو




حضرت زینب(س)-مصائب
امشب سری به خلوت پروانه ها بزن
با یک دل شکسته خدا را صدا بزن
امشب بیا به روضه یک خواهر شهید
طعنه به غربت دل آیینه ها بزن
با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا
با نیت تقرب محض و شفا بزن
و بعد در میان عزادارهای عشق
خود را شبیه اهل سماوات جا بزن
وقت عزای حضرت زینب رسیده است
حرف غریب بودن یک تشنه را بزن
با یاد خاطرات خودش خواهری گریست
یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن
تا می زدند طفل یتیم سه ساله را
می گفت عمه: بس کن و اصلاً مرا بزن
در لحظه های آخر خود بی قرار بود
زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود
می ریخت روی دامن غربت ستاره را
در دست داشت پیرهن پاره پاره را
در ماندن و نماندن خود مانده بود که
انداخت از نفس نفس استخاره را
چیزی نمانده بود پس از غارت حرم
در دست داشت خاطره گوشواره را
در زیر آفتاب فقط آه می کشید
پنجاه و چند سال ز سینه شراره را
بر روی دست های خودش دست می کشید
حس کرد لحظه ای غم و درد دوباره را
یک سال و نیم هست که همراه آه خود
با زجر می کشد نفس نیمه کاره را
با یاد جیغ دختری از خواب می پرید
می گفت: برد عمه کسی گاهواره را
مانده هنوز در نظرش چکمه های شمر
ای کاش بود پیش برادر به جای شمر
این جا عروج بال و پرت طول می کشد
تسکین سوزش جگرت طول می کشد
دور و برت شلوغ شده پس نشستن
گرد و غبار دور و برت طول می کشد
طوری تو را زدند که حتی گشودن
لب ها و چشم های ترت طول می کشد
با خنجر شکسته در دست قاتلت
معلوم بود ذبح سرت طول می کشد
این جا چقدر غارت پیراهن تن
عریان همچو محتضرت طول می کشد
با خنجری عذاب تو پایان گرفته است
اما عذاب همسفرت طول می کشد
این جا چه دردهای زیادی کشیده ای
درد نشسته بر کمرت طول می کشد
ای وای قاتلی نفست را گرفته است
پایش به روی سینه تو جا گرفته است
مصعود اصلانی

منبع:باشگاه خبرنگاران
211008

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: