عقیق:حجت الاسلام والمسلمین سید حسین مومنی، در گفتگویی به بیان خاطره ای شیرین و تاثیر گذار پرداخته اند که در ادامه به نقل آن می پردازیم:
ایشان می گویند یک بار در تهران منبر میرفتم که خیلی جمعیت می آمد. بعضی جلسات مثل روی مین رفتن یا مثل خنثی کردن مین است؛ اشتباه اول، اشتباه آخر است و با توجه به امکانات و تکنولوژی امروزه مثل: موبایل، اینترنت، بلوتوث و... فردا روی سایت ها موجود است!
در ادامه ایشان تعریف می کنند: آقایی بود که عقب افتادگی ذهنی داشت. این آقا به فاصله ده متری منبر نشسته بود و من دیدم کلافه است. ده دقیقه ای از منبر گذشت، بلند شد و بیرون رفت و من پیش خود گفتم، خدارا شکر! بیرون رفت و آقایی هم بیرون ایستاده بود وهر کس که می خواست وارد شود، اجازه نمی داد و می گفت آقا که سخنرانی اش تمام شد وارد شوند. چون یکی یکی که می آمدند حواس منبری پرت می شد.این بنده خدا که رفته بود بیرون، آب بخورد یا کار دیگری داشت، وقتی برگشت اجازه ندادند، هرچه گفت اجازه ندادند. داد و بیداد راه افتاد و جلسه به هم ریخت که گفتم آقا بگذارید داخل بیاید. آن بنده خدا ذوق کرد و داخل آمد و پا روی سر مردم گذاشت و می آمد تا اینکه آمد دقیقا کنار منبر نشست. با خود گفتم :خدایا خودت کمک کن!خلاصه خیلی با استرس منبر را ادامه دادم. وقتی پنج شش دقیقه گذشت، یک دفعه دیدم بلند شد وگفت:حاج آقا یک چیزی بگویم؟ لکنت زبان هم داشت، گفتم: بگو. (تصور کنید همه هم میخندیدند و من باید این جلسه را اداره کنم)
توسلی به حضرت معصومه سلام الله علیها پیدا کردم و گفتم: بی بی جان خودت کمک کن.
(در کوی نیک نامان مارا گذر نباشد/گرتو نمی پسندی تغییر ده قضارا)
خیلی منقلب شدم چون می دانستم از این جلسه بیرون بروم، همه حیثیت و آبرو با بلوتوث و...رفته است. این بنده خدا بلند شدو گفت: ای خدا! من و این حاج آقا و این داداش ها را همین امسال به کربلا ببر! من گفتم:خب بگویید الهی آمین! همه گفتند: الهی آمین! گفتم:« رفقا مثل اینکه امشب ما نباید حرف بزنیم. این جلو راه بیفتد و ما پشت سرش کربلا برویم»
جلسه ای که چند لحظه پیش خنده بود، یک دفعه به گریه تبدیل شد. چه گریه ای! چه گریه ای! درآن دهه ای که من آنجا منبرمی رفتم، آن شب، شبی بود که واقعا عجیب و بی نظیر بود.
منبع : خیمه
211004