عقیق:بی تردید مرگ از ناشناخته ترین پدیده هایی است که بشر با آن مواجه است و
بخش عمده ترس آدمی از این پدیده، به دلیل ناشناخته بودن آن است، از این رو
در این نوشتار به حقیقت آن پرداخته می شود.
معناى لغوى مرگ عبارت است
از «مردن»، «فنا شدن» و «زوال حیات»، اما در حقیقت، ماهیت و مفهوم مرگ
نیستى و زوال حیات نیست، بلکه انتقال است، آن هم انتقال از حیاتى (دنیا) به
حیات دیگر (آخرت). در حقیقت مرگ براى انسان سرآغاز حیاتى نو است. همان
گونه که انتقال انسان از «جنین» به «عالم دنیا» تولّد و حیات جدیدى براى او
محسوب مى شود، انتقال او از حیات دنیا به آخرت نیز تولدى دیگر و سرآغاز
حیات جدیدى است.(1)
در قرآن کریم هر کجا سخن از مرگ است کلمه «توفى» استعمال شده که خود بیانگر نکات مهمى است:
1.
«توفّى» به معناى «تمام و کمال به اختیار گرفتن یک حقیقت» است، لذا عرب
این کلمه را در جایى به کار مى برد که طلبکارى تمام قرض خودش را از بدهکار
دریافت کند.
استعمال این کلمه براى مرگ بدین معناست که انسان به تمام و
کمال دریافت مى شود و به سراى آخرت منتقل مى شود و چیزى از انسان پراکنده و
گم نمى شود.
2. حقیقت انسان «من» او است، نه بدن مادى اش، چرا که با
توفى و مرگ، شخصیت و من حقیقى انسان به تمام و کمال دریافت مى شود و بدن کم
کم پوسیده و بعد پراکنده مى شود، آنچه پوسیده نمى شود و تحویل مأموران
الهى مى شود بدن مادى انسان نیست، بلکه حقیقت وجودى او است که «من» او
وابسته به آن است و قرآن از آن به نفس و روح تعبیر مى کند.
باید توجه
داشت که مرگ سنتی همگانی است و خداوند بقا و جاودانگی حیات دنیوی را برای
هیچ کس قرار نداده است.(2) در این جهان هر چه غیر خداوند است، فانی است و
تنها ذات پروردگار عالمیان است که باقی خواهد ماند.
بر اساس این آیه
موجودات عاقل و ذیشعور زمین سرانجام فانی میشوند و همزمان با پایان یافتن
حیات دنیوی، عالم آخرت آغاز میشود و این دو از نعمتهای الهیاند؛ زیرا
حیات دنیوی مقدمه حیات آخرت است و انتقال از مقدمه به غرض و غایت نعمت است؛
چنانکه مراد از فنای در آیه همین است، نه فنای مطلق.
آیه شریفه
"الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ..."(ملک، 2) بیانگر
این است که چون غرض از آفرینش حیات و موت انسانها است؛ پس غرض از مرگ
همان تحقق عدالت الهی و دریافت پاداش و عذاب اخروی است. برخی روایات نیز به
برخی علل مرگ اشاره کردهاند.
در سخنی از امام صادق(ع) آمده است: "در
روزگاران گذشته عدهای به پیغمبری که داشتند، گفتند: دعا کن پروردگارت مرگ
را از ما برگیرد. آن پیغمبر برایشان دعا کرد و خداوند مرگ را از آنان
برداشت. پس تعدادشان افزایش یافت به حدی که منازل و خانهها برایشان تنگ شد
و نسل زیاد گشت، و صبح که میشد مرد (خانه) مشغول غذا دادن به پدر و
پدربزرگ و مادر و پدر و پدربزرگ خود میشد و آنها را نظافت میکرد و به سر
و وضعشان رسیدگی مینمود.
این بود که از کسب و کار افتادند پس گفتند:
از پروردگارت تقاضا کن ما را به همان حالی که داشتیم بازگرداند. پیامبرشان
از پروردگارش خواهش کرد و خداوند آن جماعت را به حال اولشان بازگردانید"(3)
اگر
مرگ نبود، انسان در زندگی با دشواریها و مشکلات فراوانی روبهرو میشد که
او را از طلب روزی و امرار معاش باز میداشت. بنابراین تقدیر مرگ برای
انسان امری کاملاً حکیمانه است.
مرگ عصاره زندگی انسان است. مسئله مرگ
در فرهنگ انبیای الهی به معنی مردن انسان نیست؛ بلکه مرگ به معنای میراندن
است که بین این دو مسئله فرق بسیار است. زیرا کسی که می گوید من می میرم و
نابود می شوم یا پوچ خواهد بود یا بی بند و بار یا همیشه ناامید است یا
باری به هر جهت، زیرا در نظر او پایان زندگی نابودی است، پس باید از لذت
زودگذر دنیا استفاده کرد. برای او حلال و حرام، زشت و زیبا، غیرت و مسئولیت
و بی تعهدی یکسان است. او می گوید: عاقبت زندگی نابودی است.
انبیا به
ما آموخته اند که انسان مرگ را می میراند و آن را تسلیم خود می کند. قرآن
کریم وقتی از مرگ سخن به میان می آورد خطاب به ما می فرماید: "کل نفس ذائقه
الموت" (انبیاء، 35) اگر انسان تشنه باشد، لیوانی آب یا شربت می نوشد؛ شما
این شربت را محو کرده اید یا شربت شما را محو کرده است؟
مرگ به معنی تحول و تغییر است و انسان تغییر، تحول و دگرگونی را می چشد و آن را محو می کند و خود به ثبات می رسد.
ما
برای همیشه زنده ایم؛ اگر بزرگان ادب پرور گفته اند: ما وقتی می میریم و
به خورشید می رسیم و دیگر بی غبار زندگی می کنیم؛ یعنی حرکت، سیال و سیاریم
و در دارالقرار آرام می گیریم. ما مرگ را هضم می کنیم نه اینکه مرگ ما را
هضم کند و از بین ببرد.
مرگ به معنای تحول، هجرت و جابه جا شدن است، ما
به جایی می رسیم که جابه جا شدن، تحول و دگرگونی را هضم می کنیم و به ثبات
می رسیم. تفاوت این روحیه با آنچه مرگ را نابودی می داند از زمین تا آسمان
است.
آنچه در جوان های غرب می بینیم پوچی و بی بندباری است آنها مرگ و
پایان زندگی دنیایی را نابودی می دانند و خیال می کنند که انسان چون درختی
است که خشک می شود و از بین می رود، پایانی جز حیرانی ندارد و پس از 60 یا
70 سال زندگی، یا احساس پوچی می کند یا باری به هر جهت می شود. اما اگر
جهان بینی انسان این بود که مرغ باغ ملکوتم و وقتی می میرم این قفس می شکند
و از قفس تن و طبیعت آزاد می شوم و به ملکوت پر می کشم به این بیان قرآنی
می رسد "وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَجَنَّةٍ
عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ ..." (آل عمران، 133)
باید توجه
داشت که روح ما فوق العاده وسیع است؛ ما در این پیکر خاکی خلاصه نمی شویم.
این پیکر خاکی گوشه ای از حیات انسانی است. انسان نباید این عظمت را بیهوده
به هدر بدهد و رایگان بفروشد. (4)
پی نوشت ها:
1- (معاد در قرآن، ج 4، ص 181)
2- (سوره مبارکه انبیاء)
3- (بحارالانوار، ج14، ص 463.)
4-( نسیم اندیشه، دفتر یکم، صص 176 و 177)
منبع:قدس آنلاین
211008