10 ارديبهشت 1401 29 رمضان 1443 - 40 : 21
کد خبر : ۱۴۸۴
تاریخ انتشار : ۱۳ مهر ۱۳۹۱ - ۰۳:۰۰
حکایت‌های اخلاقی استاد محمد‌علی جاودان در جمع نویسندگان
ممکن است کسی یک عمر شراب خورده باشد و خدا او را ببخشد. اما اگر کسی با دین و اعتقاد و عفت مردم بازی کند. این کارهایی که بعضی روزنامه‌ها و رسانه‌ها می‌کنند، هیچ‌وقت بخشیده نمی‌شود. اصلا امکان ندارد.
جلسه هفتگی یک هیأت خاص که جای جمع شدن جماعتی از روزنامه‌نگارها و نویسنده‌های حوزه‌های مختلف، از جمله داستان‌نویس‌هاست، میزبان حاج‌آقای جاودان بودند که برای جماعت اهل این حرف‌ها، آشناتر از آن است که حاجت به معرفی او باشد. کمی بعد از تمام شدن بحث‌های جاری جلسه سه‌شنبه‌های هیأت، جناب جاودان از راه رسید و درباره این حرف زد که نوشتن و انتشار، چه کار مهم و دقیقی است و اگر اشتباهی در آن رخ دهد، جبرانش تقریبا غیرممکن است.
درباره این‌که دقت کنید چه چیزی می‌نویسید و چاپ می‌کنید و دست خلق‌الله می‌دهید. که به اندازه تک‌تک نسخه‌های نوشته‌های‌تان، حساب و کتاب دارید و... مبادا که دست بر اعتقاد و آبروی کسی انداخته باشید و حرف‌هایی زد که از فرط وضوح، گاهی از چشم‌های‌مان پنهان می‌شوند.

داستانش را شنیده‌اید. لات عرق‌خوری بود که نیمه‌شب جلو واعظ منبری معروف را گرفت که همین‌جا وسط کوچه باید روضه بخوانی. گفت اینجا نمی‌شود روضه خواند، منبر می‌خواهد و... . گفت خودم منبر می‌شوم. چهار دست و پا افتاد که روی کمرم بنشین و بخوان.

واعظ منبری می‌ترسید. طرف هم گردن‌کلفت بود، هم مست. خب ترس هم دارد. گفت روضه عباس بخوان، خواند. روضه قاسم بخوان، خواند. روضه علی‌اکبر بخوان، خواند. هی بخوان، خواند. کم‌کم مردم دور اینها جمع شدند.

کسی‌که این را نقل می‌کرد، پیرمردی بود در محله ما. یک نفر بود در محله ما؛ حاج‌ میرزا قصاب رییس گردن‌کلفت‌های محله. در جریان 28 مرداد مثل طیب، از گردن‌کلفت‌هایی که در تهران کسی بودند. آن شب، حاج ‌میرزا قصاب و چند نفر دیگر آمدند. ایستاده بودند. واعظ روضه می‌خواند و گفت آقا من را از دست این آدم لات نجات بده. ده- بیست تا روضه خواندم. آدم نمی‌تواند این‌قدر روضه بخواند. اینها گفتند ولش کن. حالا او چهار دست و پا افتاده و گریه می‌کند.

یکی از دوستان ما که با این آدم خویشاوندی داشت، می‌گفت خب این‌طور که نمی‌شود زندگی کرد. زنش از او طلاق گرفته بود. یک‌دفعه بی‌هیچ دلیل، کاملا این کارها را کنار گذاشت، بعد فوت کرد.

خدا شراب‌خور را مي بخشد اما كسي كه با دين و عفت و مردم بازي كند...

می‌شود. ممکن است کسی یک عمر شراب خورده باشد و خدا او را ببخشد. اما اگر کسی با دین و اعتقاد و عفت مردم بازی کند.این کارهایی که بعضی روزنامه‌ها و رسانه‌ها می‌کنند، هیچ‌وقت بخشیده نمی‌شود. اصلا امکان ندارد.

داستان کسی است که دید کارش نمی‌گردد. شیطان گفت ادعای پیغمبری کن. ادعا کرد و عده‌ای هم به او گرویدند. گفت عجب غلطی کردیم. پشیمان شد و توبه کرد. نمی‌شود. باید اینهایی که به دین تو بودند و از دنیا رفتند، زنده کنی و برشان گردانی.

این کار، خیلی دقیق است. مواظبت می‌خواهد. به همدیگر کمک کنید. به هم بگویید این کلمه‌ای که نوشتی، بار منفی دارد. این را به هم بگویید. بگویید بارک‌الله، آفرین، این را خیلی خوب نوشتی. به هم کمک کنید. از کار رفیق‌تان هیچ نگذرید. از کار خودتان هم نگذرید. حتما یادآوری کنید، بگوید و نگذارید اشتباه کند.

آن‌ طرف کار قیمت ندارد. اگر بتوانید یک ‌نفر را هدایت کنید. می‌گویند اگر آنچه آفتاب بر آن می‌تابد، طلوع و غروب می‌کند. همه اینها طلا باشد و در راه خدا بدهید. این کار با هدایت یک نفر، قابل مقایسه نیست. هدایت خیلی قیمت دارد. کسانی که کار هدایتی کرده‌اند، عالمان می‌گویند بعد از پیامبران می‌نشینند. جایگاه‌شان اینجاست. از این طرف، این‌همه خطر دارد. از آن طرف این‌قدر قیمت دارد.

 

غرض نداشته باشيد

اشتباه نکردن، چیزی لازم دارد. باید هیچ غرضی نداشته باشم. اگر نانم لنگ است، غرض دارم. رفیقی داشتیم. فشار آوردیم برود دانشگاه درس بخواند. گفت معلم دانشگاه نامربوط گفت، خیلی نامربوط.. گفتم می‌خواستی چیزی بگویی. گفت نمره! آخر ترم نمره دارد.

این غرض است. وقتی غرض دارم، پایم لنگ می‌شود. می‌گفتند همه اگر ترشی بخورند، دندان‌شان کند می‌شود، قاضی اگر شیرینی بخورد.

اگر آدم بی‌غرض باشد، نجات پیدا می‌کند. آبرو، یک غرض بزرگ است. نان زن و بچه، یک غرض بزرگ است. کار داشته باشم یا بی‌کار شوم، یک غرض بزرگ است. رفیقی داریم - خدا حفظش کند. قبل از انقلاب دیپلم گرفته بود. شاگر اول هم شده بود. مثلا شاگرد اول تهران بود. دانشگاه نرفت.

بعد از انقلاب، جنگ شد و رفت جنگ. بعد از جنگ رفت دانشگاه. می‌خواست جامعه‌شناسی بخواند. حالا چرا جامعه‌شناسی؟ نمی‌دانم.

گفت اینها چیزهایی می‌گویند که من قبول ندارم. ولی به‌ جایی لطمه نمی‌زند، می‌خوانم و می‌شوم بیست. اگر از بیست بیشتر داشتیم، می‌شد. یک روز استادی آمده بود سر کلاس، برادر همین آقا یکی- دو سال پیش روسری از سر دانشجو کشید. دو تا برادر حلال‌زاده بودند!

گفت دیدم استاد سر کلاس از «نظم نوین جهانی» دفاع می‌کند. اول رواج این حرف‌ها بود. کمی صحبت کرد، گفتم آقا اینجا رادیو آمریکاست؟ گفت: نه، اینجا کشور دموکراسی است. هرکس می‌تواند هرچیزی بگوید.

گفته بود ما برای شرف‌مان هشت سال جنگ کردیم. دعوای‌شان شد. این دوست ما هم آدم زبان‌داری است. هروقت به هم می‌رسیم، تقریبا تمام مدت او حرف می‌زند. کم نیاورده بود. گفت از این درس گذشتم. آیا قبول می‌شوم یا نه، غرض است. از این غرض گذشتم. برای یک کسی. آن کس حساب دارد. حساب می‌کند، فراموش نمی‌کند. گذشتی که یک روز کرده‌اید، از درس، آبرو، شغل گذشتی، فراموش نمی‌کند.

گفت مدتی بعد از گرفتن لیسانس گذشتم. کلاس تمام شد. بحث ادامه داشت و او ول نمی‌کرد. جنگ این دو تا به روزنامه‌ها کشید. آن ‌وقت‌ها خوشبختانه فقط دو تا روزنامه داشتیم؛ اطلاعات و کیهان. آمدند کمک. دانشکده پشت سر استاد ایستاد. بعد دیدند زور این طرف زیاد است، دانشکده کنار رفت. دانشگاه تهران پشت آن استاد ایستاد. دانشگاه دید نمی‌شود، کنار کشید. از این یک نفر گذشتند و آن آقا حذف شد.

تلافی موضوع را در دوره فوق‌لیسانس درآوردند. کل پرونده با همه سند و مدارک تحصیلش گم شد. کارمند‌های دانشکده علوم اجتماعی علیه او شهادت دادند که آمده توی دانشگاه چاقو کشیده و... .

غرضم همان‌جاست که وقتی کار سخت شد، از آن درس گذشت. سخت‌تر شد، از لیسانس گذشت. این، بی‌غرضی است. آدم بی‌غرض زمین نمی‌خورد.

آبرو، برای من غرض است. خدا پیش نیاورد آبرو یک ‌طرف باشد، دین یک طرف.از آبرویت برای دینت می‌گذری؟ نمی‌گذری. از پولت برای دینت می‌گذری؟ نمی‌گذری. از شغلت؟ می‌گذری؟


منبع: مجله داستان

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: