24 مهر 1400 10 (ربیع الاول 1443 - 48 : 05
کد خبر : ۱۳۹۸۵
تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۲
سروده‌های اندکی از مدح امام محمدباقر(ع) در دست است، اما در این میان یکی از پربسامدترین مؤلفه‌ها پیوند این موضوع با واقعه کربلا است. در بسیاری از این اشعار، کربلا از زبان امام(ع)، به عنوان آخرین بازمانده کاروان شام، روایت می‌شو
عقیق: شاید یکی از دلایل مهمی که در سال‌های گذشته با عنوان هتک حرمت به برخی از امامان معصوم(ع) شاهد هستیم، از این غفلت و ناآگاهی شاعران و عامه مردم از سیره این بزرگواران نشأت بگیرد. در این میان گذشته از اینکه وظیفه شاعر آیینی و ولایی چیست و باید از چه رهگذری این نقص را جبران کرد، غربت ائمه(ع) به خوبی بروز و نمود می‌یابد. بزرگوارانی که در زمانه خود و حتی سده‌ها بعد از آن در ادب فارسی و حکمت به عنوان فرزانه‌ترین دانشمندان، عالم‌ترین افاضل، صادق‌ترین مؤمنین و مؤمن‌ترین مسلیمن یاد می‌شدند، در سال‌های اخیر به سبب مهجوریت و غربت، کمتر یادی از آنها در ادب فارسی شده است.

یکی از این بزرگواران باقر آل محمد(ص) است که با وجود امکان بررسی وجوه مختلف از زندگی ایشان، هنوز در ادب فارسی چنان که باید به ایشان و سیره عملیشان پرداخته نشده است. یکی از پرتکرارترین موضوعاتی که در مصیبت امام محمدباقر(ع) با زبان شعر بیان می‌شود، خاطراتی است که ایشان به عنوان آخرین یادگار از واقعه کربلا دارند. سروده‌های ذیل نمونه‌های اندکی از اظهار ارادت شاعران به ساحت پاک ایشان از این منظر است:

محمود ژولیده:

باید گریست با همه ی ناله دارها
بر کربلا و قافله یادگارها

تنهاترین امام که مانده ز کربلا
رنجی کشیده از همه روزگارها

می‌گفت با هزار گِرِه از گلوی زخم
با هر بهانه‌ای سخن از بی‌قرارها

می‌گفت با کنایه که من دیده‌ام به چشم
آتش به خیمه‌ها و شروع فرارها

من دیده‌ام که راه، به اطفال بسته بود
سر بود و سنگ و سیلی سخت سوارها

دیدم به چشم خویش که دستان اجنبی
معجر کشید از سر عصمت مدارها

دیدم که رحم، در دل بی‌رحمشان نبود
مزدورهای در طمع گوشواره‌ها

دیدم شرارِ دامن آتش گرفته را
آن شب که شد ستاره هم آغوش خارها 

با شعر و طنز و طعنه به ما لطمه‌ها زدند
چون تیر کینه بود، تمام شعارها

با این که زخم نیزه جگرهای ما درید
آه از هجوم زخم زبان و نثارها

هوراکشان رسیدن ما را صلا زدند
با پایکوبی و به صدای هَوارها

ما را چنین خرابه‌نشینی روا نبود
با جامه‌های پاره و تحقیرِ بارها

هفتاد و دو شهید، متاع قلیل ماست
آن کشته های بانی این اقتدارها

ما ارث غم ز فاطمه داریم یادگار
این ارث‌ها بماند و این یادگارها

زهر جفا به پیکر من مرهم است و بس
زخم جگر دوای تمامی کارها

خاک بقیع مدفن زهراییِ من است
کرب و بلای ماست به گوشه کنارها

تا روز انتقام خدایم گواه من
یاری کنند اشک مرا خیل یارها

چشمان انتظار، عجب آبدیده شد
آخر به انتها برسد انتظارها

***
با دلم زهر چه کرده است خدا می‌داند
جگرم نه که ز پا تا به سرم می‌سوزد

دست وپا می‌زنم و ذکر لبم یا زهراست
گوشه حجره همه برگ و برم می‌سوزد

زان همه ظلم که دشمن به سرم آورده
درغمم زار نشسته پسرم می‌سوزد

گرچه در آتشم و پا به زمین میکوبم
قصه کرب وبلا بیشترم می‌سوزد

هرکه این قصه شنیدست ولی من دیدم
خون دل خوردم و شب تا به سحر نالیدم

هستی ما همه در کرب‌بلا رفت به باد
چه به روز دل زینب که نیامد ای داد

ارباًاربا بدن شبه پیمبر از تیغ
دست عباس قلم شد به روی خاک افتاد

دشنه و تیغ وسنان، سنگ و عصا یک لشگر
غرق خون تشنه‌لبی خسته تنها فریاد

شهدا را همه سر بر سرنی شد دیگر
سر شش‌ماهه چرا، آه و فغان زین بیداد

یک طرف ضجه وشیون،یک سو هلهله بود
در فغان جمع نوامیس خدا دشمن شاد

***

مجید خضرایی:

تشبیه و استعاره به وصفت نیاز نیست
این واژه‌ها به وصف غمت چاره‌ساز نیست

دیگر به گِل نشسته کلام و عبارت است
آقا تفضلی که زمان اشارت است

فرهنگ‌نامه غم و اندوه کربلا
ای مستندترین سند داغ نینوا

از کودکی تو بار امانت کشیده‌ای
اندازه تمام فلک داغ دیده‌ای

خورشید هم به گرمی داغ دل تو نیست
ایوب را توان غم و مشکل تو نیست

تو چهار ساله بودی و در اوج کودکی
دیدی به نیزه راس عزیزان یکی یکی

تو چهار ساله بودی و صد درد دیده‌ای
دشمن میان خیمه بی‌مرد دیده‌ای

تو چهار ساله بودی و شب گریه دیده‌‌ای
گهواره‌ای که برده شد از خیمه دیده‌ای

تنها امید و دل خوشی تو حسین بود
دیدی که اوفتاده به تیر و سنین بود

تو قلب شرحه شرحه احساس دیده‌ای
از دور جسم پاره عباس دیده‌ای

هم بند نازدانه بابا رقیه‌ای
تو کینه‌دار ظلم یزید و امیه‌ای

در مجلس شراب که جای شما نبود
جای شما که گوشه ویرانه‌ها نبود

از عمه درس صبر و رضایت گرفته‌ای
از خطبه‌اش تو درس ولایت گرفته‌ای

از کودکی تو یاد گرفتی به اوج درد
هرگز کسی نمی‌شنود گریه‌های مرد

نَبوَد عجب که باقر علم نبی شدی
در این مقام با نَفَس زینبی شدی

یا باقر العلوم اگر بی لیاقتم
من دعبل شمایم و بنما شفاعتم


منبع:تسنیم

211008

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
سلمان داهیی
|
|
۰۳:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۱
با سلام و خدا قوت هفته قبل دو برنامه از شبکه دو پخش شد در مورد زندگی شخصی مجید خضرایی با شش فرزندش سوالی دارم آیا ایشان همین شاعر هستند و اگر هستند امکان دارد عقیق اشعار ایشان را بیشتر معرفی کند . با تشکر