19 مهر 1400 5 (ربیع الاول 1443 - 27 : 17
کد خبر : ۱۳۳۷۳
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۳۹۲ - ۰۹:۴۰
ویژه نامه عقیق به مناسبت هفته دفاع مقدس/7
مراسم دعا آغاز شد و مداح به آقا امام زمان(عج) توسل کرد. بچه ها شور و حال عجیبی داشتند. صدای گریه و زاری از هر طرف برخاست. همه غرق در دعا و مناجات بودند.رزمندگان بی امان اشک می ریختند و نام مقدس بی بی فاطمه زهرا(س) را بر زبان می آوردند
عقیق :«شور حسین است چه ها می کند...» در همه آن سال های رویایی دفاع مقدس، ذکر و نام سیدالشهدا به بچه ها توان رزم می داد، امروز پای خاطرات هر کدام از یادگاران جنگ که می نشینی، حتما از او خواهی شنید که چقدر از نواهای ماندگار سال های جنگ قوت گرفته اند.



در ادامه هفتمین ویژه نامه عقیق به مناسبت هفته دفاع مقدس شامل تصاویر و خاطراتی از آن روزهای حماسی را ببینید
.
قاب ماندگار

عکس هایی از حاج مهدی سلحشور در سال های دفاع مقدس






***

مداح شهید

مجید سیب سرخی

مداحی که در 26 اسفند 1389 بر اثر عوارض شیمیایی سالهای جنگ به سوی یاران شهیدش پرکشید.

 عشق بود و عشق بود و عشق

سیب‌سرخی دوستان بسیاری داشت که شیفته او بودند. در بین دوستانش نظر حاج محمود کریمی درباره مجید آقا این است: «تا وقتی طرف زنده است، راضی نیست که از او بگویند. وقتی از دنیا می‌رود هر کسی یک سرّ عشقی از او فاش می‌کند و یواش یواش می‌بینی که او چه دریایی بوده، اما هیچ کس او را نشناخته است. مجید ولایی بود، در حد اعلا، نه در حد غلو؛ نهایت اطاعت از رهبری را داشت. مجید بصیرت داشت. مسائل را خوب حلاجی می‌کرد. مجید مهربان، باسواد و عاشق بود. عشق بود و عشق بود و عشق.»

حاج سعید حدادیان این شعر را می‌خواند که:

شکست عهد منو گفت هر چه بود گذشت

به گریه گفتمش ‌آری ولی چه زود گذشت

او می‌گوید: «یک روز صبح که ما از کمیل حاج منصور می‌آمدیم، یک سبکی برای ما خواند. اتفاقاً محرم هم بود. آن سبک را تازه کار کرده بود. همین سبک معروف «کجایید ‌ای شهیدان خدایی» را آقامجید تازه درست کرده بود. این را به ما داد. من هم روز یازدهم در مسجد جامع خواندم. این سبک چه برادرانش و دیگران بدانند و چه ندانند، تا آنجا که من می‌دانم از طریق مجید منتشر شد.»

حاج سعید این را هم می‌گوید که: «ما باید مبارز تربیت کنیم؛ مبارز واقعی. مجید از این دسته بود. آدم باید خیلی غلبه بر نفس و اطرافش داشته باشد که نتوانند مانع او شوند. آیا همین که در ایران جنگیدی بس است؟ نه! هر جا خطری اسلام را تهدید کند، من سرباز ولی عصر ارواحنا فداه هستم و باید بروم آنجا خدمت کنم. مجید امتحانش به حضرت ولی عصر عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف را پس داد.»

 
همه صراط‌‌ های گذشته را درست طی کرد

حاج حسین سازور هم درباره مجید آقا خیلی حرف دارد، اما خلاصه حرفش این است که: «بدانید اگر کسی به صدق در خانه امام حسین علیه‌السلام قدم زد، نتیجه‌اش یا تابلو یا الگوی زندگی‌اش می‌شود مجید سیب سرخی. از قبل از انقلاب، پا به پای انقلاب در پیروزی انقلاب، در جریان‌های مختلف بعد از انقلاب، او نعمت بزرگی بود. آنهایی که این مصاحبه را می‌خوانند دقت کنند که عنایت بزرگی است که پروردگار به کسی می‌کند؛ اینکه 30 ـ 32 سال کسی همپای انقلاب باشد و همه صراط‌های گذشته را درست طی کرده باشد.»

حاج محمود ژولیده درباره مجید آقا این طور می‌گوید: «مجید کسی بود که در جبهه‌ها هم سفره‌دار آقا امام حسین علیه‌السلام بود. هرجا محفلی پیش می‌آمد یا بچه‌ها دور هم جمع می‌شدند یا ذکری از اهل بیت علیهم‌السلام می‌شد، روضه و مناقبی از اهل بیت علیه‌السلام گفته می‌شد، حاج مجید پای کار بود.»

***
خاطرات ماندگار

مداحی با اعمال شاقه

آن هایی که حتی یک بار به جبهه رفته باشند خوب می دانند که رزمنده ها فقط عبادت و مداحی نمی کردند، بلکه گاهی اوقات برای تقویت روحیه بچه ها سر به سر همدیگر می گذاشتند که مداح ها و دعا خوان های جبهه هم از این قاعده مستثنی نبودند به ویژه افرادی که آن قدر به خودشان علاقه داشتند که وقتی دم می گرفتند ول کن ماجرا نمی شدند .

این برنامه ها نیز بیشتر زمانی اجرا می شد که بچه ها زمان طولانی در جبهه مانده بودند و چندان حال و حوصله نداشتند. البته این شوخی ها هم بیشتر از افرادی بر می آمد که ذاتاً افراد شوخ طبعی بودند و در هر حالت دست از کارهایشان بر نمی داشتند. مثلاً زمانی که چراغی در سنگر حسینیه روشن نبود و مداح می خواست با چراغ قوه دعا بخواند یا روضه خوانی کند یک دفعه چراغ قوه گم می شد و مداح که نمی توانست خودش روضه را قطع کند چاره ای جز مشت زدن به افرادی که کنارش نشسته بودند نداشت تا چراغ قوه اش را پیدا کنند. یا اینکه مفاتیح را از جلویش بر می داشتند و به جای آن قرآن یا نهج البلاغه می گذاشتند. بنده خدا در نور ضعیف چراغ قوه، چقدر این صفحه آن صفحه می کرد تا بفهمد که کتاب روبرویش اصلاً مفاتیح نیست.

پیرمرد شاعر

در بحبوحه روزهای دفاع مقدس با یکی از مداحان به خانه پیرمردی که در دزفول ساکن بود رفتیم. پیرمردی که توان راه رفتن نداشت و از راه خرما فروشی امرار معاش می کرد. به همراه دوستم داخل خانه پیرمرد شدیم. با مهربانی از ما دعوت کرد که کنارش بنشینیم. دوست مداحم آرام در گوش او چیزی گفت. پیرمرد کمی تأمل کرد و از زیر قالیچه تکه کاغذی را در آورد که روی آن چیزهایی نوشته شده بود. سؤال های مختلفی در ذهنم بود مگر در این کاغذ چه چیزی نوشته شده که اینقدر اهمیت دارد. دلم طاقت نیاورد تا از خانه بیرون برویم. برای همین همان جا از دوستم پرسیدم که ماجرای این کاغذ چیست؟ گفت: این « حاج جاسم» از شعرای خوب خوزستان و منطقه دزفول است و این کاغذ که می بینی شعری است که برایم دیشب سروده است . او می گفت این شاعر با اخلاص هر شب شعرها را در عالم خواب می گوید و صبح برایم روی کاغذ یادداشت می کند و من آن ها را می خوانم. 

صدای باران

اوایل شب بود. فقط چند ساعت به آغاز عملیات مانده بود. فرمانده چگونگی عملیات را برای رزمنده ها بیان کرد و نگاهی به آسمان انداخت و گفت خدا کند امشب باران ببارد تا با استتار کامل بتوانیم دقیق تر وارد عمل شویم.ولی آن شب آسمان شب صاف، صاف بود. مراسم دعا آغاز شد و مداح به آقا امام زمان(عج) توسل کرد. بچه ها شور و حال عجیبی داشتند. صدای گریه و زاری از هر طرف برخاست. همه غرق در دعا و مناجات بودند.رزمندگان بی امان اشک می ریختند و نام مقدس بی بی فاطمه زهرا(س) را بر زبان می آوردند. مراسم دعا به پایان رسید. فرماندهان آخرین توصیه ها را کردند و بچه ها از همدیگر حلالیت طلبیدند. فرمان حمله صادر شد. بچه ها سوار بر قایق به قلب دشمن زدند. چند لحظه بعد صدای باران بود که نغمه پیروزی را روی اروند و کارون می خواند.

عزاداری با دست های تاول زده

روز اول محرم سال 63 بود. شهید مصطفی ملکی ناراحت بود.گفت« 2 شب از محرم گذشته و من هنوز برای امام حسین(ع) سینه زنی نکرده ام.» شهید علی سنبله کار رو به شهید مصطفی ملکی کرد و گفت:« اینکه ناراحتی ندارد. اگر دوست داری برای مراسم سینه زنی، حسینیه ای برپا می کنیم.» قرار شد یکی از سنگرها را مانند درست کنیم. در موقعیتی قرار داشتیم که بلدوزر و لودر نمی توانست به آن قسمت بیاید. بنابراین مجبور بودیم با همان وسایل جزیی که داریم زمین را بکنیم. کار خیلی سختی بود. دست های بچه ها به شدت تاول زده بود، اما هیچ کس دست از کار نکشید. حدود 4 شبانه روز تلاش کردیم تا حسینیه را برای عزاداری سالار شهیدان برپا کنیم. دیوارهای حسینیه را هم با پتوهای مشکی سیاهپوش کردیم و عزاداری شروع شد. شهید مصطفی ملک گفت:« شما به عشق امام حسین(ع) این حسینیه را برپاکردید. اما اکنون دستانتان تاول زده و نمی توانید سینه بزنید. پس به یاد بیاورید لحظه ای که دختر سه ساله اباعبدالله(ع) با پاهای کوچک و تاول زده روی سنگ ها راه می رفت و تازیانه بر سر او می زدند.»

یا حسین نذار که ناامید بشیم

حال و هوای شب های عملیات را فقط رزمنده ها می دانند. در آن شب ها رسم بر این بود که بیشتر گردان های یک جا جمع می شدند و بعد از برپایی نماز و مناجات، مراسم مداحی و سینه زنی مفصلی برپا می شد بچه ها شور و حال عجیبی داشتند. نماز و مناجات که تمام شد. شروع به سینه زنی کردیم. یکی از بچه ها مرا روی شانه اش گذاشت تا صدا بهتر به همه برسد. چند نفر از رزمندگان آن قدر که که سینه زده بودند از حال رفتند. یک لحظه احساس کردم یک نفر مرا از پشت سر می کشد طوری که تعادلم به هم خورد. به عقب نگاه کردم. « شهید حسام الدین ابوالمعالی» بود. انگار چهره زیبایش نورانی تر شده بود. صدای عزاداری بچه ها به حدی بود که صدایش را نمی شنیدم. سرم را پایین تر بردم. خدا رحمتش کند او هم صدایش را بلند تر کرد و گفت این دم را بخوان.

یا حسین نذار که امید بشم

ما می خوایم به راه تو شهید بهشیم

من هم خواندم و مجلس حال و هوای خیلی خوبی گرفت. فردا که به خط اعزام شدیم حسام الدین جزء نخستین افرادی بود که شهید شد و به آرزویش رسید.


***
نوای ماندگار

تا ابد از جبهه ها آيد بوي كربلا با صدای حاج میثم مطیعی



گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر:
غیر قابل انتشار: ۲
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳
مهدی
|
|
۱۵:۴۱ - ۱۳۹۳/۰۱/۳۰
حاج مهدی مَرده بخدا مرد.



من خودم نوه ی شهید هستم . فقط نوحه های حاجی رو گوش میکنم. بهترینه
سعيد
|
|
۰۰:۲۲ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۷
حاج مهدي سلحشور حاج مجيد مثله بعضي مداحا نبودن ك دو روز برن ضد انقلابي باشن دو روزم بيان با مداحايه ولايي بخونن بعدش ادعاشون شه!

از همون اول راهشون مشخص بوده
محبان
|
|
۱۹:۰۵ - ۱۳۹۲/۰۷/۰۶
مجید سیب سرخی خیلی با مرام بود تو هییت عشاق الحسین(ع) با حاج قربون و بچه ها ....یادش بخیر.....